#حضرت_رقیه
بر نیزهها از دور میدیدم سرت را
بابا! تو هم دیدی دو چشم دخترت را؟
چشمانم از داغ تو شد باغ شقایق
در خون رها وقتی که دیدم پیکرت را
ای کاش جای آن همه شمشیر و نیزه
یک بار میشد من ببوسم حنجرت را
بابا تو که گفتی به ما از گوشواره
همراه خود بردی چرا انگشترت را
با ضرب سیلی تا که افتادم ز ناقه
دیدم کبودیهای چشم مادرت را
یک روز بودم یاس باغ آرزویت
حالا بیا با خود ببر نیلوفرت را
یوسف رحیمی
@deabel
#حضرت_رقیه
زخم هایم همه اش گشته مداوا مثلاً
چشم کم سوی من امشب شده بینا مثلاً
آمدی تا که تو همبازی دختر بشوی
باشد ای رأس حنا بسته تو بابا مثلاً…
…مثلاً خانه مان شهر مدینه است هنوز
و تو برگشته ای از مسجد و حالا مثلاً…
…کار من چیست ؟ نشستن به روی زانوی تو…
کار تو چیست ؟ بگو …شانه به موها مثلاً…
یا بیا مثل همان قصه که آن شب گفتی
تو نبی باشی و من ، ام ابیها مثلاً
جسم نیلی مرا حال ، تو تحویل بگیر
مثل آن شب که نبی فاطمه اش را مثلاً...
محمدعلی کردی
@deabel
#حضرت_رقیه
مرا دشمن به قصد کُشت میزد
به جسم کوچک من مُشت میزد
هرآن گه پایم از ره خسته میشد
مرا با نیزهای از پُشت میزد
توئی ماه من و من چون ستاره
غمم گشته پدرجان بیشماره
اگر روی کبودم را تو دیدی
مکن دیگر نظر بر گوش پاره
بیا بشنو پدرجان صحبتم را
غم تو بُرده از کف طاقتم را
دو چشم خویش را یک لحظه وا کن
ببین سیلی چه کرده صورتم را
سیدهاشم وفایی
@deabel
#حضرت_رقیه
میان كوچه به زحمت به عمه اش می گفت
چقدر بوی غذا بین شام پیچیده
كمی مواظب من باش بین نامَحرم
چه حرف ها كه در این ازدحام پیچیده
برای شانه ی سرخش لباس سنگین است
عجیب زخم تنش بین روز می سوزد
برای بردنِ یك گوشواره دعوا شد
هنوز لاله ی گوشش هنوز می سوزد
چقدر مردم این شهر اهل خیراتند
گرفته است سرش را كه بیشتر نزنند
حواس عمه شده جمع، زیر پا نرود
میان كوچه نماند ز پشتِ سر نزنند
حسن لطفی
@deabel
#حضرت_رقیه
پس از تو دام بلا قسمت کبوتر شد
کبوترِ سرِ دوشت پرید و پرپر شد
بجای ناز کشیدن کشید مویم را
کسی که بعد عمو شیر شد دلاور شد
تمام راه به من نان خشک میدادند
زبس که دختر تو روزه داشت لاغر شد
صدا زدم ابتا! زجر زد بصورت من!
حریف من نشد و سیلی اش مکرر شد
شلوغی سر بازار دخترت را کشت
چه چشم های بدی! عمه سوخت مضطر شد
لبم فدای لب تو! سرم فدای سرت
که هرچه شد به من زار باتو بدتر شد
خبر بده به نجف! شامرا به همزده ام
نگو رقیه!رقیه علی دیگر شد
سیدپوریا هاشمی
@deabel
بسم الله الرحمن الرحیم
#امام_حسین_ع_مناجات_اربعین
#برای_جامانده_ها
#محسن_علیخانی
▶️
جاماندهایم... در پس غمهای بیشمار
دلتنگِ راه و جاده؛ قدمهای بیشمار
امسال باز قسمت من آه و حسرت است
من ماندهام میان عدمهای بیشمار
@hosenih
شاعر کمی درون خیالش که غرق شد؛
مشغول شد به درد و المهای بیشمار؛
ناگاه در میانهی شعرش گریز زد!
از داغها نوشت و ستمهای بیشمار
زینب چگونه این همه منزل پیاده بود؟!
جانها فدای زخم و ورمهای بیشمار
این راه بی نهایتِ بانوی ما چقدر
سخت است و پر ز پیچش و خمهای بیشمار؟!
@hosenih
حقا که هر مصیبت او نانوشتنی است
با صد هزار سطر و قلمهای بیشمار
رفتند زائران به زیارت ولی ببین
جاماندهایم در پس غمهای بیشمار
⏹
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#حسن_کردی
▶️
سلام ای سر که با پیشانی خون بار می آیی
به عشق دخترت تا اخرین دیدار می آیی
@hosenih
گواهی می دهد زخم عمیق روی ابرویت
تو هم مانند ما از کوچه و بازار می آیی
به خود گفتم ز نیزه گر چه راحت در نمی آیی
به دیدارم ولی حتی شده یک بار می آیی
من از تحقیر دختر بچه های شام می آیم
تو هم از بار عام مجلس اغیار می آیی
شباهت می دهد گیسوی من با گیسویت بابا
نمی خواهی بفهمم از تنور انگار می آیی
حجاب آستین پاره ام را خوب می فهمی
تو که دل خون تر از من داری از انظار می آیی
@hosenih
تو ای مجروح زیبای من ای آشفته گیسویم
چه رفته بر سرت که اینچین تب دار می آیی
⏹
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#عادل_حسین_قربان
▶️
پیشِ چشمانِ دخترِ بابا
غرقِ خون بود پیکرِ بابا
@hosenih
لحظهی آخری، دلش میخواست
بِنِشیند برابرِ بابا
در همان قتلگاه جان میداد
با نفسهای آخرِ بابا
این سهساله که قدخمیده شده
رفته خیلی به مادرِ بابا
گریه میکرد و زیرِ لب میگفت:
"ربنا آتنا سرِ بابا"
قصهی ما به سر رسید آخر
رفته دختر به محضرِ بابا
@hosenih
عاقبت در دلِ خرابهی شام
بوسهای زد به حنجرِ بابا
⏹
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#مهدی_رحیمی
▶️
پدر هرجا که بودی یا نبودی مثل هم بودیم
به صورت در سپیدی در کبودی مثل هم بودیم
تو از بالای نی من از فراز ناقه افتادم
صعودش جای خود در هر فرودی مثل هم بودیم
تو بالا سنگ می خوردی و من پایین لگد یعنی؛
میان کوچۀ تنگ یهودی مثل هم بودیم
@hosenih
من و تو در حقیقت رد پای مشترک داریم
تو از بالا من از پایین دعای مشترک داریم
یکی موی پریشان و یکی فقدان دندان و...
من و تو در نداری دردهای مشترک داریم
منو تو هر دو از دلواپسی عمه می ترسیم
چنین از کربلا در دل بلای مشترک داریم
تو سر بر دامن مادر شدی من هم چنین گشتم
من و تو پیش زهرا نیز جای مشترک داریم
@hosenih
پدر جان قسمت زجر آور این داستان مانده
پدر جان بعد تو یک نیمه جان از عمه جان مانده
خدا صبرش دهد این نیمه جان را٬ عمه جانم را
که غیر از حرف دشمن٬طعنه های دوستان مانده
پدر حق می دهم از آسمان، خون سر کند آخر؛
سرِ بر نیزه ی تو در گلوی آسمان مانده
تو رفتی و عمو رفت و علیِ اصغرت هم رفت
ولیکن زجرهای حرمله پیش سنان مانده
سه شعبه رفت٬ سر هم رفت٬ دنبالش پسر هم رفت
رباب اما هنوز ای وای با قد کمان مانده
حسابش را بکن من با رباب و نجمه و لیلا
نگو دیگر چرا از عمه مُشتی استخوان مانده
تو خوردی چوب را در تشت زر اما چرا بابا
به لبهای رقیه ردِّ چوب خیزران مانده؟؟؟
دلیل گریه ام این است بابا جان که آن نامرد؛
سرت را از خرابه برده اما بوی نان مانده
رقیه رفت اما غصه ی غسّاله اش باقی ست
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان مانده
⏹
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#وحید_قاسمی
▶️
چگونه شُکر گویم این وصالِ ناگهانی را ؟ کمان ابروی من ! خوشحال کردی قد کمانی را
چگونه یافتی ما را در این ویران سرا امشب !؟ گرفتی از صدایِ گریه ام شاید نشانی را
@hosenih
سرت را از طبق برداشتم با یاری عمه ! چهل منزل تحمل کرده ام این ناتوانی را
حلالم کن ! که اشکم را به استقبال آوردم پدر از یاد بُردم شیوه ی شیرین زبانی را
خبر دارم شبی کُنج تنوری میهمان بودی ! به جا آورده کوفه خوب حقِ میزبانی را
به قولِ تازیانه، من یتیمی دردسر سازم ! معطل می کنم با زخم پایم کاروانی را
@hosenih
لبت را قاری قرآن هزاران بار می بوسم ! که طشت زر ببیند راه و رسم قدردانی را
اگر چه دختران شام تحویلم نمی گیرند نیاوردم به روی خویش این نامهربانی را
⏹
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#مرضیه_نعیم_امینی
▶️
یه باغچه گُل با ساقه ی شکسته
خرابه و مخدرات خسته
بعد تو ما یه روز خوش ندیدیم
قسم به هر نافله ی نشسته
نیستی شده کُنج خرابه خونهم
دخترا میزنن زخم زبونم
بذار بگن "بابات تو رو نمیخواد"
دوسِت دارم، دوسم داری، میدونم
@hosenih
چقد صدا زدم "بابا کجایی؟"
سخته توو صحرا گم شدن خدایی
من که اصن شمرو حلال نکردم
زجرو حلال نکن تو هم بابایی...
قصّه ی غصّه هام نداره آخر
حق بده تاره چشم دائماً تر
اما بابا سوی چشامو کم کرد
ضربه ی بی هوای سیلی بیشتر
سیلی زدن به صورت منی که
توو شهرمون بهم میگن ملیکه
خیلی برای عمه جون دعا کن
توو درد تک تکه ماها شریکه
برمیدارم فاصلمونو تا تو
باید ببینی حال خواهراتو
آوردنت تا پیش عمه با من
بردن من از این خرابه با تو
@hosenih
محاسنت رو کی به خون کشونده؟
خاک یتیمی رو سرم نشونده؟
عیبی نداره دستاتو نداری
مویی واسه شونه شدن نمونده
بریم یه جایی که گِله نباشه
بین من و تو فاصله نباشه
هرجایی پیشم باشی خوبه اما
بریم یه جا که حرمله نباشه...
⏹
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#سیدحمیدرضا_برقعی
▶️
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبهء او روز دشمن شد سیاه
قصهء کرب و بلا را دختری تغییر داد
کاخ ها ویرانه شد ویرانه اش شد بارگاه
چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید
سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه
@hosenih
دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است
چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه
دختر انا فتحنا اشک می ریزد ولی
گریه های او ندارد رنگ زاری هیچ گاه
بر سرش می ریخت خاک از بام ها ، می سوختند
دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه
بین طوفان غنچه و گل سر در آغوش هم اند
او به زینب یا که زینب می برد بر او پناه
تا شود زهرا فقط یک کارِ باقی مانده داشت
شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه
چون زبانش بند می آمد خجالت می کشید
با سرِ بابا سخن می گفت ، اما با نگاه
آه بابا! پا به پایت سوختم ، خوردم زمین
رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه
ماند داغِ نالهء من بر دل دشمن فقط
خیزران وقتی که خوردی زیر لب می گفتم آه
@hosenih
جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی
عمه می جنگید با دستان بسته ، بی سلاح
اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر
این امانت دار را شرمنده تر از این مخواه
بعد از این هرجا که رفتی با تو می آیم پدر
پای من زخمی ست اما روبه راهم رو به راه...
⏹
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#یوسف_رحیمی
▶️
پدر جان! کوثرت را میشناسی؟
گل نیلوفرت را میشناسی؟
@hosenih
نگاهی کن به حال و روزم امشب
ببینم دخترت را میشناسی!
⏹
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_رقیه_س_مدح_و_شهادت
#محمود_ژولیده
▶️
گفتی حرم، بیا حرمُ اللهِ ما ببین
در گوشۀ خرابه بیا، شاهِ ما ببین
شاهِ سه سالۀ حرمِ شام را نگر
سلطانِ قلبهای پُر آلام را نگر
شاهی که صد خلیفه از او واژگون شوند
شاهان همه، ز آهِ شبَش سرنگون شوند
@hosenih
وقتی که با خداش مناجات میکند
سوزَش خرابه را چو خرابات میکند
یک ناز او نیاز جهان را برآورَد
دستِ دعای او به خرابه سر آورَد
وقتی که با سرِ پدرش روبرو شود
کاخ ستم ز نالۀ او زیر و رو شود
دستانِ کوچکش، گِرهِ کور وا کند
درد دل تمام حرم را دوا کند
ویرانه ای که رأسِ حسین است ساکنش
منّت کِشَند، نورِ تمامِ اماکنش
کعبه به احترام رقیه ادب کند
او را خدا عقیلۀ زینب لقب کند
ما نوکران حضرت سلطان رقیه ایم
دلدادگان درگهِ جانان رقیه ایم
در بارگاه اوست سرِ اولیا بخاک
بر آستان اوست رُخِ انبیا بخاک
زهرا اگر که ام ابیهای مصطفاست
بی بی رقیه اُمِ اَبِ شاهِ کربلاست
ای نورِ دیده، گر چه بظاهر تو کوچکی
مادر تویی، که گفته در عالم تو کودکی
از خارهای پای تو گُل کرده راهِ عشق
آهِ یتیمی اَت، شده صدها سپاه عشق
بر تو مدافعان حرم سر نهاده اند
چندین هزار کشته به راهِ تو داده اند
ما هم مدافعِ حرمِ کفوِ زینبیم
گریه کنانِ عمرِ کمِ کفوِ زینبیم
بس گریه میکنیم که تا بر جنون رسیم
با اشک دیده تا لب دریای خون رسیم
□□□
گفتی دمارِ کاخ نشینان درآورَم
جانی نمانده بود که دستی برآورَم
قدّم نمیرسید پدرجان ! ، فدای تو
در مجلسِ یزید شنیدم صدای تو
دردم زیاد بود ولی روی پَنجه اَم
برخاستم، که داد عدویت شکنجه ام
@hosenih
گیسوی سوخته، قدِ خَم، صورتِ کبود
شلاقِ خیس، مُشت و لگد، خندۀ یهود
در بینِ جمع، در وسطِ صوت و هلهله
گاهی مرا کشید به مو، گه به مقنعه
بابا هنوز موی سرم درد میکند
از تازیانه ها کمرم درد میکند
⏹
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2489122881Cc0f48f2cd4
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#مرضیه_عاطفی
▶️
به یادم مونده روزایی، که توو آغوش تو بودم
به رویِ زانوی عمّه، یا رویِ دوش ِ تو بودم
موهام و شونه میکردی، بهم میگفتی دردونه م
نبینم توو خودت باشی، چراغ کوچیکِ خونه م
همین می اومدی خونه، فقط میگشتی دنبالم
برام یه چادر مشکی، خریدی! کردی خوشحالم
@hosenih
میگفتی ای گلِ یاسم، منو می بوسیدی آروم
میدیدی تا که خوابیدم، عبات و میکشیدی روم
ولی حالا با دلتنگی، نشستم زیر نور ماه
کجارفتی بابایی جون؟! ببین قدّم شده کوتاه
ببین افتاده دندونم، رو لبهام ردّی از خونه
به جای رویِ زانوهات، نشستم کنجِ ویرونه
نبودی دستام و بستن، کبوده خیلی میسوزه
یهو سرگیجه میگیرم، چشام تاره یه چن روزه
دیگه میترسم از اَسبا، نمیخوابم دیگه راحت
یه شب از ناقه افتادم، نه با پاهام! که با صورت
برا تفریح و سرگرمی، هُلم میداد با دعوا
من و هی رابرا میزد، بیا زجر(لع) و بزن بابا
@hosenih
کف ِ پاهام زده تاول، ببین دستام چقد سرده
ازش بسکه لگد خوردم، ببین پهلوم ورم کرده
شدم شرمندۂ عمّه، واسم شد بهتر از مادر
بذار واست بگم حالا، که پیشم اومدی با «سر»
نمونده واسه من مویی، ببین که سوخته گیسو
از انگشتر نمی پرسم، نپرسی گوشوارم کو!
⏹
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2489122881Cc0f48f2cd4
بسم الله الرحمن الرحيم
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#زیارت_اربعین
#احسان_نرگسی
▶️
آه از روزی که از این روضه ها دورم کنند
یا زبانم لال از شال عزا دورم کنند
@hosenih
زندگی یعنی محرم زندگی یعنی حسین
مرگ من روزی ست که از کربلا دورم کنند
ای طبیبِ هر دلِ جا مانده از کرب و بلا
اربعین مگذار از دار الشفا دورم کنند
آتش دوزخ ندارد هیچ فرقی با بهشت
گر بنا باشد که از خون خدا دورم کنند
آفتاب هجر سوزان است، می میرم اگر
لحظه ای از سایه ی ایوان طلا دورم کنند
با پر و بالی شسکته آمدم، مگذار که
از کبوترهای در صحنت رها دورم کنند
اربعین امسال تنها سرپناهم مشهد است
آه اگر امسال از باب الرضا دورم کنند
@hosenih
دوری از هر چیز را راحت تحمل می کنم
آه از روزی که از این روضه ها دورم کنند
⏹
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2489122881Cc0f48f2cd4
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#سیدپوریا_هاشمی
▶️
سلام ای سر بابا تنت کجا رفته
شنیده ام که تنت بین بوریا رفته
خوش آمدی پدرم دیدن من آمده ای
چه شد که نصف شبی به خرابه سر زده ای
هوای اهل و عیالت هوای سوختن است
همان قدم که نداری بروی چشم من است
@hosenih
خبر بگیر ز حالم عجیب بد حالم
شبیه پیر زنی درمیان اطفالم
نه دست مانده برایم نه پا و نه کمری
خلاصه عرض کنم میشود مرا ببری
مرا ببر که گره خورده است موی سرم
چقدر با ته نیزه زدند روی سرم
مرا ببر که به پیشانیم نشان دارم
کبودی بدی از لطف ساربان دارم
کشیده خوردم از آنکس که بغض حیدر داشت
چه بی مقدمه زد! گونه ام ترک برداشت
لب تو زخم شده چوب خیزران خورده
لبم کبود شده مشت از سنان خورده
همینکه با من مظلوم قاتلت لج شد
میان حلقه زنجیر گردنم کج شد
گرفت حنجره امحرفهام خس خس شد
ز تازیانه دو دستم شکست بی حس شد
سرنماز لگدهای بی هوا خوردم
چه فحش ها که من از بی نمازها خوردم
مقابل من لب تشنه آب میخوردند
گرسنه بودم و پیشم کباب میخوردند
زنان کوفه به عمه اشاره میکردند
لباسهای مرا پاره پاره میکردند
اراذل سر بازار شام را که نگو
و رقص های زنان روی بام را که نگو
@hosenih
غریبه ای به خرابه سرک کشید پدر
چقدر قهقهه زد عمه را که دید پدر
اگرچه بعد تو دیگر شکست حرمت ما
ولی نخورد زمین پرچم قداست ما
زمان غارت معجر خدا حجاب کشید
نگاه هیچ غریبه به موی ما نرسید
⏹
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2489122881Cc0f48f2cd4
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#مرضیه_عاطفی
▶️
باز امشب در دلِ بابا خودت را جا بده
در خرابه بوسه ای بر صورتِ بابا بده
بر همان صورت که جای زخم شمشیر است و سنگ-
دست هایت را بکش! دردانه را معنا بده
@hosenih
دست هایت را سپس بر روی پاهایت بکش
مرهمی بر التهابِ تاول پاها بده
گریه کن دردت به جانم! با تنور و خیزران
شعله ور کن! داغ، بر این ماتم عُظمی بده
جانِ آن مَشکی که جایِ آب، چندین تیر خورد
حاجتم را با عموجان؛ حضرت سقّا بده
@hosenih
جانِ هر کس دوست داری قسمتم کن کربلا
تا ابد سهم مرا اینگونه از دنیا بده
یارقیه(س) باز جاماندم بگو تکلیف چیست؟
یا براتم را بده یا اینکه صبرش را بده!
⏹
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبهء او روز دشمن شد سیاه
قصهء کرب و بلا را دختری تغییر داد
کاخ ها ویرانه شد ویرانه اش شد بارگاه
چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید
سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه
دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است
چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه
دختر انا فتحنا اشک می ریزد ولی
گریه های او ندارد رنگ زاری هیچ گاه
بر سرش می ریخت خاک از بام ها ، می سوختند
دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه
بین طوفان غنچه و گل سر در آغوش هم اند
او به زینب یا که زینب می برد بر او پناه
تا شود زهرا فقط یک کارِ باقی مانده داشت
شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه
چون زبانش بند می آمد خجالت می کشید
با سرِ بابا سخن می گفت ، اما با نگاه
آه بابا! پا به پایت سوختم ، خوردم زمین
رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه
ماند داغِ نالهء من بر دل دشمن فقط
خیزران وقتی که خوردی زیر لب می گفتم آه
جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی
عمه می جنگید با دستان بسته ، بی سلاح
اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر
این امانت دار را شرمنده تر از این مخواه
بعد از این هرجا که رفتی با تو می آیم پدر
پای من زخمی ست اما روبه راهم رو به راه...
سیدحمیدرضا برقعی
@deabel
#حضرت_رقیه
پدر هرجا که بودی یا نبودی مثل هم بودیم
به صورت در سپیدی در کبودی مثل هم بودیم
تو از بالای نی من از فراز ناقه افتادم
صعودش جای خود در هر فرودی مثل هم بودیم
تو بالا سنگ می خوردی و من پایین لگد یعنی؛
میان کوچۀ تنگ یهودی مثل هم بودیم
من و تو در حقیقت رد پای مشترک داریم
تو از بالا من از پایین دعای مشترک داریم
یکی موی پریشان و یکی فقدان دندان و...
من و تو در نداری دردهای مشترک داریم
منو تو هر دو از دلواپسی عمه می ترسیم
چنین از کربلا در دل بلای مشترک داریم
تو سر بر دامن مادر شدی من هم چنین گشتم
من و تو پیش زهرا نیز جای مشترک داریم
پدر جان قسمت زجر آور این داستان مانده
پدر جان بعد تو یک نیمه جان از عمه جان مانده
خدا صبرش دهد این نیمه جان را٬ عمه جانم را
که غیر از حرف دشمن٬طعنه های دوستان مانده
پدر حق می دهم از آسمان، خون سر کند آخر؛
سرِ بر نیزه ی تو در گلوی آسمان مانده
تو رفتی و عمو رفت و علیِ اصغرت هم رفت
ولیکن زجرهای حرمله پیش سنان مانده
سه شعبه رفت٬ سر هم رفت٬ دنبالش پسر هم رفت
رباب اما هنوز ای وای با قد کمان مانده
حسابش را بکن من با رباب و نجمه و لیلا
نگو دیگر چرا از عمه مُشتی استخوان مانده
تو خوردی چوب را در تشت زر اما چرا بابا
به لبهای رقیه ردِّ چوب خیزران مانده؟؟؟
دلیل گریه ام این است بابا جان که آن نامرد؛
سرت را از خرابه برده اما بوی نان مانده
رقیه رفت اما غصه ی غسّاله اش باقی ست
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان مانده
مهدی رحیمی
@deabel
#حضرت_رقیه
من که بعد از تو به کوه دردها برخورده ام
از یتیمی خسته ام از زندگی سرخورده ام
دخترت وقت وداعت از عطش بیهوش بود
زهر دوری تو را با دیده تر خورده ام
دست سنگین یک طرف انگشترش هم یک طرف
از تمام خواهرانم مشت بدتر خورده ام
صحبت از مسمار اینجا نیست اما چکمه هست
با همین پهلو چنان زهرای بر در خورده ام!
زیر چشمم را ببین خیلی ورم کرده پدر
بی هوا سیلی محکم مثل مادر خورده ام
حرفهای عمه خیلی سخت بر من میرسد
گوش من سنگین شده از بس مکرر خورده ام
هرطرف خم شد سرم سیلی سراغم را گرفت
گاه ازینور خورده ام گاهی ازآنور خورده ام
ساربان لج کرد با من هی مرا میزد زمین
گردنم آسیب دیده بس که با سر خورده ام
بیشتر که گریه کردم بیشتر سنگم زدند
ایستادم هرکجا تا سنگ آخر خورده ام
آه بابا دخترت را هیچکس بازی نداد
زخم ها از خنده ی این چند دختر خورده ام
دخترت با درد پا طی مسافت میکند
پای من زخم است پای زخم اذیت میکند
سیدپوریا هاشمی
@deabel
#حضرت_رقیه
طفلم اما غم نهان دارم
در دلم درد بیکران دارم
خاطرات بدی ز بزم شراب
شکوه از چوب خیزران دارم
طفلم اما شبیه پیرزنان
موسپیدم قد کمان دارم
سایه ات کم نشد دمی ز سرم
از سرت باز سایبان دارم
سرت از دست خصم میگیرم
تا کمی در بدن توان دارم
جای تو نیست بین تشت طلا
بر سرت جای به از آن دارم
جای خوش کن به دامنم بابا
بقلم کن هنوز جان دارم
ای فدای لب ترک ترکت
بر لبت اشک بی امان دارم
جای سالم نمانده در بدنم
درد جانسوز استخوان دارم
رفتی و خیمه ها به یغما رفت
گله از دست ساربان دارم
اصلا از دخترت خبر داری
که چرا بر رخم نشان دارم؟
دست وپا گیر خواهرت بودم
خجلت از روی عمه جان دارم
میثم تربتی
@deabel
#حضرت_رقیه
چشمهای خسته ات را باز دریایی نکن
این قدر با اشک رویت را تماشایی نکن
هیچ جا مانند این جا چشم مردم شور نیست
روی ماهت را دوباره غرق زیبایی نکن
عمه مثل ابر طوفان زاست پس با او بگو
بغض خود را بشکن و دیگر شکیبایی نکن
حنجرت زخم است و داغ اصلا برایت خوب نیست
در خرابه با اسیران هم هم اوایی نکن
من ،عمو،قاسم،علی اکبر همه پیش توییم
در کنار نیزه ها احساس تنهایی نکن
دیدن این سر میان طشت پیرت میکند
این قدر با بوسه ات از من پذیرایی نکن
چشم هایت را ببند و دست بر رویم بکش
دخترم!حتی نگاهی هم به بابایی نکن
روی دامان تو دارد باز خوابم می برد
با زبان بی زبانی قصد لالایی نکن
احمد علوی
@deabel
#حضرت_رقیه
ای از سـفر برگشـته بابا، پیکرت کو؟
سـیمرغ قاف عاشـقی بال و پرت کو؟
بـر روی شــاخ نیـزه ها گل کرده بودی
حـالا که پـائین آمدی برگ و برت کو؟
از من نمی پرسی چه شد این چند روزه؟
از من نمی پرسی نشـاط دخترت کو؟
آوای قـــرآن خـواندنت لالای ام بود
قربان قرآن خواندن تو، حنجرت کو؟
لب های من مثـل لبت دارد ترک ها
با این لب عطشان بگو آب آورت کو؟
کاری ندارم که چه شد موی سر من
اما بگو بـابـای من موی ســرت کو؟
می گفت عمه با عمامه رفته بودی
حـالا بگو عمـامه ی پیغمبــرت کو؟
بـابـا ، سراغ از گوشـوار من نگیری!
من از تو پرسیدم مگر انگشترت کو؟
این چند روزه هر کسی سوی من آمد
فریاد می زد خارجی پس زیورت کو؟
بعد از غروب واقعه همبـازی ام نیست
خیلی دلم تنگش شده، پس اصغرت کو؟
آن شب که افتادم ز نـاقه بر روی خاک
حوریه ای دیدم شبیـه مادرت، کو (که او)
با گوشه ی چادر برایم روسری ساخت
می گفت ای دردانه ی من، معجرت کو ؟
دیگر بس است این غصه ها آخر ندارد
من را ببــر، گــر چه کبــوتر پر ندارد
مصطفی هاشمی نسب
@deabel
#حضرت_رقیه
دلخورم از شام آهم را تماشا كرده اند
چشمه ي چشمِ مرا از گريه دريا كرده اند
سخت بابا به غرورِ دخترت بر خورده است
با من از بس مردمِ بي خير بد تا كرده اند
كوچه گردي، ريسمان، نانِ تصدق، كعب نِي
خيلي از اين بدترش را بد دهان ها كرده اند
هر كجا در راه افتادم سرم آورده اند
با لگد، كاري كه با پهلويِ زهرا(س) كرده اند
صورتي از من نمانده بسكه خوردم پشتِ دست
هق هقم را از سرِ لج سخت دعوا كرده اند
آه، دندان هايِ من يك در ميان افتاده اند
بي هوا تا آستينِ غيظ بالا كرده اند
تا به حدِّ مرگ بعد از آنكه هر بارم زدند
از سرِ نو از خدا مرگم تمنّا كرده اند
ريشه ريشه فرشِ سرخِ گيسوانم ريخته
بر سرم با پا يهودي ها تقلّا كرده اند
شاميان نازِ يتيمانه نمي دانند چيست!
غيرِ اَخم و قهر و تندي كاري آيا كرده اند؟
دخترت را زَجر كُش كردند هَرزه چشم ها
غربتم را سنگ و خاكستر تسلّيا كرده اند
خوب شد بابا عمو با ما نيامد تويِ كاخ
تا نبيند پاي ماها را كجا وا كرده اند
مهربانِ من رفيقِ تازه پيدا كرده اي
خيزرانها بر لبِ تو جشن بر پا كرده اند
زيور آلاتِ حرم بازيچه هايِ دختران
چند سر اسباب بازيِ پسرها كرده اند
علیرضا شریف
@deabel