#حضرت_زهرا
دلِ شکستهی ما باز در حوالیِ توست
شب است و گریهی ما از شکسته بالیِ توست
چه میشود که از این چهره دست برداری
از این کبود - که در پرده است - برداری
به جان تو به سکوتِ حسن حواسم هست
نگاه بی رمقت را به من حواسم هست
میان بستری و باز رو به دیواری
در این سه ماه از آغاز رو به دیواری
دلت گرفته از این شهر دلخوری خانم
ولی برای علی پشتِ چادری خانم
نگاه از پسِ چادر نماز راحت نیست
بدون آن به تو سوگند باز راحت نیست
که زیرِ چشمِ تو زخم است روی چشمت زخم
شبیه اَبروی تو رنگ و روی چشمت زخم
توقعی که ندارم کبود میبینی
نگاه میکنی افسوس دود میبینی
همانکه بیتِ مرا قتلگاه کرد آنروز
کبود نه که رُخَت را سیاه کرد آنروز
به زانویش حسنم باز پنجهاش مشت است
به روی صورت تو جای پنج انگشت است
چقدر آب شدی چون خیال میمانی
از این به بعد گمانم هلال میمانی
شب است وگریهی ما باز درحوالی توست
شب است آه غم ما شکسته بالی توست
غذا نریز ، نپز نان فقط بیا بنشین
کنار سفرهی این خانه جای تو خالیِ توست
بگو برای تو و ماندنت علی چه کند
برای آنکه نیاُفتد تَنت علی چه کند
به دست دخترمان پنج تا کفن کم نیست؟
برای یک تن پُر زخم پیرهن کم نیست؟
چقدر بوسه سرِ شب به حنجرش دادی
لباسِ محسن خود را به اصغرش دادی
حسن لطفی
@deabel
#امام_زمان_عج
عهد و وفا
بس دلم بگرفته از دوری و از هجران تو
بنده ام از جان و از دل در کف فرمان تو
🍀
لحظه ای نبود که یادت از دلم بیرون رود
صدهزاران جان ناقابل فدای جان تو
🍀
گرکه جان خواهی ستانی نیست پروایم از آن
مردنم بهتر بود تا زندگی بی آن تو
🍀
قطره های اشک من را کیست توصیفش کند
هست در هر قطره اش راز دل طوفان تو
🍀
گرکه اشک چشم من خشکیدرهرگز غم مخور
من به جای اشک خون گریم سرپیمان تو
🍀
روز و شب کز هجرتو دردی فراوان می رسد
مانده این دل کز پی عشق تو سرگردان تو
🍀
زشتی من ننگرو پاکی قلبم را ببین
یک طبق اخلاص دارم در پی احسان تو
🍀
یوسف مصرم برون آی و فکن از رخ نقاب
تا ببینم چهرهٔ ماه دُرَر افشان تو
🍀
کن دعایم تا خدا مرگم رساند بیش از این
یا بیا از مرحمت دردم شود درمان تو
🍀
صبر هم اندازه ای دارد دل است آهن که نیست
گرکه هم آهن بدی لرزید پیش جان تو
🍀
ذره ذره آب منما بیش ازاین قلب مرا
«خوشنوایم»جان من باشد دگر قربان تو
🍀
محمدحسین محمدی(خوشنوا)
@deabel
#حضرت_زهرا
در لغت معنی شبح یعنی
سایه ای در خیال می آید
یا به تعبیر دیگری انگار
ابر روی هلال می آید
سایه ای مانده بود از مادر
وقت برخاستن نشست،نشست
عرق سرد روی پیشانی
اشک امانم نمی دهد که پر است
مو به مو قصه از پریشانی
شانه از دست مادرم افتاد
قصه آتش شد آن زمانی که
ریخت آوار شهر بر سر ما
همه شهر آمدند آن روز
طرف خانه ی محقر ما
هیزم آنقدر هم نیاز نبود
قاریان،عالمان،مسلمانان
سوختند آیه های کوثر را
با وضو آمدند مردم شهر
با وضو می زدند مادر را
کارشان قربه الی الله است
مادر من خودش یدالله است
کارشان را پر از مخاطره کرد
دست انداخت دور شال پدر
کار را یک غریبه یکسره کرد
نام آن مرد را نمی گویم
روز آخر امیدوارم کرد
روز آخر بلند شد از جا
شستشو کرد،گرد گیری کرد
سخت مشغول کار شد اما...
چادر از صورتش کنار نرفت
تا بگیرد امانت خود را
دست پیغمبر آمد از دل خاک
پدر خاک آب شد از شرم
رد شد آن شب سکوتش از افلاک
همه دلواپس پدر بودیم
غسل از زیر پیرهن سخت است
غرق در خون شود کفن سخت است
جان خود را به خاک دادن بعد
دست ها را به هم زدن سخت است
پدرم خویش را به خاک سپرد
سید حمیدرضا برقعی
@deabel
#امام_زمان_عج
سینهٔ مجروح
به کلک عشق نوشتم به روی سینهٔ زارم
که من به راه محبت اسیر و کشتهٔ یارم
🍀
زاتصال من ار خلق در شگفت بیایند
در انتظار سرزلف یار بود قرارم
🍀
خوش است بلبل عاشق که گل بود بکنارش
که من بدون گلم همچنان قرار ندارم
🍀
اگرکه دست تهی دارم و لیک دلی پر
بپای عشق و محبت ببین تو اشک عذارم
🍀
دو دیده ام شده از عشق یار مخزن دریا
که در هوای توبرباد رفت خاک غبارم
🍀
برای آمدنت انتظارها که کشیدم
بیا بیا تو عزیزم گذشت فصل بهارم
🍀
روا مدار بمیرم تو را به دیده نبینم
نویسم عقده نادیدنت به روی مزارم
🍀
فدای نام تو گردم دو دیده در طلب توست
قسم به نام تو ای دوست اگر کشند به دارم
🍀
ببین که دیدهٔ عاشق زعشق گشته گهرزا
به پای عشق تو آخر اسیر شهر و دیارم
🍀
گمانم اینکه نمانم که چهر ماه تو بینم
که لایقم تو ندانی گذاریم به کنارم
🍀
هماره مهرتو بر دل همی شراره گدازد
که تا زمانه سرآید سرم به خاک گذارم
🍀
چه می شود که نگاهی بر این گدا بنمایی
مس وجود مرا هم طلا کنی که نزارم
🍀
غمی نباشدم آخر که کارعشق جنون است
به «خوشنوا» تو بدادی دگر که وعدهٔ نگارم
🍀
محمدحسین محمدی(خوشنوا)
@deabel
#حضرت_زهرا
به داد تو نرسیدم اگر در آن بیداد
تو ضعف کردی و آتش به جانِ من افتاد
تمام درد تو را من به سینه حس کردم
همینکه پشت در افتادی حیدرت جان داد
منی که بر همه عالم مدد شدم اما
رسید فضه به دادم که بر تو کرد امداد
چهل ، شده عددِ زخمهای قلبِ علی
کجا به قتل زنی بی دفاع ، این تعداد؟
صدای سرخیِ رویت به کوچه مانده هنوز
شکسته باد ، خدا دستِ نحسِ بد بنیاد
حامد آقایی
@deabel
#حضرت_زهرا
در این مدینه بیا و ببر ز تن سر من
ولی غلاف نزن روی دست مادر من
یکی از آن همه نامردها در آن کوچه
نکرد رحم به اشک حسن برادر من
حسن به گریه صدا زد نزن مغیره نزن
زدی و لرزه فتاده به جسم خواهر من
همین که محسن شش ماهه سقط شد دیدم
رسید تیر به حلق علی اصغر من
به جای در که روی قلب مادرم افتاد
همه به چکمه بیایید روی پیکر من
محمود اسدی
@deabel
... باز از فراق
از فراقت در دلم فصل خزان آوردهاند
آب و آتش از برایم ارمغان آورده اند
قد خم را بی سبب بر من نداده روزگار
از برای تیر آه من کمان آوردهاند
از ميان کوچه های شهر هجران بی قرار
تا بدین صحرا مرا دامن کشان آوردهاند
جان من بر لب رسیده از فراقت ، خود ببین
عاشقی را در حریمت نیمه جان آوردهاند
کوله بار هجر سنگین بود و بُرد از من توان
عفو کن گر عاشقی را ناتوان آوردهاند
تا رسانم چشم خود را روبروی چشم تو
از برای چشم من اشک روان آورده اند
خون دل می ریزد از چاک گریبانم ز هجر
پای وصل تو دلی را خون فشان آوردهاند
بی سر و سامانی ام را دیده و از راه لطف
مرغ بی بال و پری را آشیان آوردهاند
گر به دامانت رسد دستم بگویم بی گمان
ذره را در آسمان بی کران آوردهاند
«یاسر» افتاده را هر کس کنارت دید گفت
خاری از دشت جنون در بوستان آوردهاند
---------
محمود تاری «یاسر»
@deabel
#حضرت_زهرا
دمِ آخر وصيتی دارم
اي علی جان به خاطرت بسپار
نيمه شبها حسينِ دلبندم
با لب تشنه می شود بيدار
بارِ سنگين اين وصيت را
از سرِ شانه های من بردار
قبل خوابيدنش عزيز دلم
ظرف آبی برای او بگذار
گريه كردم ز غربتش ديشب
تا سحر سوختم برای حسين
با همين دست ناتوان امروز
پيرهن دوختم برای حسين
كفنش را به زينبم دادم
حرف های نگفته را گفتم
چند ساعت برای دختر خود
فقط از رنج كربلا گفتم
گفتمش ميوه ی دلم زينب
كربلا باش يار و ياور او
ظهر روز دهم به نيتِ من
بوسه ای زن به زير حنجر او
وقت افتادنش به روی زمین
چشم خود را ببند مثل خدا
صبر كن دختر عقيله ی من
قهرمان بزرگ كرب و بلا
وحید قاسمی
@deabel
#حضرت_زهرا
خشم و آشوب و شراره است سراپا آتش
چه بلاها که نیاورده سر ما آتش
ناگهان می دَرد اندوخته عمر تو را
سنگدل،سرکش و بی رحم همانا آتش
از ازل کینه ای از خاک به دل داشته است
از همان روز نخستین شده رسوا آتش
گفتم آتش جگرم سوخت خدا رحم کند
می کشد ذهن مرا تا به کجاها آتش؟
تسلیت در همه جا رسم و رسومی دارد
جمعیت پشت در خانه ما با آتش
ناگهان جان نبی فاطمه از جا برخاست
بلکه خاموش شود در دل اعدا آتش
بلکه با آمدنش چکمه خجالت بکشد
یا حیایی کند از دیدن حورا آتش
دُر گرفتند اگر عالم و آدم یک عمر
گُر گرفت از در کاشانه زهرا آتش
پشت در چاره عالم چه کند چاره نداشت
یا که باید ز علی دل بکند یا آتش
آسمان تیره زمین تار خدایا چه شده؟
کینه دارند از این گل همه حتی آتش
لگد رهگذران ساقه گل را که شکست
ناله زد فضه بیا،زد دل ما را آتش
باغبان یک طرف و شاخه طوبی طرفی
بین شان فاصله انداخته گویا آتش
هر غمی در دلت افتاد مبادا غربت
هر چه آید به سرت باز مبادا آتش
از دری سوخته تا خیمه ای افروخته آه
چه بلاها که نیاورده سر ما آتش
سید جعفر حیدری
@deabel
#حضرت_زهرا
ابر ماتم بر سر کاشانه ام سایه کشید
قامت طوبای باغ من خداوندا خمید
شادی ام این بود یاری دارم آن هم فاطمه است
ای دریغا این امیدم هم به نومیدی رسید
دست بسته بودم و در کوچه افتادم ز پا
ناله واغربتایم را یهودی هم شنید..!
کس ندیده در میان شعله افروخته
کودک شش ماه ای با مادرش گردد شهید
من خودم دیدم که فضه با چه حال مضطری
از میان شعله ها یاس مرا بیرون کشید
قنفذ بی چشم و رو زهرای زخمی مرا
آنقدر در کوچه ها زد تا امانش را برید
باغبانم باغبان باغ در هم ریخته...!
باغبانی که به جز غم از نهال خود نچید
داس را با ساقه یاسی که تا خورده چه کار؟
ای خدا گلچین گل یاس مرا از ریشه چید
بس که خون رفت از تن پاک و شریف فاطمه
گشت رخسار کبود و زخمی یاسم سفید
آن قدر هول و هراس پشت در بسیار بود
که همان دم گوهر یک دانه ام شد نا پدید
حالیا من ماندم و یک آرزوی سوخته
فاطمه رفته است با صد داغ و روی سوخته
@deabel
#حضرت_زهرا
وقتى عذاب مىكشى و كار مىكنى
اين سقف را بر سرم آوار مىكنى
زحمت نكش عزيزِ دلم!خسته مىشوى
وقتى كه كار با تنِ تبدار مىكنى
اين جادهى پُر از تَركِ قلبِ خسته را
با خندهاى دوباره تو هموار مىكنى
دارم براى ماندنت اصرار مىكنم
دائم براى رفتنت اصرار مىكنى
با رفتنت غرورِ على خُرد مىشود
اين شهر را زِ من تو طلبكار مى كنى
آرمان صائمی
@deabel
#حضرت_زهرا
ای کاش کار کوچه به اینجا نمی رسید
دست کسی به صورت زهرا نمی رسید
میخواست تا سپر بشود بهر مادرش
بیچاره مجتبی قدش اما نمیرسید
آن لحظه ای که پشت در افتاد فاطمه
با فضه کاش زینب کبری نمیرسید
می برد سوی خانه علی را ،ولی اگر
قنفذ در آن کشاکش و غوغا نمیرسید
میخواست خصم کار علی را کند تمام
زهرا اگر به یاری مولا نمیرسید
ای کاش وقت غسل تن لاغرش دگر
دست علی به بازوی زهرا نمیرسید
دست علی به بازوی زهرا رسید و کاش
دست حسین به بازوی سقا نمیرسید
قبل از حسین فاطمه آمد به علقمه
ای کاش وقت خنده اعدا نمیرسید
دست بریده بر روی دست شکسته بود
نوبت به دست بوسی سقا نمیرسید
در خیمه ها سکینه لب تشنه منتظر
اما عمو به همره بابا نمیرسید
عباس اگر که بود حرم تکیه گاه داشت
کارش دگر به غارت و یغما نمیرسید
عباس اگر که بود که زینب غمی نداشت
پای عدو به خیمه زنها نمیرسید
عباس اگر که بود کجا دست زجر دون
بر صورت رقیه دردانه میرسید
آه ای فرات بر لب شش ماهه رباب
یک قطره آب از آن همه دریا نمیرسد!؟
عبدالحسین میرزایی
@deabel