eitaa logo
💚عزیزم حسین💚
3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
5.3هزار ویدیو
123 فایل
ا ﷽ ا تکثیرکانال تکثیرعشق ناب 💚 تمام ذرات وجودم عشق ناب فاطمی است والحمدلله فاطمه ای که هستی اش هست به ماسوا دهد رزق اگرکه میدهد به یمن اوخدا دهد ای عشق سربلندکه برنیزه میروی از حلقه کمندتو راه گریز نیست کانال دیگر: @yaraliagham @qalalsadegh135
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش یک مشت بی حیا، ای دوست آتش غم به حاصلت نزنند کاش یک روز در خیالت هم... مادرت را مقابلت نزنند مجید تال @deabel
هجده بهار بر گل عمرم دمیده است حالا چه زود فصل زمستان رسیده است قدّم رشید بود و غم همسرم بلند از احترام اوست که قدم خمیده است از طرز راه رفتن خود رنج می کشم زینب مرا خمیده خمیده ندیده است در سینه ی شکسته، نفس گیر می کند این درد استخوان نفسم را بریده است تنها نه گوشواره ام افتاد روی خاک آن ضربِ دست، پرده گوشم دریده است شبها زخواب می پرد و گریه می کند طفلی حسن؛ که رنگ ز رویش پریده است شاید در آن هیایوی آنروز کوچه ها او نیز طعم دست عدو را چشیده است روی من و حسن؛ و غرور علی.. خدا هر غصه ای که می کشم از آن «کشیده» است سیدمحمد حسینی پور @deabel
سیلی زدند و صورت مادر سیاه شد کوچه برای مادر من قتلگاه شد با ضرب تازیانه ی دشمن به مادرم دنیا به پیش دیده ی مولا تباه شد وای ازغروب وکوچه ی غمبار و کوچ ماه وای از دل حسن که پر از سوز و آه شد مادر پناه خانه ی مان بود و پر کشید دیگر علی ز جور و جفا بی پناه شد از آن دمی که مادرم از بین مان برفت مونس برای درد علی قعر چاه شد امیر حسین عظیمی @deabel
به كعبه ای که بر آن سجده نُه فلک دارد دل من و دل تو درد مشترک دارد محبت من و تو سنگ امتحان همه است میان جنت و دوزخ خدا محک دارد کسی که حرمت ما را شکست می دانست که حرمت در این خانه را ملک دارد خدا کند که دلش را خدا بسوزاند کسی که از دل خونت دل خنک دارد بگیر پرده ز رو ماه آسمانی من که این گرفتگی ات ریشه در فدک دارد فقط به آینه ی من نشسته گرد غمت ولی تو آینه ات، از سه جا ترک دارد به جز تو نیست گلی که نشان عشق مرا به روی ساقه و گلبرگ و شاخه حک دارد غذا نمی خورد و گریه می کند زینب دوباره سفره امروزمان نمک دارد محسن عرب خالقی @deabel
مادرم را دوست می‌دارم ،شما را بیشتر پس عزیزی مثل جانم یا نه ،حتی بیشتر در میان گرد و خاک راه تو گم می‌شوم هر چه بانو می‌تکانی چادرت را بیشتر خرده نان سفره‌ی تو رزق میکائیل شد هر چه آنها ریزتر ؛پس روزی ما بیشتر مثل قرآن ،کلّ القاب شما نورانی‌اند در میان این همه نور اسم زهرا بیشتر لحظه‌هایی که به محراب نمازت می‌روی خالق تو می‌شود گرم تماشا بیشتر معجزات چادرت جاری‌ست ،در شهر نبی در میان پیروانِ دین موسی بیشتر چادری که عرش را با ریشه‌هایش فرش کرد در زمین پیچید حرفِ آن ،در آنجا بیشتر آه ،اما با تنت افتاد ،بر روی زمین چادری که پهن شد ؛پس می‌خورد پا بیشتر هر چه شمعِ پیکر تو آب می‌شد بیشتر آن طرف پروانه‌ات می‌گشت ،تنها بیشتر گرچه بغضت حبس می‌شد در گلویت روز و شب در کنارت می‌شد اما بغض مولا بیشتر آن طرف همسایه‌ها گفتند کمتر گریه کن این طرف کردی دعا در حق آنها بیشتر حال تو هر روز ،می‌شد بدتر از یک روز قبل می‌شدی امروز ،رو به قبله ؛ فردا بیشتر رضا قاسمی @deabel
شب و کابوس از چشمِ منِ کَم سو نمی‌اُفتد تبِ من کَم شده اما تبِ بانو نمی‌اُفتد غرورم را شکسته خنده‌ی نامحرمی یارَب چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمی‌اُفتد جماعت داشت می‌آمد دلم لرزید می‌گفتم که بیخود راهِ نامردی به ما این سو نمی‌اُفتد کِشیدم قَد به رویِ پایم و آن لحظه فهمیدم که حتی ردِ بادِ سیلی اش بر گونه می‌اُفتد نشد حائِل کند دستش گرفته بود چادر را که وقتی دست حائِل شد کسی با رو نمی‌اُفتد به رویِ شانه‌ام دستی و دستی داشت بر دیوار به خود گفتم خیالت تخت باشد او نمی‌اُفتد سیاهی رفت چشمانش، سیاهی رفت چشمانم وَگَرنه مادری در کوچه بر زانو نمی‌اُفتد میانِ خاک می‌گردیم و می‌گویم چه ضربی داشت خدایا گوشواره اینقَدَر آنسو نمی‌اُفتد دو ماهی هست کابوس است خواب هر شَبَم ،گیرم... تبِ من خوب شد اما تبِ بانو نمی‌اُفتد حسن لطفی @deabel
روزی که حُرمتِ حرم مصطفی شکست در بینِ هجمه ها درِ بیت الولا شکست کوچه شلوغ بود و ارازل به صف شدند طوری به در زدند که از چند جا شکست شهر مدینه لایق لطف و صفا نبود از بی بصیرتی، دل آل عبا شکست خصمِ پلید در وسطِ کوچه ها چه کرد بُغضِ نَهُفته ی پسرم بی صدا شکست ظلم مغیره، زندگیَم را خراب کرد از دست این پلید، دلم بارها شکست زهرا مقابل حسن افتاد بر زمین پس بیشتر غرورِ من و مجتبی شکست کارِ قلاف بود که یارم ز دست رفت کارِ قلاف بود که شیرِ خدا شکست بودند کلِ شهر، ولی یک نفر نگفت جرمش چه بود و بازوی زهرا چرا شکست با اینکه خم نگشت قدم زیرِ بارِ ظلم دیدی چگونه داغ تو پشت مرا شکست رضا باقریان @deabel
تمام شهر پی کشتن علی بودند نبود مردی و نامردها ولی بودند که هر کدام به تفسیر خود یلی بودند چهل نفر که همه قاتل علی بودند به سمت حادثه برگشت آن همه انگشت قسم به فاطمه دیوار و در علی را کشت به کوچه آمده رخصت گرفته اند از هم و صف به صف همه نوبت گرفته اند از هم سپس دویده و سبقت گرفته اند از هم برای ضربه رضایت گرفته اند از هم تمام نیتشان قربة الی الله است و تازه ضربه ی دستی بزرگ در راه است یکی غلاف به قصد ثواب بردارد یکی به نیت مولا طناب بردارد دری که سوخت به یک سمت تاب بردارد لگد اگر بزنندش شتاب بردارد برای کشتن مولا شتاب در کافی است برای حفظ امامت دو تا پسر کافی است گذشت کوچه و یک کوچه ی دگر آمد چهل نفر همه رفتند و یک نفر آمد چنان بلند شد و دست سمت سر آمد به سوی فاطمه دیوار مثل در آمد همیشه کوچه غمِ اهل سوختن باشد خصوصا اینکه تماشاگرش حسن باشد حسن که ضربه سختی به طاقتش میخورد حسن که ضربه اصلی به غیرتش میخورد چه خوب بود که سیلی به قامتش میخورد ولی از این همه بادی به صورتش میخورد همین نسیم، حسن را هزار سال بس است برای گریه ی هر شب همین خیال بس است گذشت کوچه و یک کوچه ی دگر آمد ز سمت کوچه ی سر نیزه ها خبر آمد که شمر جای مغیره در این گذر آمد ولی نه روبروی او که پشت سر آمد غلاف خنجر و حنجر به جای بازو شد شبیه مادرش آخر شکسته پهلو شد رسیدروضه به جایی که دیدنش سخت است به حنجری که یقینا بریدنش سخت است تنی که مثله شود پا کشیدنش سخت است "صدای وای بنی" شنیدنش سخت است اگر چه سخت سرت را ، ولی جدا کردند چنان که فاطمه را از علی جدا کردند همین که تیر رها کرد تیغ می بُرّد رفیق می زند و نا رفیق می بُرّد و بوسه گاه نبی را دقیق می بُرّد عمیق بوسه زده پس عمیق می بُرّد چنان پرنده که هی بال را به هم زده است صدای فاطمه گودال را به هم زده است سعید پاشازاده @deabel
چه شد ای مادر محزون که زمین گیر شدی چه شده دستخوش این همه تغییر شدی دو دهه نیست ز عمر تو گذشته اما باورش سخت بود زود چرا پیر شدی زودتر از همه کس مزد رسالت دیدی کار دنیاست تو مظلومه تکفیر شدی بین قدِ خم و گیسوی سفید و تن زخم گوشه خانه ی آتش زده زنجیر شدی کوثری صاف تر و پاکتر از شبنم ها شعله نزدیک تو گردیده که تبخیر شدی؟ قاب چشم علی از دیدن تو خالی ماند بعد کوچه ز چه رو حالت تصویر شدی؟ بهر آن مردم نا اهل زیادی بودی چه کشیدی تو که از زندگی ات سیر شدی عشق این بود که از دست تو بر می آمد پیش روبه صفتان حامی یک شیر شدی بهر حیدر کشی از سمت تو وارد گشتند خوابشان لطمه به تو بود که تعبیر شدی مجتبی صمدی شهاب @deabel
گرچه از دوریِ برادر خود ذره ذره مریض تر می شد عوضش میهمان مردم قم لحظه لحظه عزیزتر می شد تا بیایی تبرکی ببرند همه درهای خانه ها وا بود در میان اهالی این شهر سر مهمانی تو دعوا بود خوب شد پرده های محمل تو هر کجا رفته ای حجابت شد خوب شد با محارمت بودی زانویی خم شد و رکابت شد آب پاشیده اند و خاک مسیر ذره ای روی چادرت ننشست رد نشد ناقه ی تو از بازار محمل چوبی ات سرت نشکست کوچه ها ازدحام داشت اما سرِ این شهر رو به پایین است می روی کوچه کوچه می گویی ضربِ شامی عجب سنگین است می رسی و حواس مردم هست آب در دلت تکان نخورد از کنارِ خرابه رد نشوی یا نگاهت به خیزران نخورد دختری بود با شما یا نه؟ که اگر بود غصه ای کم داشت جای زنجیر و خار و نامحرم گرد خود چند چشم محرم داشت معجرت احترام خود دارد چه خیالی اگر برادر نیست روی سرهایشان طبق آمد ولی اینبار روی آن سر نیست آه بیماری و همه بیمار شهر قم شد مریضِ روضه ی تو حرف دختر شد و دلت لرزید شده وقت گریز روضه ی تو عمه اش گفت خوب شد خوابید چند شب بود تا سحر بیدار کمکم کن رباب جای زمین سر او را به دامنت بگذار آمد از بین بازوان سر را تا که بردارد عمه اش ای داد یک طرف دخترک سرش خم شد یک طرف سر به روی خاک افتاد حسن لطفی @deabel
مست صحن تو یقین می شکند خم را هم خوب می دانم اگر بی تو شوم گمراهم عالم از نور شما روشن و ما مدیونیم به کرم خانه ی تو روشنی قم را هم آینه کاری ایوان تو مبهوتم کرد زین سبب برده ام از یاد تکلم راهم باید از پاکی سنگ حرمت حکم کنند بعد هر بار وضو امر تیمم را هم در میان دو برادر حرمت بر پا شد رد نکردی ز ادب حد تقدم را هم هر کبوتر که به صحن تو پناهنده شده می خورد از کرم دست تو گندم را هم آمدی قم همه اکرام نمودند تورا بر لبان تو نشاندند تبسم را هم فاطمه هستی و در آخر شعرم باید قدر یک واژه بگویم در و هیزم را هم ... علی اصغر یزدی @deabel
کنارِ صحن تو ،دیدم تمام باور خود را نشانی از مزار بی نشان مادر خود را همیشه قبل هر کاری برای رزق اشعارم گشودم گوشه ی ایوان طلایت دفتر خود را مَنِ من را شکست ایوان آیینه زمانی که هزاران تکه دیدم در کنارش پیکرخود را دل از بار تعلق ها رها شد با تو ،از این رو فقیری در ضریح انداخت تنها زیور خود را غبار این حرم را می کشم بر روی دستانم تبرک می کنم اینگونه من انگشتر خود را خیابان ارم را دوست دارم چون که می بینم درون آن شکوه بار گاه یاور خود را کسی که عمر خود را خادم این آستان بوده ندارد هر چه را ،دارد برات محشر خود را من از اول به تو دل بسته ام اذنی بده بانو که باشم در حریمت لحظه های آخر خود را علی اصغر یزدی @deabel