#حضرت_زهرا
بانو حسن چه دیده که هی زار می زند؟
هی دست مشت کرده، به دیوار می زند؟
@rozeh_1
#حضرت_قاسم
اگر سَریم بِجُز در حرم نیافتادیم
که جز به خانهی صاحب کَرَم نیافتادیم
زمانه خواست که ما سمتِ دیگری برویم
به لطفِ مادرتان از قَلم نیافتادیم
تمامِ عمر فقط دستِ ما به دستت بود
نگاه توست اگر هر قدم نیافتادیم
تو گریه میدهی و عرش میبری ما را
وگرنه در قفسِ نَفس کم نیافتادیم
زیاد ما به زمین خوردهایم اما شُکر
که جز به پایِ بلند عَلَم نیافتادیم
بجز برای حسین و بجز برای حسن
بجز برای تو در دست غم نیافتادیم
چرا برای یتیمش گلاب آوردیم
اگر به خیمهی صاحب کَرَم نیافتادیم
حسن لطفی
@rozeh_1
#حضرت_زهرا
آتش زبانه میزد و زهرا به خون نشست
در بین شعله ها گل طاها به خون نشست
مسمار لعنتی به پرش گیر کرده بود
بال و پر پرستوی زیبا به خون نشست
معنای نور و کوثر و توحید را زدند
تفسیر آیه های تولا به خون نشست
روی کبود و پهلوی زخمی و چشم تر
دار و ندار حضرت مولا به خون نشست
سیلی به روی مادر سادات میزدند
روی کبود عصمت کبری به خون نشست
روی کبود و پهلوی زخمی و چشم تر
بانوی قد خمیده طوبی به خون نشست
مریم کنیز و فضه اسیر نجابتش
استاد درس هاجر و حوا به خون نشست
فرصت نشد که محسن خود را بغل کند
اولاد پاک شافع عقبی به خون نشست
وقتی صدای گریه زینب بلند شد
کون و مکان و عرش معلا به خون نشست
وقت گریز روضه شده یا ابا الحسن
در قتلگاه ماه دلارا به خون نشست
وقتی که نیزه آمد و زد بوسه بر گلو
حلقوم خشک رهبر تنها به خون نشست
با چکمه ها به صورت مولا لگد زدند
آن دم تمام عالم معنا به خون نشست
عبدالحقیر مرادی
@rozeh_1
#حضرت_قاسم
امشب دلم ميل مدينه دارد
نام حسن بُغضي به سينه دارد
صاحب عزاي بي حرم ؛حسن جان
آقاي خوب و محترم؛ حسن جان
اين خيمه ها صحن و سرايت آقا
پرچم زديم اينجا برايت آقا
بعد از علي؛ اي مير آلِ هاشم
ما را بخر امشب به نام قاسم
در كربلا شد خيمه دارِ نجمه
ماه حرم ، دار و ندارِ نجمه
در خيمه ها مانند ماه مي رفت
مثل حسن با غمزه راه مي رفت
عمامه سبزش چه دلربا بود
سر تا به پا انگار مجتبي بود
بر موي او نجمه حنا گرفته
كرب و بلا بوي منا گرفته
آمد به خيمه بهر دستْ بوسي
مانند دامادِ شبِ عروسي
بوسيد اول زانوي عمو را
آغاز كرد اينگونه گفتگو را
تنها و بي ياور شدي عموجان
رخصت بده قاسم رود به ميدان
با اين سخن زخم عمو نمك خورد
انگار بُغض سينه اش ترك خورد
او را كشيد آرام بين آغوش
از شدت گريه شدند بيهوش
فرمود : نه؛ برگرد؛ من كه گفتم :
با بوي تو ياد حسن مي افتم
بازي نكن با جانم اي عزيزم
نگذار بيش از اين بِهَمْ بريزم
برگشت خيمه با دلي پُر از غم
زانو بغل مي خواند روضه هر دم
بابا كجايي ؟ من ز غم سهيمم
امروز فهميدم كه من يتيمم
تا ديد نجمه حرف آبرو شد
از خيمه اش يك خط كهنه رو شد
فرمود : قاسم درد تو مداواست
مشكل گشايت نامه اي ز باباست
تا نامة سر بسته ديد؛ قاسم
سوي عمو جانش دويد؛ قاسم
بابا رسيد آخر به دادِ قاسم
امضا شده حكم جهادِ قاسم
چشم فلك گريه بر او نمايد
بر قد و بالايش زره نيايد
بر صورتش تحت الهنك چه زيباست
زيبا ترين فرزند آلِ زهراست
او را نشانده روي مركب عباس
بر شانه اش مي زد مرتب عباس
با ذكر يا زهرا برو عموجان
دارم هوايت را برو عموجان
پاي تو گرچه كوته از ركاب است
در پيكرت خون ابوتراب است
شير جمل عازم شده به ميدان
اهل حرم فرياد زد حسن جان
قاسم مگو؛ طوفانِ بي مثال است
سرمستِ يا ذالعز ُوَ الجلال است
بي شك به هنگام نبَرد ، قاسم
ياد حسن را زنده كرد؛ قاسم
فرياد زد هستم حرف لشگر
شاگرد عباسم عزيز حيدر
"اِن تَنْكُروني" من حسن سرشتم
با خون خود در كربلا نوشتم
هذا حسينٌ كَالْاسير ، لشگر
جان مرا اول بگير؛ لشگر
من از تبار فاتح حنينم
ابنُ الحسن ، قرباني حسينم
فرزند كَرّارم؛ علي نژادم
دار و ندارم؛ نذر شاه دادم
اِنّي انا بن مجتبي ، انا الحق
با ضربهْ گردن مي زنم زِ ازرق
شادي براي خيمه ها خريدم
تكبير سردارِ حرم شنيدم
اما چه كوتاه است شادي ما
اينجا به بعدِ روضه ، واي زهرا
اينها همه نامرد ، در نبردند
با سنگهاي تيز دوره كردند
از هر طرف راهِ گريز ؛بستند
آينه ی ابروي من شكستند
با ضربه اي فرق سرم دو تا شد
از روي مركب پيكرم رها شد
از هر دو سو نيزه به پهلويم خورد
دستان نا پاكي به گيسويم خورد
مغلوبه شد جنگ و به زير مركب
تركيب جسمم گشته نا مرتب
مانند مادر ناله بد كشيدم
در زير نعل كهنه قد كشيدم
آمد عمو بالاي پيكر من
بگذاشت روي دامنش سَرِ من
فرمود : آمد دلبر تو اما
كاري ز دستم بر نيايد اينجا
بر درد ناچاري ببين اسيرم
من سينه ات را در بغل بگيرم
اي قامتت كوتاه ، قد كشيدي
اين دُوْرُ و بر باباي خود نديدي؟!
خيلي برايم اي عمو عزيزي
اي كاش از لاي كفن نريزي
قاسم نعمتی
@rozeh_1
#حضرت_زهرا
از غصه من دیده خون بار خبر داشت
از سوختنم شعله بسیار خبر داشت
اینکه چقدر زخم رسیده به وجودم
خونی که چکید از سر مسمار خبر داشت
سنگی که شکست آینه را خوب از اینکه
من همره خود داشتم این بار خبر داشت
از کوچه گذشتیم به هر شکل که میشد
تنها حسن از این ره دشوار خبر داشت
روزی دو سه دفعه ملک الموت بیاید
جانم به لبم آمده ... انگار خبر داشت
تا صبح نخوابیدن و تا شب همه اش درد
تنها زغمم چشم پرستار خبر داشت
فضه کمکم کرد روم راه وگرنه
از حال بدمن در و دیوار خبر داشت
من سعی نمودم بزنم شانه به مویش
میگفت به گریه نکنم کار خبر داشت
ابراهیم میرزائی
@rozeh_1
#حضرت_عباس
در بین این شب ها شب تو فرق دارد
چون بین ما اصلا تب تو فرق دارد
از پرچمی که روی دوشت فخر میکرد
معلوم شد که منصب تو فرق دارد
مثل علی مرد خدا مرد دعایی
در سجده یارب یارب تو فرق دارد
عباسیون را به بصیرت می شناسند
آقا اصول مکتب تو فرق دارد
تو پیر عشقی میر عشاق الحسینی
با کل عالم مذهب تو فرق دارد
با دست دادن عشق را اثبات کردی
طرز بیان مطلب تو فرق دارد
وقتی که زانو میزنی در پای محمل
یعنی رکاب زینب تو فرق دارد
در دست هایت آب بود اما نخوردی
از تشنگی زخم لب تو فرق دارد
وقتی به تو آقا به نفسی انت را گفت
در آسمان جبرئیل فورا مرحبا گفت
سید پوریا هاشمی
@marsiyeeh
#امام_حسین
#شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب
عمریه اسم تو وِردِ لبمه...
میشه یک بار بزنی صدام فقط
جون مادرت بیا قبول بکن...
یه شب جمعه حرم بیام فقط
لهجهی عراقی اذونِ صحن...
می پیچه دوباره تو سرم صدات
شورِ روضهی شبجمعه ی تو
اینقدر شیرینه که نگم برات
مست تربت مزار تو شدن
میِ خاکیِ حرم رو چشیدن
جبرئیلِ کربلای تو شدن
تا باب القبله ی تو پر کشیدن
جز رسیدن روبه روی ضریحت
پدرم خواهش دیگه ای نداشت
سربلندیشو تو تضمین می کنی
هرکسی پا،توو سراشیبیت گذاشت
یادمه اون قدیما به زائرت
دِهِمون تو بُغچه،باوراشو داد
تا بیاد نذر سه ساله تون بشه
مادرم گوشوارِ دختراشو داد
میگن آقا! که فقط دهاتیا
اومدن جسم تو رو جَمِش کنن
بدنی که انسجام هستی بود...
دلشون اومد که درهمش کنن!؟
سپر و شمشیر و خُودِت جای خود...
کهنه پیرْهَنِ تنت رو بردنش
حیفه اون جسم مطهرت نبود...
که به یه کهنه حصیر سپردنش
بردیا محمدی
@rozeh_1
#حضرت_رقیه
سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد
حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد
حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی
در هالهای از گیسویی خاکستری باشد
دختر دلش پر میکشد، بابا که میآید
موهای شانه کردهاش در معجری باشد
ای کاش میشد بر تنش پیراهنی زیبا ...
یا لااقل پیراهن سالمتری باشد
سخت است هم شیرین زبان باشی و هم فکرت
پیش عموی تشنهی آب آوری باشد
با آن همه چشم انتظاری باورش سخت است
سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد
شلاق را گاهی تحمل میکند شانه
اما نه وقتی شانههای لاغری باشد
اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد
دور و برِ گم گشتهی بییاوری باشد
خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد
چشمش به دنبال علیِ اصغری باشد
وای از دل زینب که باید روز و شب انگار
در پیش چشمش روضههای مادری باشد
وای از دل زینب که باید روضهاش امشب
«بابا ! مرا این بار با خود میبری؟» باشد
بابا ! مرا با خود ببر ، میترسم آن بد مست
در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد
باید بیایم با تو، در برگشت میترسم
در راه خار و سنگهای بدتری باشد
باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه
شاید برای او شب راحت تری باشد؟
قاسم صرافان
@rozeh_1
#امام_حسین
#شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب
عمری است رعیتش همگی بهره برده اند
از خیر و رحمتش همگی بهره برده اند
"آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند"
از خاک تربتش همگی بهره برده اند
آن نوکران که در دل خاک آرمیده اند
ذیل شفاعتش همگی بهره برده اند
ما که به جای خویش، رسولان و اولیاء
از نور خلقتش همگی بهره برده اند
صاحب پیاله های بهشتی، برای قرب
از چای هئیتش همگی بهره برده اند
عابس، بُریر، جُون، حبیب، ابن عوسجه
تحت ولایتش همگی بهره برده اند
اصحاب یک به یک به مواسات، شهره اند
از سختی عطش، همگی بهره برده اند
**
خالی نمانده دست کسی بین قتلگاه
هنگام غارتش، همگی بهره برده اند
محمدجواد شیرازی
@rozeh_1
#حضرت_رقیه
من که بعد از تو به کوه دردها برخورده ام
از یتیمی خسته ام از زندگی سرخورده ام
دخترت وقت وداعت از عطش بیهوش بود
زهر دوری تو را با دیده تر خورده ام
دست سنگین یک طرف انگشترش هم یک طرف
از تمام خواهرانم مشت بدتر خورده ام
صحبت از مسمار اینجا نیست اما چکمه هست
با همین پهلو چنان زهرای بر در خورده ام!
زیر چشمم را ببین خیلی ورم کرده پدر
بی هوا سیلی محکم مثل مادر خورده ام
حرفهای عمه خیلی سخت بر من میرسد
گوش من سنگین شده از بس مکرر خورده ام
هرطرف خم شد سرم سیلی سراغم را گرفت
گاه ازینور خورده ام گاهی ازآنور خورده ام
ساربان لج کرد با من هی مرا میزد زمین
گردنم آسیب دیده بس که با سر خورده ام
بیشتر که گریه کردم بیشتر سنگم زدند
ایستادم هرکجا تا سنگ آخر خورده ام
آه بابا دخترت را هیچکس بازی نداد
زخم ها از خنده ی این چند دختر خورده ام
دخترت با درد پا طی مسافت میکند
پای من زخم است پای زخم اذیت میکند
سید پوریا هاشمی
@rozeh_1
#حضرت_زهرا
بهشت و شعله آذر خدا به خیر کند
هجوم و خانه حیدر خدا به خیر کند
در شکسته و مسمار داغ و ضرب لگد
شد اجر و مزد پیمبر خدا به خیر کند
صدای فضه خذینی او علی را کشت
چها گذشت به مادر خدا به خیر کند
برای بردن حیدر چه ازدحام شده
میان کوچه و معبر خدا به خیر کند
سر برهنه علی را ز خانه میبردند
غریب شد یل خیبر خدا به خیر کند
ز راه آمده قنفذ مغیره همراهش
نداشت فاطمه یاور خدا به خیر کند
فتاد روی زمین دختر رسول الله
میان آن همه کافر خدا به خیر کند
رسید با کمک فضه بر در مسجد
چه دید بر سر منبر خدا به خیر کند
به پیش فاطمه شمشیر بر علی نکشید
که برده دست به معجر... خدا به خیر کند
به مادر هر چه گذشت آخرش به خیر گذشت
برای زینب مضطر خدا به خیر کند
نگاه میکند از روی تل حسینش را
میان آن همه لشکر خدا به خیر کند
وفرقةٌ بسیوفِ وفرقةٌ برماح
زنند به جسم برادر خدا به خیر کند
همینکه صحنه وَالشِّمْرُ جالِسٌ را دید
گذاشت دست روی سر خدا به خیر کند
امان نداد مناجات او تمام شود
که برد دست به خنجر خدا به خیر کند
عبدالحسین میرزایی
@rozeh_1
#حضرت_رقیه
آخر از راه می آید پدرم صبر کنید...
می رسد نور دو چشمان ترم صبر کنید...
خواب دیدم که به من گفت می آید پیشم
من که از آمدنش با خبرم صبر کنید...
عمه جان از تو خجالت زده هستم اما
به خدا کم بشود درد سرم صبر کنید...
ناقه آهسته برانید دگر خسته شدم
به خدا درد گرفته کمرم صبر کنید...
با طنابی که به دستم زده اید ای لشگر
نَکِشیدم که شکسته است پرم صبر کنید...
پیش چشمان عمو نیزه به کتفم زده اید
من شکایت به عمویم ببرم صبر کنید...
آنقدر ناله زنم یا ابتا می گویم
تا خودِ حشر بماند اثرم صبر کنید...
شب شد و ناقه زمینم زد و عمه هم رفت
بی امان داد زدم در خطرم صبر کنید...
کاش پاهای مرا هم به شتر می بستند
تا نیفتد به بیابان گذرم صبر کنید...
زجر نگذاشت بگویم که چرا جا ماندم
گفتم اینقدر نکش موی سرم صبر کنید...
گفتم ای زجر مزن من که خودم می آیم
همه جا تار شده در نظرم صبر کنید
ضربهء زجر مرا یاد مدینه انداخت
یاد زخم فدک و پهلو و سینه انداخت
مجتبی شکریان
@rozeh_1