#حضرت_زهرا_شور
#شور
داره میسوزه در ، گیر افتاده توو هُرم شعله ها ، زندگیه حیدر
خونابه روو زمین هِی میریزه ، از پهلوی مادر
داره میسوزه در
بدجور لگد خورده ،ضربه ی محکم و سنگین پا ، گلشو پژدمرده
بال و پرش تَرک خورده مسمار ، چی سرش آورده
بدجور لگد خورده
یه عده بی حیا همش توو رفت و آمدن
افتاده غرق خون به زیر دست و پا یه زن
با بار شیشه پشت در نقش زمین شده
خونه و زندگیه حیدرو بِهم زدن
شکسته دنده و : پهلوی مادرم
میباره درد وغم : از روی مادرم
مظلومه مادرم
چادر و معجر سوخت، بانوی پا به ماه پیش چشم ، یه عده کافر سوخت
حرارت اون قَده بالا بود که ، همه ی پیکر سوخت
چادر و معجر سوخت
راه نفس سد شد، ریخته بودن توو خونه نامردا ، حال حسین بَد شد
یه گوشه مجتبی دق کرد وقتی ، ضربه ها ممتد شد
راه نفس سَد شد
همه میخندیدن به حال و روز مرتضی
مادر و میزدن با ضرب تازیوونه ها
یکی برای یاری و کمک نیومدِش
به اشک چشم مجتبی نکردن اعتنا
بشکنه پای اون: کسی که زد لگد
همونکه بی هوا : مادر ما رو زد
مظلومه مادرم
قنفذ جفا کردش
همراه اون مغیره با غلاف ، عُقدشو وا کردش
دستای ما درو از دستای ، مولا جدا کردش
قنفذ جفا کردش
کرده ورم بازوو
میچکه روو زمین خونابه از ، زخمای توو پهلوو
سیاهی و کبوودی ها مونده ، روو صورت و ابروو
کرده ورم بازو
حرومیا دستای مولارو که بستن و
اون دو نفر بازوی مادرو شکستن و
خدا الهی نگذره از اون چهل نفر
توو کوچه ها غرور حیدرو شکستن
چقد بلا کشید: مادر قد کمون
باتن غرق خون: دیگه نداشت توون
مظلومه مادرم
#عباس_قلعه
#حضرت_زهرا_زمینه
#زمینه
در بین این بستر ، میسوزه تن تو
این خونه یا لاله س ، روی پیرهن تو
روزا تب داری از گریه بی تابی
شبا از درد پهلو نمی خوابی
سخته نفس کشیدنت ، بمیرم برات 3
معلومه بدجور زدنت ، بمیرم برات 3
می سوزی مثل شمع ، داری میشی خاموش
دستمال به سر بستی ، همش میری از هوش
چشات انگار دیگه خوب نمیبینه
گمونم واسه اون دست سنگینه
کبود شده زیر چشات ، بمیرم برات 3
نداره جوهره صدات ، بمیرم برات 3
یادش بخیر وقتی ، که غوغا می کردی
در میزدم هر بار ، تو در وا می کردی
تموم شد اون روزای خوشی زهرا
با این بغضت من رو میکشی زهرا
نکن غریبی با علی ، پاشو فاطمه 3
بگو بلند یا علی ، پاشو فاطمه 3
نه سال با درد و غم تو سوختی و ساختی
حتی ازم زهرا ، یه حاجت نخواستی
نگو پیوسته با من حلالم کن
نرو ای خسته رحمی به حالم کن
صفای منزل علی ، بمون فاطمه 3
به خاطر دل علی ، بمون فاطمه 3
گاهی دخیل اشک می بندی به تابوت
گاهی با زیر چشم می خندی به تابوت
شده لبخند تو قاتل زینب
میون دلها وای از دل زینب
بغض و ببین توی چشاش ، نرو فاطمه 3
خونه داری زوده براش ، نرو فاطمه 3
#حضرت_زهرا_زمزمه
#زمزمه
چراغ خونه ی حیدر نرو تو رو به خاموشی
چقدر درد میکشی وقتی میخوای پهلو به پهلوشی
یه شب راحت نخوابیدی تو این هفتادو پنج روزه
بمیرم من برات زهرا که سینه ات داره میسوزه
همه جسمت پر از درده
تنت زخمی چشات تاره
هنوز بازوت ورم کرده
هنوز خونت رو مسماره
توی خونه که راه میری
چرا دستت به دیواره
بند دوم :
تورو دیدم تک و تنها دلم رو غرق آه کردم
ببین شرمندتم زهرا کتک خوردی نگاه کردم
همه برگ و برت زرده الا ای یاس پژمرده
میدونم خیلی درد داری آخه پهلوت لگد خورده
تو افتادی من افتادم
تو پژمردی و پژمردم
کتک خوردی همه دیدند
چقدر من خونِ دل خوردم
شکست بازوت توی کوچه
همونجا کاشکه میمردم
(دو دمه حضرت زهرا س)
پشت در افتاد از پا دختر خیر الوری
(فاطمه از پا نشست،در چو پهلویش شکست)
گفت بیا فضه خزینی حضرت خیر النسا
(فاطمه از پا نشست،در چو پهلویش شکست)
پیکر بنت النبی در خاک و خون آغشته شد
(فاطمه از پا نشست،در چو پهلویش شکست)
فاطمه مجروح گشت و محسن او کشته شد
(فاطمه از پا نشست،در چو پهلویش شکست)
تو امامم هستی و بابای طفلانم علی
(یا علی جانم علی)۲
کن حلالم که شده هنگام هجرانم علی
(یا علی جانم علی)۲
شب بده غسلم علی جان شب کفن بنما مرا
(یا علی جانم علی)۲
کن نهان در خاک دور از دیده ی اعدا مرا
(یا علی جانم علی)۲
موقع تدفین زهرا بود تنها مرتضی
(داغش افزون شد علی،دل پر از خون شد علی)
او در آن حالت توکل داشت بر لطف خدا
(داغش افزون شد علی،دل پر از خون شد علی)
دید بهر یاری اش دستان ختم الانبیا
(داغش افزون شد علی،دل پر از خون شد علی)
گفت بسپار ای علی جان این امانت را به ما
(داغش افزون شد علی،دل پر از خون شد علی)
#حضرت_عباس
عاشقان با گریه ی نم نم صدایش می کنند
زائرانش در حرم هر دم صدایش می کنند
مرد و زن پیر و جوان امشب دخیل محضرش
با توجه عالم و ادم صدایش می کنند
او طبیب درد بی درمان خلق عالم است
دردمندان حضرت مرهم صدایش می کنند
کاشف الکرب الحسین است و گرفتاران شهر
در هجوم درد و رنج و غم صدایش می کنند
دسته دسته سینه زن هایش به روضه امدند
نه فقط ما ارمنی ها هم صدایش می کنند
ساقی بن ساقی است و در سقایت شهره است
سلسبیل و کوثر و زمزم صدایش می کنند
چون لباس رزم پوشد حیدر کرببلاست
اهل خیمه صاحب پرچم صدایش می کنند
ساکنان اسمان ها یک صدا همراه با
حیدر و پیغمبر اکرم صدایش می کنند
هم نفس با فاطمه هم ناله با ام البنین
هاجر و آسیه و مریم صدایش می کنند
در نبود او خواتین حرم آشفته اند
کودکان غرق در ماتم صدایش می کنند
در میان خیمه زینب بر روی مرکب حسین
رو به سوی علقمه با هم صدایش می کنند
با اخا ادرک اخا کرببلا آتش گرفت
خیمه گویا پیش چشم بچه ها آتش گرفت
*
چه غریبانه برادر را برادر جمع کرد
پاره پاره پاره پاره پاره پیکر جمع کرد
در نگاه سرد نخلستان به تنهایی حسین
با دلی غمدیده و با دیده ی تر جمع کرد
دست هایش یک طرف جسم شریفش یک طرف
پیکرش را عاقبت در یک محل سر جمع کرد
بازوی آزرده اش پهلوی نیزه خورده اش
هر دو را از منظر چشمان مادر جمع کرد
پیش چشم بچه های چشم بر راه عمو
خیمه ی عباس را همراه خواهر جمع کرد
حرمله از برکت چشمش هزاران نقره و...
کیسه های مملوی از درّ و گوهر جمع کرد
دست ناپاکی که سقا را به خاک و خون کشید
در غروب کربلا خلخال و معجر جمع کرد
بی عمو کلی گره خورده ست در کار رباب
مشک پاره پاره شد ای وای بیچاره رباب
علیرضا خاکساری
#حضرت_عباس
برادری به زمین بود و بال و پَر میزد
برادری به سرش بود و هِی به سر میزد
برادری به زمین از لبش جگر میریخت
برادری به سرش داد از جگر میزد
چقدر چین و چروک است رویِ این صورت
کنار هلهلهها دست بر کمر میزد
دو دست در بغل و یادِ مادرش میکرد
دوباره حرف در و چوبِ شعلهور میزد
رشید بودنِ او کار دست زینب داد
گره به معجرِ طفلانِ بیخبر میزد
کشید تیر به زانو و چشمهایش ریخت
سهشعبه زخم خودش را عمیقتر میزد
کمی ز ساقهیِ هر تیر از دو سو پیداست
کسی که بغض علی داشت تا به پَر میزد
برای خاطر هشتاد و چهار خانم بود
اگر حسین نشسته به روی سر میزد
حسن لطفی
#حضرت_عباس
تا بین میدان ساقی میخانه افتاد
یادِ سهسالهدختر، آن حنانه افتاد
چشمان خود را نذر مشک آب خود کرد
سقا به فکر دادنِ بیعانه افتاد
لاحول...های خواهرش هم بیاثر شد
صد چشمِ بد بر قامت شاهانه افتاد
بال یمینش را زدند و در پی آن
دست چپش هم بعد، بیصبرانه افتاد
بر مشک تیری آمد و آهی کشید و...
یاد رباب و اصغرِ دردانه افتاد
تیری به سینه خورد و داغِ او دوتا شد
انگار یاد میخ درب خانه افتاد
ترسویِ رذلی با عمود خود رسیده
حالا که دست حضرتش از شانه افتاد
ابِن طفیل پست تنها گیرش آورد
بر جان او با نیزه بیرحمانه افتاد
آخر چگونه از روی زین بر زمین خورد؟!
وقتی بدون بال و پر پروانه افتاد
شاید همینکه بوی زهرا سویش آمد
با صورتش محض ادب رندانه افتاد
سیراب از سرچشمهی علم علی بود
کوه بصیرت... عالم فرزانه... افتاد
تا آخرین دم ساقی ما یاعلی گفت
والله، مثل مرتضی مردانه افتاد
دیگر علمداری به دور خیمهها نیست
غارت به فکر دشمن بیگانه افتاد
ای کاش روی نیزه اینها را نبیند
صد چشم بد بر عمه بیشرمانه افتاد
یا اینکه دنبال سهساله میدویدند
دنبال او کردند و آن ریحانه افتاد
محمد جواد شیرازی
#حضرت_عباس
اگر تیر و عمود و نیزه و شمشیر بگذارد
علمدار از علمداری نباید دست بردارد
سرش پرخون و مشکش خون، تمام پیکرش پرخون
بماند خون دل هائی که از شرم حرم دارد
چرا جان بر لب است از مشک آبی که به دندان داشت
چه شد از مشک پاره پاره خون تازه میبارد
برای صورت ماهش پناهی نیست، آه ای کاش
که دست تکیه گاهش را به تیر و تیغ نسپارد
به خیمه میرسد یک مشت یاس پرپر از آن یل
اگر تیر و عمود و نیزه و شمشیر بگذارد
فاطمه معصومی
#حضرت_عباس
رفتی ولی فراق تو باور نمی شود
"داغی شبیه داغ برادر نمی شود"
باید چگونه بی تو به خیمه روم، دلم
وقتی حریف گریه ی خواهر نمی شود
خواهم تو را به خیمه رسانم ولی چرا
جسمت جدا ز نیزه و خنجر نمی شود
می خواهم از کنار تنت بگذرم ولی
فکرم رها ز غارت پیکر نمی شود
با رفتنت که آب به دردی نمی خورد
گیرم رسید آب، لبی تر نمی شود
دارد شکاف فرق سرت می کُشد مرا
اصلا گلی شبیه تو پر پر نمی شود
با من بگو چگونه تنت پُر ز تیر شد
با یک "سه پَر" تنت که پُر از پَر نمی شود
خواهم کِشم ز سینه ات این نیزه را برون
اما قسم به حضرت مادر نمی شود
خیزی اگر ز جا به خدا قول می دهم
زینب اسیر این همه لشکر نمی شود
شرح تو را چگونه رسانم به خیمه ها
از مشک پاره خاطره بدتر نمی شود
باید سر تو بند نگردد به روی نی
وقتی سرت به نیزه برابر نمی شود
مهدی جلالی
#حضرت_عباس
نشان داد چشمانِ خود را به آب
لبِ خشک و سوزانِ خود را به آب
و نوزادِ بی جانِ خود را به آب
فرو کرد دستانِ خود را به آب
پُر از آب شد مَشکِ آب آورش
خجالت کشید از دو دستِ تَرَش
به سویِ حرم راه طفلان گرفت
که از بارشِ تیر باران گرفت
دو بازویِ او تیغِ بُران گرفت
ولی مَشک را او به دندان گرفت
نَفَس زد به تاب آمدم صبر کن
که خانم رُباب آمدم صبر کن
شد از تیرها خریدار پشت
که خَم شد به مَشک و پدیدار پشت
شده زیرِ رگبار خونبار پشت
به مقتل نوشتند شد خار پشت
ولی حیف تیری به مَشکش نشست
و تیرِ دگر قابِ چشمش شکست
چه شد حرمله روی زانو نشست
که تیرش میانِ دو اَبرو نشست
نوکِ نیزهای سمتِ پهلو نشست
عمودی به سر خورد و بر او نشست
عمو از سرِ زین زمین ریخت ریخت
سپاهی سرش از کمین ریخت ریخت
سر و وضعِ او را بِهَم ریختند
به نیزه عمو را بِهَم ریختند
به تیغی گلو را بِهَم ریختند
کشیدند و مو را بِهَم ریختند
حرامی همه پشتِ هم آمدند
پس از او ارازل حرم آمدند
پس از او دلِ زارِ خواهر شکست
یتیمی زمین خورد و از پَر شکست
و سیلی چنان خورد که سر شکست
که دندان شیریِ دختر شکست
یتیمی عمو گفت او را زدند
چه کج رویِ نیزه عمو را زدند
حسن لطفی
#حضرت_عباس
تا خیمه ها عباس دارد غم ندارم
پشتم به تو گرم است ای کوه وقارم
من رحمت الله و تو پرچم دار فضلی
بوسیدن دستان تو شد افتخارم
سلطانی ام در کربلا از توست عباس
در سایه ی قد تو ، صاحب اقتدارم
تنها تویی که سه حرم داری در عالم
دست جدایت را به چشمانم گذارم
تا که صدا کردی برادر یاری ام کن
بند دلم را پاره کردی ای نگارم
هر جا نظر کردم تو را دیدم به صحرا
گرد تن پاشیده ی تو بی قرارم
بوی مدینه می دهد خون لبانت
حس می کنم مادر نشسته در کنارم
شمشیر تیز است و عمود آهنین پهن
آشفته در هم گیسوانت ای بهارم
بر خیمه ها چشم طمع دارد دشمن
جان خودت صاحب علم دلشوره دارم
ترسم شود زینب اسیر بی حیایی
در فکر آن طفلان در حال فرارم
قاسم نعمتی
#حضرت_عباس
جهان عشق مرید مرام عباس است
ادب همیشه در عالم به نام عباس است
طبیب درد تمام مذاهب عالم
کبوترانه شفا جلد بام عباس است
شنیده از لب مولای خود به نفسی انت
چه جمله بهتر از این در مقام عباس است
قیامت از همه سرها سر است بی تردید
بهشت باغچه ای زیر گام عباس است
"خدا به طالع او مهر پادشاهی زد"
هرانکسی که غلام غلام عباس است
قیام کرده به پایش قیامت کبری
قسم به عشق قیامت قیام عباس است
کسی ندیده کنار حسین بنشیند
مطیع محض امامت پیام عباس است
فراز کعبه بلندای خطبه اش فرمود
که طوف بیت به گرد امام عباس است
دوباره سائل هر ساله آمده بر در
و مستمند جواب سلام عباس است
حسن كردي