زمزمه حضرت زهرا(س)
زهرای من قامت کمانم
برخیز و بنگر حال زارم ای جوانم
ای جوانم
بی تو سلام بی جوابم فاطمه جان فاطمه جان
با رفتنت کردی عذابم فاطمه جان فاطمه جان
بی یاوری شد حاصل من
میخ در و دیوار خانه قاتل من
قاتل من
دیدم میان آتش و دود معجرت سوخت معجرت سوخت
بامیخ در آن سینه غم پرورت سوخت پرورت سوخت
دیدم غلاف و بازوی تو
دیدم که خون جاری شد ازآن پهلوی تو
پهلوی تو
زهرای من باغصه و غم خوگرفتی خوگرفتی
از محرمت با روی نیلی رو گرفتی رو گرفتی
رفتی و رفته حیدر از حال
باشد قرار و وعده ی ما بین گودال
بین گودال
آنجا که حنجر می رود در زیر خنجر زیر خنجر
زینب شود در بین دشمن بی برادر بی برادر
ابوذر رییس میرزایی
قصه ی حیدر
واحد
قصه ی قلب حیدر ، قصه ی سوز و درده
چند شبه هی میره توی کوچه ، برمیگرده
مادری توی بستر ، زخم پهلو و سینه
اف به دنیای بی رحم ، کار دنیا همینه
گرد کوچه ، رو میبینه ، روی چادر ، میمیره
بغض بابا، مرگ مادر، چاره ای نیست،تقدیره
وا اماه
حال و روزش خرابه،دلش از غم کبابه
این روزا بین مردم سلامش،بی جوابه
بی حیاهای نامرد،غرورش رو شکوندن
دست بسته علی رو،توی کوچه کشوندن
توو سقیفه،قتل محسن،قتل زهرا،امضاشد
توی کوچه،دور زهرا،دورحیدر،غوغا شد
وا اماه
گریه های شبونه،زینبش هی میخونه
مادر و میزدن باغلاف و،تازیونه
دیده چشمای خیسش،پشت در مادرش سوخت
کاش نمی دید چه جوری،صورت و معجرش سوخت
بعد اون روز،غصه داره،زاره زاره،بی تابه
مادرش از،درد بازو،درد پهلو،بی خوابه
وا اماه
ابوذر رئیس میرزایی
نوحه فاطمیه ۱۴۰۰ه.ش/ ۱۴۴۳ه.ق
مدح
تو بانوی ممتحنی
نیمه ی جان حسنی
به اهلبیت روح و تنی
تو مثل مرتضی ،خیبر شکنی
نبی را یاسی
علی را دلبر
به خلقت تاجی
به عقبی سرور
مدد یا زهرا س
بانوی با کرم تویی
سایه ی رو سرم تویی
مدافع حرم تویی
ذکر امیرعشق دم به دم تویی
بهشت احمد
جمال سبحان
تمام عشق
علیِّ عمران
مدد یا زهرا س
روح رسول رکن علی
بین زنان بی مثلی
مُظهر حق مَظهر حق
گفته ثنای تو ذات ازلی
ثنایت قرآن
دمت بی پایان
فراقت درد و
وصالت درمان
مدد یا زهرا س
ابوذر رئیس میرزایی
شام غریبان
بارونیه چشای من
چه جور کنم تورو کفن
پریشونه زینب تو
بلندشو موهاشو باز شونه بزن
چرا زخمیه
کنار ابروت
زدن بدجوری
به روی بازوت
واویلا زهرا س
دنیا برام شده قفس
بی توعلی نداره کس
فراق تو سخته برام
از ته دل میگم پاشو هم نفس
کنار قبرت
علی گریونه
پاشو تا باهم
بریم به خونه
واویلا زهرا س
پاشو حسین نداره تاب
نیمه ی شب نداره خواب
منتظره تا که بیای
لباشو تر کنی با جرعه ی آب
علی بعد تو
شده بداحوال
قرار بعدی
باشه توو گودال
واویلا زهرا س
ابوذر رئیس میرزایی
حمله به خانه وحی
میون اون دیوار و در
زدن توو میدون خطر
برای حفظ دین شدن
فدایی علی مادر و پسر
میونه آتیش
با ضرب سیلی
رخ ماهش شد
کبود و نیلی
واویلا زهرا س
توو دلشون مهری نبود
هیزم بود و آتیش و دود
نتیجه ی سقیفه شد
پهلوی زخمی و بازوی کبود
برای حیدر
نمونده صبری
غم ناموس و
چشای ابری
واویلا زهرا س
به زخم دل نمک زدن
فاطمه رو کتک زدن
دشمنا با غلاف تیغ
به دست و بازوی قاصدک زدن
علی رو بردن
با قلبی خسته
طناب و گردن
با دست بسته
واویلا زهرا س
ابوذر رئیس میرزایی
بستر
صبر علی سراومده
اشک چشام در اومده
فاطمه جون پاشو ببین
چه روزی برسر حیدر اومده
حسن گریونه
حسین میخونه
بمون مادرجون
مرو از خونه
مرو یا زهرا س
خونمون شده خزون
خانم من پیشم بمون
روح تنم زیر لبت
عجل وفاتی رو اینقده نخون
بزن حرفی که
زدنیا سیرم
بدون تو من
دیگه می میرم
مرو یا زهرا س
((راه نرو پرت شکست
کارنکن فضه که هست))
الهی که خیر نبینه
شیشه ی عمرتو بالگد شکست
منو کشته این
نگاهت زهرا
علی میسوزه
زآهت زهرا
مدد یا زهرا س
ابوذر رئیس میرزایی
بعد از وفات
دست علی بسته شد
بازوی تو شکسته شد
زآشیانه پرزدی
علی در این قفس بی تو خسته شد
دلم خون گشته
پناهم رفتی
غریبم بی تو
سپاهم رفتی
واویلا زهرا س
به یاورم نظر زدن
به خانه ام شرر زدن
باهدف کشتن من
به سینه ی گلم میخ در زدن
زداغت برلب
رسد صبر من
نباشی خانه
شود قبر من
واویلا زهرا س
آرامشم قرار من
خزان شدی بهار من
جوان قد کمان من
بی تو سیه شده روزگارمن
ز بابای تو
شدم شرمنده
مغیره هر روز
به من میخنده
واویلا زهرا س
ابوذر رئیس میرزایی
ساقیم باشد علی
مهر گوید من گرفتم نو ر خو د را ا ز علی
ماه گوید نور من باشد زمهر انو ر ش
کعبه امشب میکند ناز بر تما م خا کیا ن
مثل گل دربرگرفته مرتضی و ماد رش
خیبریان را بود رؤیای وحشت امشبی
عمرو. مرحب. تن به لرزه درمیان بسترش
شیعه گوید مستیی من ازصبوی حیدر است
ساقیم باشد علی می جرعهٔ از کوثرش
آنکه از روز ازل برجبرئیل استاد شد
ای زبانم لال که باشم ذاکر خاک درش
این حدیث ازقول پیغمبر بود در شأن او
افضل است ازطاعت خلق ضرب تیغ دوسرش
ابن ملجم را توان ضربتی کاری نبو د
من گمانم یاعلی گفتا که زد بر پیکرش
درگلستان نغمهٔ بلبل بود ذکر علی
گل بگوید من صفا دارم زنام اطهرش
باولای مرتضی من عارف باالله شدم
هرکه حب او ندار د خاک عالم بر سرش
عالم هستی بود مشکل کشایش مرتضی
مرتضی قدش خمید از داغ زهرا همسرش
ای (ریاضی) توکجاو مدح مولای جهان
تونمیگنجی که گوئی ذرهٔ ازقنبرش
ابراهیم ریاضی
امام کاظم علیه السلام
سیه چـا ل بلا را حت شد ی ا ز آ ه شبـــگیرم
به گو ش تـو نـمــی آ یــد د گر آ وا ی زنجیرم
فــضـــا ی تــو بــو د شاهد برصوت مـناجاتم
ز بسکه گفته ام یارب خلــصنی زجان سیرم
نه نا ی نا له د ا ر م نه توان حمل این زنجیر
زبسکه تا زیانه خو ر ده ا م دیگر زمین گیرم
نه یک مؤ نس نه یکهمدم •ندارم من ملاقاتی
من ا ز نـحـو مـلا قا تیی این صیاد دل گیرم
مــز ن صیا د مرا سیلی مکن نیلی عذار من
که آخر از غم ما در به این زند ا ن می میرم
ابراهیم ریاضی
( حضرت زهرا(س)
در صف مــحـشـر همه خلق جها ن
هــــــرکسی دا رد نو ا ی ا لا ما ن
ا ز مـحـبــا ن و عزیزان هیچ کس
نیست دیـــگـــر یاور و فریا د رس
ا هـل مــحـشــر منتظر بنشسته اند
یک به یک زا رو ملو ل و خسته اند
تا کــــه اذن ا ز جا نب دا ور رسد
شافــــــع ا مـت پـــیــمــبـر می رسد
آ ل پـــیـــغـــمــبــر کــرامت میکنند
هــرکـسـی خـواهـند شفاعت میکنند
نــاگـــهــان محشر شود در هــمـهـمه
مـی رســد دخـت پــــیـــمــبر فاطمه
تاکــه زهــرا و ا ر د مــحــشر شــو د
مـحـشــر ا ز ا و مـحشری دیــگرشود
درقیامت ا و قــیـــامت مـــیــکـــنــد
بــا حـسینـش او شــفــاعت میکنــــد
محشر آن روز میشود در شوروشین
روضه میخواند• زهـرا بر حـسـین
آ و ر د بــا خــو د گـلـی از یاس ر ا
هر دو دستی خــونیی عــبــا س ر ا
ا ی (ریاضی) حرف از محشر مزن
جــز دری زهرا دری دیـــگر مــز ن
ابراهیم ریاضی
امام زمان وحضرت زهرا(س)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا لآ ا ی شیعـیـان صبر م سر آمد
کـه دشـمـن پشت درب حیدر آمد
مـــرا د ر د یست کهنه ا ز زما نه
کـــه خور ده ما د ر من تا ز یا نه
شـنـیـدم پهلو یش اعدا شکستند
شنـیـدم مرتضی را دست بستند
چه شد ضرب و توان شصت حیدر
کـــجـــابود ذا لفقار دست حـیـدر
نـبــو د ی گر علی را امر در صبر
نــمــی شد روبهی مکار چون ببر
ا لآ مادر نــبــودم یــا ر بــا شـــم
تــورا د ر پشت در غـمـخـوارباشم
دعــا کن مــا درم شــایـد که ر و ز ی
زمــا ن انــتـــظار مــن ســـر آ یـد
بـــگــیــرم ا نــتـقــام پهلو یت را
کـه بــا ر غــم مــرا از دل بـــرآید
(ریاضی) غـم مخـور غمخوار آید
کــــــه پــــو ر حــیــد ر کرار آ یـــد
ابراهیم ریاضی
مدینه شهر رسول
مـدیـــنـــــه شــهر رسو ل و امـیـد دلهایی
مـدیـــنـــــه مـدفــن پـاک شهیده زهـرایی
مـدینه کوچهٔ شهرت عجب غم انگیز است
خـمــیـد ه برگ و بر تو مـثال پاییز است
فــضــا ی شـهـر تـــو بـهـر چــه دلگیر است
مــگــر هـنـوز فـاطمه ازغم زمین گیر است
مـدیـــنـــــه خـــاطره های عجب داری تـو
بــــه سیـنـه قـصـهٔ مـرد غـریب داری تو
هـــنـــو ز هـم زفضای تو بوی دود می آید
بــــه گــــو ش نــالــهٔ یــا س کبود می آید
کـــجــــا صـو ر ت زهرا کبود زسیلی شد
حـــجـــاب مــا ه عـلـی ا ز چه ابرنیلی شد
چـــرا دو دست عـلـی را به ریسمان بستند
چـــرا پــهـلــو ی زهرا زکــیـنـه بـشـکستند
چـــرا جـــنــازهٔ زهرا شـبـــانـه می بردند
بـــــه مــا بــــگو که چرا مخفیانه می بردند
مـــگــــو (ریاض) قصه و مـاجرای زهرا را
تـــو خــون مــکــن د ل ا هلبیت طا هـا را
ریاضی