eitaa logo
💚عزیزم حسین💚
3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
5.3هزار ویدیو
123 فایل
ا ﷽ ا تکثیرکانال تکثیرعشق ناب 💚 تمام ذرات وجودم عشق ناب فاطمی است والحمدلله فاطمه ای که هستی اش هست به ماسوا دهد رزق اگرکه میدهد به یمن اوخدا دهد ای عشق سربلندکه برنیزه میروی از حلقه کمندتو راه گریز نیست کانال دیگر: @yaraliagham @qalalsadegh135
مشاهده در ایتا
دانلود
روزه بودی و همسرت ایکاش با تو روراست بود و می شد قهر تا مگر کینۂ پدر وَ جمل- را نمی ریخت در پیالۂ زهر جعده(لع) بد وعده داشت با ابلیس کرَمت را چطور بُرد از یاد؟! تشنه بودی و جای آبِ خنک آتش ِ زهر را به خوردت داد رنگت از رخ پرید و افتادی همسرت داشت هلهله میکرد جگرت سوخت! با پریشانی- خواهرت رفت و تشت را آورد گریه میکرد و سینه ات شد تنگ جان او بسته بود بر جانت بر گلوی حسین(ع) خیره شدی اشک جاری شد از دو چشمانت درد پیچیده بود دورِ تنت لااقل کاش میزدی فریاد زنده شد در مقابل چشمت خاطراتِ بدی که دقّ ات داد بغض کردی و بعدِ چندین سال بر دلت مانده بود تأثیرش بعدِ مسجد؛ مقابلت قنفذ(لع) بوسه زد بر غلافِ شمشیرش داغ مادر، مزارِ بی زائر از تمام مدینه سیرت کرد تکیه زد بر ورودیِ کوچه خنده های مغیره(لع) پیرت کرد! مرضیه عاطفی @deabel
آری یک عمر دلش غرق عزاداری بود تا چهل سال، فقط کار حسن زاری بود از همان کوچکی اش کوچه گرفتارش کرد جگر خون شده اش حامل اسراری بود دمبدم تکیه به دیوار غریبی می داد آنکه بر مادر خود فکر عصا داری بود هفت بار از اثر زهر بخود پیچیده بارها این جگرش صید جفاکاری بود آخرین بار که زهر از گلویش پایین رفت روزه بود و بخدا لحظۀافطاری بود از همان روز که در خانۀآقا آمد نقشۀجعدۀ ملعونه جگر خواری بود زیر لب زمزمۀواحسنا زینب داشت خواهری که همه جا در صدد یاری بود ناگهان دید به احوال تعجب زینب طشت رنگین شده و لَخت جگر جاری بود با خبر کرد در آن حال برادرها را باز هم دخت علی فکر پرستاری بود بی خبر بود ز آثار هَلاهل ، ای وای اثر سودۀالماس عجب کاری بود قاسمش در بغل حضرت عباس گریست کار عبداللَهِ دردانۀ او زاری بود با وجودی که خودش حال عجیبی دارد همه جا ام مصائب، پِی دلداری بود آنکه در طشتِ بلا پاره جگر دید، همان دید در طشتِ طلا اوج گرفتاری بود «خیزران بود و لب قاری قرآن در طشت» غرق در خون، دهن و لعلِ لب قاری بود سرخ چشمی پی اظهار کنیزی خندید شاهد خندۀاو گریۀخونباری بود محمود ژوليده @deabel
از بارِ داغش پشتِ پیغمبر شکسته تنهاترین سردارِ بی لشگر شکسته سجاده‌اش بر غربتِ او گریه کرده پایِ غریبی‌اش دلِ منبر شکسته بخشید آنکَس را که زد نیزه به ساقَش او دستگیری می‌کند از هر شکسته   تا زهر را نوشید فرمود: آه مادر راحت شد این آئینه‌یِ یکسر شکسته بُغضِ چهل سالِ مرا این زهر بشکست اما غرورم را کسی دیگر شکسته   یک کوچه‌ی باریک و دو دیوارِ سنگی یک راه بُن‌بست و دو برگ و بر شکسته فهمید فرزند بزرگم ، ناسزا گفت می‌خواست من باشم ولیکن سر شکسته گفتم که با رویم بگیرم ضربه‌اش را رفتم نبینم حرمتِ مادر شکسته   اول مرا زد بعد از آن هم مادرم را من میزدم بال و پَر و او پَر شکسته از رویِ چادر پایِ خود را بر نِمی‌داشت پایی که قبل از این جسارت ، در شکسته در زیرِ پاها گوشواره خوردتر شد خندید وقتی دید نیلوفر شکسته فهمیدم از اُفتادنِ مادر که بد زد فهمیدم از دیوارِ کوچه ، سر شکسته لایوم کَ یومک  حسینم گریه کم کن تنها نه من ، از گریه‌ات خواهر شکسته می‌بینمت با مادرم بر شیبِ گودال در لابه‌لایِ نیزه و خنجر شکسته ای کاش می‌شد تا نبینم ساربان هم انگشت را دنبالِ انگشتر شکسته حسن لطفی @deabel
به گوش آید زنگِ کاروانی دلش افتاد شورِ ناگهانی چه می سوزد دلش در شعله ی تب روان شد تا به استقبالِ زینب مگر مادر خبر از پیش دارد؟ که اینگونه دلش تشویش دارد چه خم شد زیرِ بارِ این مصیبت قدِ امّ البنینِ با صلابت نگاهِ غربتش رنگِ شفق شد دلش لرزید و پایش بی رمق شد ز غم بنشسته زیرِ سایبانی ندارد از مسافرها نشانی چو باران چشم دوزد جاده ها را که تا بیند رخِ شهزاده ها را چه بگذشته مگر کرببلا را؟ نهالِ باغِ آلِ مصطفی(ص) را چه بگذشته به حال و روزِ زینب امان از سینه ی پُر سوزِ زینب چه بگذشته حسین و اکبرش را و قاسم هم علیِ اصغرش را؟ خزانِ انتظارش گو سر آمد گلی با خاک و خونِ معجر آمد میانِ کاروان دنبالِ او بود ز هر کس ماجرای حالِ او بود ز بس زینب نگاهش درد دارد سر و رویی سراسر زرد دارد که تا چشمانِ او بر زینب افتاد دلش در شعله ی تاب و تب افتاد تویی زینب چرا قدَّت خمیده؟ بگو دختر چرا مویت سفیده؟ برایم از غمِ کرببلا گو از آن ایامِ پُر رنج و بلا گو نمی پرسم ز احوالِ اباالفضل که بشکسته پر و بالِ اباالفضل؟ نگو از داغِ ماه و سه ستاره بدنهای سرا پا پاره پاره نه از عَبدُلَله و نه عون و جعفر بگو تو از حسینم جانِ کوثر بگو تو از حسین و اکبرِ او بگو از زخم های پیکرِ او شنیدم که حسینم سر ندارد؟ بمیرم من که او مادر ندارد سرش گر با لبِ تشنه بریدند چِرا دیگر به جولانش کشیدند؟ چو عباسم فدای تارِ مویش فدای زخمِ لبها وُ گلویش تو که او را به زیرِ دشنه دیدی؟ چجوری آخر از او دل بریدی؟ خبر از قاسمِ ناشاد داری از آن شاخه گلِ شمشاد داری زدی بوسه بجایم روی ماهش حنا کردی بر آن زلفِ سیاهش؟ چرا سجّادِ من پشتش خمیده خبر آمد که بیماری کشیده؟ بمیرم من برای قلبِ زارت رقیه نیست از چه در کنارت؟ کشَم زینب من از رویت خجالت شنیدم دخترم رفتی اسارت؟ تمامِ راه سرها روبرویت به روی نیزه ها در گفت و گویت خوشا زهرا که اینها را ندیده اگر چه بیش از ما غم چشیده @deabel
شود به اذن تو دریا ، سراب هم حتی شود به نام تو موجی ، حباب هم حتی کریم نیست کسی پیش سفره ات هرچند به نام او بدهند آب و تاب هم حتی نشسته ام سر راهت مگر که یک لحظه تو را نگاه کنم با نقاب هم حتی همین که از تو بخواهیم باز شیرین است اگر دعا نشود مستجاب هم حتی تمامِ خلق رهین شکوه عزت توست اگر شوی تو به ذلت خطاب هم حتی به بغض تو شده کافر ، اگرچه او به رسول به زور داده شود انتساب هم حتی فقط به پای مزار تو بوده که آمیخت به اشک غم ، نفس اضطراب هم حتی خدا کند پسری مادرش زمین نخورد خدا کند که نبیند به خواب هم حتی سیدعلی احمدی @deabel
تیری که شد خطیر، حسن بوده هم پیر هم مسیر، حسن بوده بی آنکه دست باز کند سائل همواره دست گیر حسن بوده از سفره داری اش،نه که از سفره آنکه نگشته سیر حسن بوده تا هست شیر رزم علی هست و؛ تابوده بچه شیر حسن بوده بی شک حسین،امیر اگرهم شد قبلش فقط امیر حسن بوده برجنگ اگر حسین تعمّد داشت برصلح ناگزیر حسن بوده هم وارث اهانتِ درکوچه هم وارث غدیر حسن بوده آن سربلند دهر که روزی شد؛ درتشت سربه زیر حسن بوده دوری که رفت زود حسینش بود زودی که گشت دیر حسن بوده مهدی رحیمی @deabel
کسی که غرق خدا شد به یم نیاز ندارد رواق و صحن و چراغ و خَدَم نیاز ندارد سخای بیشتر ازحد مجتباست دلیلش نیازمند اگرکه به کم نیاز ندارد زبانزد است دل مهربان و پاک و رئوفش به معجزات زبان و قلم نیاز ندارد ویطعمون الطعامش هنوز در جریان است گدا برای گرفتن قسم نیاز ندارد نفس بهانۀ از او سرودن است همیشه دمی که گفت حسن بازدم نیاز ندارد زمین کرببلا طرحی از بهشت بقیع اش حرم برای خودش که حرم نیاز ندارد کتیبه های محرم کبود غربت او شد بیان درد دلش محتشم نیاز ندارد نوشت با خط خون تیر روی چوبه تابوت شهید آتش کوچه که سم نیاز ندارد علی شکاری @deabel
ز هجران تو اشک من روان شد زبان درد من آه و فغان شد تو رفتی و پس از تو ای پدرجان علی تنهاترین مرد جهان شد الا ای قبله‌گاه آرزویم نشسته بغض داغت در گلویم اگرچه چشم خود را بسته‌ای باز تبسّم می‌کنی بابا به رویم پری بشکسته چون پروانه دارم چو شمعم گریه‌ی مستانه دارم برای گریه از هجران رویت میان بیت‌الاحزان خانه دارم سیدهاشم وفایی @deabel
اسلام، تا پیمبر اعظم رسیدن است بعد از رسول بار ولایت کشیدن است بعد از نبی، هنوز تنش مانده بر زمین ... نوبت به آه و ناله‌ی زهرا شنیدن است بِاللَّه قسم که باورمان شد پس از نبی لب بستن و نشستن و غربت چشیدن است اینها کلام آخرِ آقاست با علی تنها ره امام به خلوت خزیدن است اهل نفاق بر حَرَمت حمله می‌برند وز دربِ خانه شعله به هر سو کشیدن است وقتی که دست قدرتِ تو بسته می‌شود تکلیف فاطمه پیِ مولا دویدن است آری سکوتِ تو __ وَ فریاد فاطمه تنها رهِ به دادِ ولایت رسیدن است سیلی اگر زدند به زهرا، صبور باش روی کبودِ او سندِ ظلم، دیدن است مردم دوباره جاهلیت را رقم زنند یعنی مسیرشان ز علی دل‌بریدن است حقِّ تو را سقیفه‌گَران، غصب می‌کنند باطل هماره در پی مَسنَد گزیدن است شورائیان به محضِ رسیدن به قصدِ خود انکار می‌کنند ،که این حق ندیدن است اول فداییِ رهتان محسنِ شماست رسمِ ستم، ز شاخه‌ی گُل، غنچه‌چیدن است خانه‌نشینیِ تو، به محرابِ خون کِشد سهمِ حسن ز زهرِ جفا، سرکشیدن است بعد از حسن، که پاره‌جگر، کشته می‌شود سهمِ حسینِ من به‌خدا، سر بریدن است جز راه قتلگاه دگر راه چاره نیست یعنی نصیب زینب من قد خمیدن است محمود ژولیده @deabel
به ذکر یاعلی،جان میدهم عالیِ اعلا را بخوان خود یاعلی،بالا سرم این نام زیبا را علیاً یاعلی،ذکر عروج و ذکر معراجم صدای دلنشین تو مصفا میکند ما را بمان پیشم، مرو یک لحظه حتی از کنار من تویی روح و روان من، تویی معنا مسیحا را به عمرم بهترین روزم همان روزیکه در کعبه به إذنِ الله بنهادی به روی شانه ام پا را سرم بر دامنت بگذار و دستت را روی قلبم که جان آسان دهم، دستان پر مِهرِ تولا را حسن را با حسین آرام روی سینه ام بگذار که از سختیِ جان دادن رها سازند طاها را بگو زهرا کنار بسترم یک لحظه بنشیند و زینب وا کند بهر دعا، با اشک،لبها را به غیر از پنج تن اینجا نماند هیچکس دیگر ز حُجره دور سازید آن منافقهای بطحا را مرا تهمت به هذیان میزند این فردِ نالایق پس از این برحذر باشید این اصحاب شورا را دگر می پاشد از هم جمعِ گرمِ اهلبیت من به آتش میکشند این قوم، بیتِ وحیِ مولا را اگر دست تو را بستند یاحیدر،صبوری کن صبوری کن،خدا میبیند این ظلم و بدیها را دگر صرف نظر کن از طلوعِ زهرۀ اَزهَر علی؛دیگر نمیبینی پس از این،روی زهرا را مبادا جای سیلی را ببینی بر رخ ماهش مخواه از روی نیلی بعد از این،فیضِ تماشا را اگر دیدی که مخفی میکند رخسارِخود از تو نداری طاقت دیدار آن آزرده سیما را به زودی همسر تو دست بر دیوار میگیرد برای راه رفتن از حسن گیرد مدد پا را تمام دنده های او تَرَک بردارد از ضربه و اینجا پشتِ در،میخواند آن مظلومه، ماها را اگر چه فاتح خیبر،شود خانه نشین اما به زودی غرق خون بینند محرابِ مصلا را حسن زهر جفا نوشد، حسینم رخت خون پوشد اسیری میرود زینب،ببیند داغ عظما را حدیث زینب و معجر، حدیث کشتۀ بی سر حدیث ساقی لشگر، کند بیدار دنیا را محمود ژولیده @deabel
مثل یک سایه چه زود از سرِ این خانه گذشت چه غریبانه ، غریبانه ، غریبانه گذشت چشم را بست ولی صبر نکردند این قوم پیشِ او بود علی صبر نکردند این قوم ای دل از غربتِ این لحظه ی تشییع بگو از غریبانه ترین لحظه ی تشییع بگو او غریبانه ترین لحظه ی رفتن دارد روضه ی رفتن او گفتن و گفتن دارد اندک اندک اثرِ زهر به جانش اُفتاد رویِ دامانِ علی بود توانش اُفتاد شهر در مکر و سکوت است علی تنها شد یک تنه گرم حنوط است علی تنها شد یک طرف داشت علی آب به پیکر می ریخت یک طرف داشت جماعت سرِ مادر می ریخت آب غسلش به تنش بود که هیزم پُر شد شعله پیچید به در نوبتِ یک چادر شد بدنش روی زمین بود به زحمت اُفتاد وای ناموس علی بینِ جماعت اُفتاد در عزای پدرش بود که سیلی را خورد سوگوار پسرش بود که سیلی را خورد تا که مولا کفنش کرد زنش را کُشتند تا  کفن روی تنش کرد زنش را کُشتند دست بر پهلوی خود داشت پرش خورد به در درد پهلو که خَم اش کرد سرش خورد به در حسن لطفی @deabel
دیگر طبیب بر سر بالین نیاورید بالینِ من حسین و حسن را بیاورید این شرحِ صدر، مرهمِ جان کَندَنِ من است از سینه ام حسینِ مرا از چه می برید؟ ای نور دیدگانِ من این گونه بی قرار امروز بر رسول گریبان چه می درید؟ روزی رسد که هر دو جگر پاره می شوید با این که در بهشت شما هر دو سرورید بوسه اگر به روی لبان شما زنم روزی ز تشتِ خون، جگر، سر بر آورید  زهرای من! تو اِذنِ دخولِ اَجَل بده زیرا خدا به غیر تو کوثر نیافرید او که دری به غیرِ درِ خانه اَت نزد داند خدا مرا به ولای تو پَروَرید تا می شود، حبیبۀ من پشت در نرو! زود است، استغاثه کنان پشت این درید ای دشمنان فاطمه از من حیا کنید! بعد از پدر چه بر سر این دختر آورید دور مرا کسا،  بگیرید دخترم! آخر شما تمامِ امید پیمبرید بنشین علی! که خوب به رویت نظر کنم آری خدا جمال تو از خویش آفرید نعش مرا شبانه چو غسل و کفن کنی مخفی ز بی کفن کَفَنم را بیاورید حالا که من وصیّت یک عمر می کنم کاغذ قَلم برای نوشتن بیاورید محمود ژولیده @deabel