📝🌐📝🌐📝
💢 #اعتقادی
✅پرسش: آیا در زمان پیامبر (ص) هم چیزی به اسم حجاب اجباری بود؟!
✍️پاسخ: از لحن آیات و روایات استفاده می شود، در آن زمان رعایت حجاب لازم بوده است، زیرا حجاب از واجبات الهی بوده و هست. باید واجبات و حدود و احکام الهی در عصر رسول خدا بیش تر رعایت می شد، زیرا که بر امام و حاکم لازم است به این مسایل اهمیت دهد: «لیس علی الامام إلاّ ما حُمّلَ من أمر ربّه... والاحیاء للسنّه؛جز آن چه پروردگار بر عهده امام گذارده است... و زنده کردن سنت ها وظیفه ای ندارد».
🔹به علاوه یکی از وظایف مهم حاکم و رهبر امر به معروف و نهی از منکر و اقامه حدود الهی بیان شده است. روشن است که بی حجابی، از منکرات اسلام است که باید از آن نهی شود. در صورت وجود چنین مسئله ای حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) این وظیفه را بهتر انجام می داد. پیامبر و معصومین (علیهم السلام) علاوه بر تأکیداتی که بر رعایت حجاب داشته اند، با ارائه دستورعمل هایی، جامعه اسلامی را به سوی تهذیب و پاکی، رهنمون گشته اند.
🔸در روایتی از پیامبر گرامی اسلام آمده: « عن رسول الله أنه نهی النساء أن ینظرن الی الرجال و أن یخرجن من بیوتهن الا باذن ازواجهن و نهی أن یدخلن الحمامات الا من عذر و قال أیما إمرأه وضعت خمارها فی غیر بیت زوجها فقد هتکت حجابها ؛ رسول خدا زنان را نهی می کرد که به مردان نگاه کنند و از منزل شان خارج شوند مگر با اجازه شوهران شان. و می فرمود: هر زنی که روسری خود را در غیر خانه شوهرش قرار دهد،حجابش هتک شده است. همچنین در منابع اهل سنت آمده : « عن عایشه أن أسماءبنت ابی بکر دخلت علی رسول الله و علیها ثیاب رقاق فأعرض عنها رسول الله و قال یا أسماء أن المرأه اذا بلغت المحیض لم تصلح أن یری منها الا هذا و هذا و ءشار الی وجهه و کفیه ؛روزی اسما خواهر عایشه - که خواهر زن پیامبر بود-، با جامه بدن نما و نازکی به خانه پیامبر آمد. پیامبر، روی خود را از او برگرداند و فرمود: «ای اسما، وقتی زن به حد بلوغ رسید، نباید جایی از بدن و اندامش دیده شود، مگر صورت و دست ها» عایشه همواره زنان انصار را چنین ستایش می کرد: « زنانی بهتر از زنان انصار ندیدم. همین که آیات سوره نور نازل شد، یک نفر از آنان دیده نشد که مانند سابق بیرون بیاید. سرخود را با روسری های مشکی می پوشیدند. گوئی کلاغ روی سرشان نشسته است».
حضرت #فاطمه_الزهرا سلام الله علیها
#حجاب
@azizamhosen
@yaraliagham
#حضرت_زهرا
حالا که رفتی خنده بر لب جا ندارد
این اشک ها راهی به جز دریا ندارد
دیگر مدینه جای ماندن نیست بابا
این شهر بی تو حرمت ما را ندارد
گفتند یا شب گریه کن یا روز ... اما
دل که بگیرد روز و شب معنا ندارد
من خواستم حق ولایت را بگیرم
ورنه که یک قطعه زمین دعوا ندارد
وقتی سلام مرتضایت بی جواب است
این درد غربت گریه دارد یا ندارد؟
من آرزو دارم بیایم پیشت اما
می ترسم از روزی که "او" زهرا ندارد
حامد اشتری
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
تو امیرالمومنین هستی و من بانوی تو
جان صدها فاطمه قربان تار موی تو
دور دست تو طنابی دیدم و دلخور شدم
بازویم را داده ام تا باز شد بازوی تو
هر چه دارم را فدای بودنِ تو کرده ام
روی من شد نیلگون، سالم بمانَد روی تو
آه، محتاج عصایم کرده این درد و وَرَم
قوّت من رفت، پای قوّت زانوی تو
ای امیرالمومنین من، سرت بالا بگیر
من بمیرم تا نبینم غصه در ابروی تو
لحظه ای بنشین بحال هم کمی گریه کنیم
اشک تو داروی من شد اشک من داروی تو
دست پختم را نخوردی، چند وقتی می شود
تو حلالم کن، زمین گیر است، کدبانوی تو
پهلوی من خرد شد، اما تو اصلا غم نخور
خوبِ خوبم تا کنارت هستم و پهلوی تو
در میان آتشِ این خانه گر چه سوختم
باز خوشحالم نشد کَم تاری از گیسوی تو
گر چه بوی دود می آید هنوز از خانه ام
عطر جنت می وَزَد در خانه ام با بوی تو
یک تنه جور سپاهی را برایت می کشم
لرزه اندازم به جانِ دشمن ترسوی تو
پشت بر قبله، نمازِ این جماعت باطل است
قبله ی سیار من هستی، نمازم سوی تو
رضا قاسمی
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
تبدارِ خانه ام نشده کم حرارتت
پایان نداشته غم و داغ و مصیبتت
اینجا محارمت همه جمعند فاطمه
آخر چرا نقاب زدی روی صورتت
هجده بهار دیدی و رنگ خزان شدی
حوریه ی علی چه شده قد و قامتت
این بچه ها به شوق نگاه تو زنده اند
هستند باز تشنه ی جام محبتت
یادم نرفته ضربه ی دیوار و میخ داغ
یادم نرفته لحظه ی سخت اصابتت
ای کاش مرده بود علی و نمی شنید
تا آرزوی مرگ کنی وقت خلوتت
با هر تکان، دوباره تنت تیر می کشد
بهتر نشد گمان کنم اصلا جراحتت
تا سرفه می کنی و رخت زرد می شود
من آب می شوم به خدا از خجالتت
خورشید خانه ام نرو، وقت غروب نیست
از ما نگیر فاطمه جان نور رحمتت
با تو بهشت بود فقط خانه ی علی
ویرانه است خانه ی بعد از شهادتت
محمدجواد شیرازی
@rozeh_1
#حضرت_زهرا
از بارگاه قدسی و افلاکی خدا
آمد به گوش اهل سماوات این ندا:
فرموده کردگار که ای آسمانیان
آمد عزایِ فاطمه «حی علی العزا»
مویه کنان و ناله کنان جبرئیل گفت:
برتن کنید رخت عزا ای فرشته ها
یکماه گفته حضرت حق در تمام عرش
برپا کنند حور و ملک خیمه ی عزا
واعظ نبی اکرم و مداح مرتضی
چشم زمان ندیده چنین روضه هیچ جا
بال ملائکه شده فرش حسینیه
خدام هیئت اند شهیدان و اولیاء
جارو کشی نصیب بزرگان دین شده
سینه زنان هیئتشان خیل انبیاء
شیرخداچه روضه سختی بیان نمود
طفلی برای مادر خود می شود عصا
ختم رسل به گریه فقط داد می زند
«ای مردمان شهر مدینه چرا چرا؟»
این رسم هیئت ست که مداح می زند
از روضه های کوچه گریزی به کربلا
وحید قاسمی
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
همینکه نوکر تو هستم آبرو دارم
اگر چه خار ، ولی از تو رنگ و بو دارم
کنیز خانهی لطف شماست مادر من
و من هر آنچه که دارم فقط از او دارم
اجازه هست بگویم که مادرم هستی ؟!
بَدم ... ولی بخدا من هم آرزو دارم
برای بردنِ نامت که هیچ ؛ اصلا من ...
برای فکر به نام تو هم وضو دارم
به لکههای سیاهِ دلِ خودم گفتم ...
میان روضهی تو وقتِ شستشو دارم
دوباره فاطمیه ؛ آتش و ؛ در و دیوار
چه روضههای عجیبی به پیش رو دارم
شبیه تو نفسم تنگ میشود گاهی
چقدر بغض فروخورده در گلو دارم
بخوان بلای جوانمرگیِ خودت را از ...
سیاهههای سپیدی که بین مو دارم
از آن زمان که شنیدم به تو جفا کرده
همیشه با درِ خانه بگو مگو دارم
ببار ابر مدینه ؛ به چشمهی خشکم
که من به جای شکایت دو تا سبو دارم
رضا قاسمی
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
پا شدی از میان این بستر، نکند اتفاقی افتاده؟!
بستهای چادرت به دور کمر، نکند اتفاقی افتاده؟!
پا شدی تا کمی قدم بزنی، آب و جارو به این حرم بزنی
بازویت خوب شد مگر مادر؟! نکند اتفاقی افتاده؟!
دست خود را نگیر بر دیوار، کار این خانه را به من بسپار
زینبت که نمرده است آخر، نکند اتفاقی افتاده؟!
نان نپز جان من خطر دارد، سرفههایت فقط ضرر دارد...
...نان نپز بین دود و خاکستر، نکند اتفاقی افتاده؟!
رحم کن بر دل حسن بس کن، شانه بر موی من نزن بس کن
دست خود را تکان نده دیگر، نکند اتفاقی افتاده؟!
لیلة القدر... باطنِ قرآن، به لبت آمده است الرحمن
چه شده شأن سورهی کوثر؟ نکند اتفاقی افتاده؟!
دست زخمی خود به آب نزن، تا بشویی خودت حسین و حسن
تو چرا نور خانهی حیدر؟ نکند اتفاقی افتاده؟!
به تن خود لباس نو کردی، روی لب یاس خنده آوردی
بهتری؟ نه... نمیکنم باور، نکند اتفاقی افتاده؟!
بوی رفتن گرفته کاشانه، پَرشکسته... نَپَر از این لانه
عزم کردی بدون ما به سفر، نکند اتفاقی افتاده؟!
غصهام را چرا دوتا کردی؟ صحبت از عصر کربلا کردی
روضه خواندی.. دلم شده مضطر، نکند اتفاقی افتاده؟!
دستبافت به من سپردی و... روضهها را خودت شمردی و...
...گفتی از داغ بوسه بر حنجر، نکند اتفاقی افتاده؟!
محمدجواد شیرازی
@rozeh_1
#حضرت_زهرا
در روزهای غم ، ... بفرمایید روضه
در خیمۀ ماتم ، ... بفرمایید روضه
از هر خیابان رد شدم دیدم نوشته
بر روی یک پرچم ، ... بفرمایید روضه
وقتی نبی تا حضرت مهدی می آیند
مردم شماها هم ، ... بفرمایید روضه
از این جوانی خیر می بینید مردم
من خیرِ آن دیدم ، ... بفرمایید روضه
وقت شروعِ مجلس است آماده باشید
بعد از وضو نم نم ، ... بفرمایید روضه
مداح دارد شعر میخواند چه پُر سوز
از نخلۀ میثم ، ... بفرمایید روضه
تا روضه های مادر سادات برپاست
گرچه زیاد و کم ، ... بفرمایید روضه
فرقی ندارد روضه ها ، چه هیأت ما
چه مسجد اعظم ، ... بفرمایید روضه
دیر است مجلس واردِ سینه زنی شد
مداح داده دم ، ... بفرمایید روضه
هم ، سایه ای شد کم ز بیت آل طاها
هم قامتی شد خم ، ... بفرمایید روضه
بر زخمهای سینۀ مادر گذارید
با اشکتان مرهم ، ... بفرمایید روضه
مهدی مقیمی
@rozeh_1
#حضرت_زهرا
همینکه درد زِ چشمِ تو خواب میگیرد
تمامِ جانِ مرا اضطراب میگیرد
بیا به همسرِ خود لحظهای تبسم کُن
دلم از اینهمه حالِ خراب میگیرد
گشوده دخترِ تو آیههایِ قرآن را
نشسته رویِ سرِ خود کتاب میگیرد
عوض شده است در این خانه کارها امشب
حسین پیشِ لبت ظرفِ آب میگیرد
مواظب نَفَسَت باش ای تَرک خورده
یواشتر که تنت را عذاب میگیرد
خدا کند که نبینند پهلوانی را
که آستین رویِ ردِ طناب میگیرد
سلام میکند اما علی از این مردم
فقط زِ خندهیِ قنفذ جواب میگیرد
ببین به خاکِ سیاهم نشاند آن نامرد
که خانومم به رُخِ خود نقاب میگیرد
کسی به سینهی دیوار و در فشارت داد
شبیه آنکه زِ گلها گلاب میگیرد
سه تا کفن به رویِ دست زینب و غش کرد
به طفل حق بده این روضه تاب میگیرد
حسین بی کفن و تو به شام میآیی
و بند بندِ تو را التهاب میگیرد
تمامِ دُخترکانت گرسنهاند اما
خرابه را همه بوی کباب میگیرد
همانکه تَرکهی او می خورَد به طشتِ طلا
نشسته پیش حسینت شراب میگیرد
صدایِ چوبِ بلند و صدایِ نامحرم
میانِ دست سرش را رُباب می گیرد>>
حسن لطفی
@rozeh_1
#حضرت_زهرا
چنان بخشیده حق بر فاطمه نام عزیزش را
که حتی برده بالا عزتش شأن کنیزش را
بساط فیض عالم بر رضای فاطمه بند است
مقرب می کند زهرای اطهر مستفیضش را
اگر چه آسیابش محور ارزاق گردون است
از این دنیا برای خود نمی خواهد پشیزش را
غلامی حر شد و قرضی ادا گشت و فقیری سیر
خدا با خنده برگرداند بر او سینه ریزش را
اگر چه زیر و رو شد پیکرش اما کسی از او
ندید اصلا سکوت حنجر دشمن ستیزش را
دری که سوخته با ضربه ای آرام می ریزد
بگو کمتر کند ملعون از این در دورخیزش را
نمی فهمد اگر آن بی حیا پس لااقل ای کاش
درِ خانه نگه دارد عقب، مسمار تیزش را
ثمر از شاخه افتاد و خدا بر خویش واجب کرد
برای قاتل محسن عذاب رستخیزش را
الهی هیچ مردی در کنار بستر همسر
نبیند در بهارانش خزان برگ ریزش را
محمدجواد شیرازی
@marsiyeeh
#حضرت_زهرا
فاطمه افتاد اما سوخت حیدر بیشتر
بسته شد دست علی و سوخت مادر بیشتر
هر کسی آن روز ساکت ماند، مدیون نبی است
هیچ فرقی نیست در این جرم، کمتر... بیشتر...
سنگدل دیوار بود و سنگدل تر میخ در
سرخ شد دیوار اما سینه ی در بیشتر
هرچه زهرا می کشید ازین طرف مولای خود
می کشیدند آن طرف دستان حیدر بیشتر
نانجیبی دید زهرا بی خیالِ یار نیست
تازیانه زد به مادر، بین معبر بیشتر
در شلوغی ناگهان با ضربه ی سخت غلاف
ریخت بر روی زمین، آیات کوثر بیشتر
بعد از آن چشمی دگر لبخند زهرا را ندید
بین بستر، فکر رفتن بود دیگر بیشتر
ارث بردند از مصیبات بتول این بچه ها
یک به یک داغ و بلا دیدند، دختر بیشتر
زخم های سنگ و تیغ و نیزه ها جای خودش
سوخت زینب از غم کندیِ خنجر بیشتر
محمدجواد شیرازی
@rozeh_1