eitaa logo
‌اِمـــام‌حــُســِیــنِ‍ـ‌قــَلــبَــمْ‍ــ
1.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
3 فایل
﷽‌ پِدَر بہ‌ تُربَتِ‌ تو باز ڪرده‌ ڪامِ‌ مَرا دِݪم‌ زِ‌ بَدوِ‌ تَوَلُد عَلاقہ‌مَندِ‌ شُماست #امام_حسین_قلبم❤️ کانال تبلیغات ما: https://eitaa.com/joinchat/3283878537C8517c8fc95
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5884163615665166379.mp3
4.93M
خوبان روزگار مسلمان زینب‌اند دیوانه‌ی حسین و پریشان زینب‌اند 🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزی که شروع کردم بی پول ترین بودم😔 میخواستم برای ازمون استخدامی بخونم برای بار چندم😭 ناامیدوخسته بودم.به هر دری زدم‌نشد😭 تا اینکه خدا یکی رو فرستاد بهم بگه برو سراغ این کار جواب میده...🌱✨ رو میگم🤩 این کانال بزرگترین کانال اموزش مروارید بافیه👇 داره https://eitaa.com/joinchat/4261150876C85bd3a3789 الان درامد من بیشتر از همسرمه😎 .
4_5882160090730991805.mp3
2.62M
🔳 (س) 🌴سر نی در نینوا میماند اگر زینب نبود 🌴کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود 🎙
♦️اگه هدف نداری و صبح تا شب زانوی غم بغل گرفتی، این کانال واقعا برات معجزه می‌کنه !! اگه اعتماد به نفست پایینه اگه مدام افسرده ای این کلیپ دکتر عزیزی زندگیت رو سامان بده👌❤️ کانالی با مطالب انگیزشی وجملات مثبت 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2967404754Cd55473eba5 ❤️27📌 برای غلبه بر افسردگی عضوشو👆
24.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳 (س) 🌴تو رفتی و بی تو زندگی برام عذاب شد 🌴تو رفتی و دنیا روی سر من خراب شد 🎙
من زینبم! یه که برعکس هم سن و سالام اصلا به ازدواج فکر نمیکردم. شاگرد ممتاز کلاس بودم و همه تلاشمو میکردم که دانشگاه قبول بشم. روستامون دبیرستان نداشت و من و دوتا از هم روستاییام ۴سال تمام با پسر همسایمون که ماشین داشت هرصبح میرفتیم دبیرستان شهر و ظهر برمی‌گشتیم. با پدرم توافق کرده بود محصولاتش که برداشت شد یک دهمش رو به ایشون بده بعنوان کرایه ماشین. هرسال طبق قرار عمل میکرد تا اینکه سال اخر محصول زمین پدرم بیش از اندازه پربرکت شد و یک دهمش اندازه پول یه ماشین میشد تا کرایه ماشین. پدرم زد زیر حرفش و اندازه هرسال به راننده سهم داد ولی اون با قرادادی که پدرم پاشو امضا کرده بود تونست کل مبلغ درخواستی رو بگیره. همین باعث شد برادرم ازش کینه به دل بگیره. یروز باعصبانیت رفت سراغش و یه ساعت بعد خبر اومد باهم درگیر شدن و برادرم یه چاقو به زده و اونم درجا تموم کرده. خونوادش سفت و سخت تقاضای داشتن تااینکه با پادرمیونی ریش سفیدای روستا شرط گذاشتن که من با پسر کوچیکشون ازدواج کنم تا رضایت بدن. روز عقد داماد به محض ورود به محضر با عصبانیت چادر سفیدو از سرم کشید و گفت ما عزاداریم چادر سیاه سرش کنید. بعد عقد با بهم نزدیک شد و در گوشم چیزی گفت که همونجا از حال رفتم بهم گفت که میخواد...😱😭👇 https://eitaa.com/joinchat/349241626C26d8f20839
به جرئت میتونم بگم جز بهترین قلمهایی که تا الان خوندید😍👆