بسمالله الرحمن الرحیم
به مناسبت سالروز #صلح_امام_حسن_مجتبی_ع
#وحید_محمدی
▶️
آبروی دعا امام حسن
همه ی هست ما امام حسن
سر یک سفره بوده ای عمری
با فقیر و گدا امام حسن
ای کرم خانه های فاطمی ات
تا قیامت به پا امام حسن
جلوه ی اقتدار تو این بود:
صلحِ صبر و رضا امام حسن
صلح تو یک قیام مردانه است
بانی کربلا امام حسن
از همان ابتدا به ما گفتی
آخر روضه را امام حسن
@hosenih
ای کرامت گدای درگاهت
حُسن یوسف جمال چون ماهت
کوچه در کوچه لیلی و مجنون
صف کشیده است بر سر راهت
کاش روزی بیفتد از توفیق
چشم ما بر جمال دلخواهت
دم به دم می شود خدا را دید
در نفس های قلب آگاهت
غربت مرتضی علی جاری است
بین غم گریه های جانکاهت
بسکه زخم زبان زدند تو را
جگرت لحظه ای نشد راحت
@hosenih
زن نامهربان شما را کشت
جور اهل زمان شما را کشت
خون دل خوردی ای عزیز خدا
طعنه های گران شما را کشت
خنده ی تلخ قنفذ نامرد
زخم های زبان شما را کشت
زهر پیش غمت کم آورد و
غم قدّی کمان شما را کشت
بین گودالِ کوچه ای باریک
ضربه ای بی امان شما را کشت
مثل زهرا جوان شهید شدی
کوچه خیلی جوان شما را کشت
@hosenih
کوچه گفتم، قرار دل ها رفت
دیده ها تا عروج دریا رفت
مادر آمد کنار دیواری
مردک پست سمت زهرا رفت
رنگ از روی آسمان افتاد
دست نامرد تا که بالا رفت
خورد مادر زمین چنانی که
قوّت از زانوان مولا رفت
ماجرای کبودی صورت
تا شب غسل، چون معما رفت ...
⏹
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسمالله الرحمن الرحیم
به مناسبت سالروز #صلح_امام_حسن_مجتبی_ع
#یوسف_رحیمی
▶️
ای وسعت بهاری بی انتهای سبز
مرد غریب شهر ولی آشنای سبز
روح اجابت است به دست تو بسکه داشت
باغ دعای هر شب تو ربنای سبز
هر شب مدینه بوی خدا داشت تا سحر
از عطر هر تلاوت تو با صدای سبز
سرسبزی بهشت خدا چیست؟ رشته ای
از بالهای آبیتان آن عبای سبز
از لطف اشکهای سحر غنچه داده است
در دامن قنوت شبم این دعای سبز
کی می شود که سایه کند بر مزار تو
یک گنبد طلا ئی و گل دسته های سبز
آن وقت تا قیام قیامت به لطفتان
داریم در بقیع تو یک کربلای سبز
یا می شود دلم گل و خشت حریم تو
یا می شود کبوتر تو، یا کریم تو
@hosenih
تو سرو قامتی تو سرا پا ملاحتی
آقا تو حسن مطلقی و بی نهایتی
خاک زمین که عطر حضور تو را گرفت
از یاد رفت قصة یوسف به راحتی
ایوب که پیمبر صبر و رضا شده
از لطف توست دارد اگرحلم و طاقتی
بی شک و شبهه دست توسل زده مسیح
بر دامنت اگر شده صاحب کرامتی
یاد پیامبر به خدا زنده می شود
وقتی که گرم ذکر و دعا و عبادتی
حتماً برای خواهش دست نیازمند
دست تو داشت پاسخ سبز اجابتی
وقتی میان معرکه شمشیر می کشی
تنها تویی که مرد نبرد و رشادتی
با تیغ ذوالفقار که در دستهای توست
بر پا شده به عرصة میدان قیامتی
بر دوش سیدالشهدا بود رایتت
عباس بود آینه دار شجاعتت
@hosenih
خورشید آسمانی ماه خدا حسن
همسایهٔ قدیمی دنیای ما حسن
پرواز بال های خیالی فهم ما
کی می رسد به اوج مقام شما حسن
روشن ترین تجسم آیات و سوره ها
یاسین و قدر و کوثری و هل أتی حسن
صفین شاهد تو شور و حماسه ات
شیر دلیر بیشهٔ شیر خدا حسن
الله اکبر تو بلند است وقت رزم
آیات فتح روز نبردی تو یا حسن
صلح شکوهمند تو هرگز نداشته
چیزی کم از قیامت کرب و بلا حسن
صلحت حماسه بود نه سازش که این چنین
شد سربلند پرچم اسلام راستین
@hosenih
در خانهی تو غیر کرامت مقیم نیست
اینجا به غیر دست تو دستی رحیم نیست
تو سفره دار هر شب شهر مدینه ای
جز تو کسی که لایق لفظ کریم نیست
از بسکه داشت دست شما روح عاطفه
شد باورم که کودکی اینجا یتیم نیست
جز سر زدن به خانة دل خستگان شهر
کاری برای هر سحرت ای نسیم نیست
اینجا که نیست گنبد و گل دسته ای بگو
جایی برای پر زدن یا کریم نیست
داغ ضریح و مرقد خاکیت ای غریب
امروزی است غربت عهد قدیم نیست
با این همه غریبی و دلتنگی ات بگو
جایی برای اینکه فدایت شویم نیست؟
گل داشت باغ شانهٔ تو از سخاوتت
آقا زبانزد همه می شد کرامتت
@hosenih
این گونه در تجلی خورشید وار تو
گم می شود ستارهٔ دل در مدار تو
روشن شده است وسعت هفت آسمان عشق
از آفتاب روشن شمع مزار تو
بوی بهشت، عطر پر و بال جبرئیل
می آورد نسیم سحر از دیار تو
دلهای ما زمینی و ناقابلند پس
یک آسمان درود الهی نثار تو
هر شب به یاد قبر تو پر می زند دلم
تا خلوت سحرگه آئینه زار تو
تا که شبی بیائی و بالی بیاوری
ماندیم مات و غمزده چشم انتظار تو
بالی که آشنای تو باشد ابوتراب!
یا وقف صحن خاکی و پر از غبار تو
بالی که سمت تربت تو وا کنیم و بعد
باشیم تا همیشه فقط در کنار تو
با عطر یاس تربت تو گریه می کنیم
آنجا فقط به غربت تو گریه می کنیم
@hosenih
چشمی که در مصیبتتان تر نمی شود
شایستهٔ شفاعت حیدر نمی شود
چشم همیشه ابریتان یک دلیل داشت
هر ماتمی که ماتم مادر نمی شود
مرهم به زخم های دل پر شراره ات
جز خاک چادر و پر معجر نمی شود
یک عمر خون دل بخورد هم کسی دگر
والله از تو پاره جگر تر نمی شود
یک طشت لخته های جگر پاره های دل
از این که حال و روز تو بهتر نمی شود
یک چیز خواستی تو از این قوم پر فریب
گفتند نه کنار پیمبر نمی شود
گل کرد بر جنازهٔ تو زخم سرخ تیر
هرگز گلی شبیه تو پرپر نمی شود
پر شد مدینه از تب داغ غمت ولی
با کربلا و کوفه برابر نمی شود
زینب کنار نیزه کشید آه سرد و گفت
سالار من که یک تن بی سر نمی شود
دیگر تمام قامت زینب خمیده بود
از بس که روی نیزه سر لاله دیده بود
⏹
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_زهرا
دختری از سینهاش آهی مُکرر را کشید
باز هم بر چشمهایش پایِ مادر را کشید
آمد و آرام بوسیدش ولی آهی شنید
باز هم رویِ سرش آن دستِ لاغر را کشید
تا که در را وا کنَد بر روی مَردش فاطمه
فضه گویا سمتِ در بر حجره بستر را کشید
با سرانگشتش حسن پیشِ دری که سوخته
روی آن دیوارِ دودی یک کبوتر را کشید
بعد از آن گهوارهای خالی کنارش نقش زد
جایِ محسن بِینِ گهواره کمی پَر را کشید
یادش اُفتاد آتش و جمع اراذل جمع بود
یادش اُفتاد ابتدا نامرد خنجر را کشید
وایِ من آتش که کارش کرد او در را شکست
وایِ من دنبالِ خود تا خانه لشگر را کشید
بعد از آن بر روی آن در رفت و آمد داشتند
بعد از ان این کوچه و آن کوچه حیدر را کشید
بچهها کَندند در را تا که مادر پا شود
یک نفر او را کشید و یک نفر در را کشید
پشت بابا بود اما ضربهی سخت غلاف
روی سنگ کوچه مادر نه پیمبر را کشید
حال امشب بُغچهای را باز کرد و گریه کرد
روضه خواند و پیشِ زینب حرفِ آخر را کشید
کربلا می گوئیم:"مادر تماشا میکنی
از همانجایی که بوسیدیش خنجر را کشید
یک حرامی آمد و پیراهنش را کَند و بُرد
یک حرامی رویِ خاک و خار دختر را کشید"
هر دو میگفتند از آن سر که نیزه میبَرد
تا حسینش باز زیر پای او سر را کشید
حسن لطفی
@deabel
#حضرت_زهرا
آخرش شرح غمم روی زبانها افتاد
همه گفتند که خیبر شکن از پا افتاد
آه،رفتی و تمام بدنم می لرزد
پهلوان تو زمین خورد،وَ از نا افتاد
غسل جسم تو بود سخت تر از هر کاری
کوه،پاشیده شد و بر روی دریا افتاد
دو سه ماه است که رخسار تو با پوشیه است
چشم من بر رخ نیلی تو حالا افتاد
مَحرمت بودم و نامَحرم زخم بدنت
این چه زخمی ست که بر بازوی تو جا افتاد؟
بشکند دست کسی که اثرش معلوم است
جای دستی به روی صورت حورا افتاد
با یتیمان تو همناله شده جبرائیل
ولوله در وسط عرش معلّی افتاد
ساحلم بودی و رفتی و نگفتی با خود
که علی در وسط موج بلایا افتاد
با چه رویی بدنت را بدهم بر پدرت
لبم از شرم،ز هر صحبت و نجوا افتاد
با چه رویی به پدرجان تو این را گویم
"پیش چشمان همه،ام ابیها افتاد"
رضا قاسمی
@deabel
#حضرت_زهرا
دلِ شکستهی ما باز در حوالیِ توست
شب است و گریهی ما از شکسته بالیِ توست
چه میشود که از این چهره دست برداری
از این کبود - که در پرده است - برداری
به جان تو به سکوتِ حسن حواسم هست
نگاه بی رمقت را به من حواسم هست
میان بستری و باز رو به دیواری
در این سه ماه از آغاز رو به دیواری
دلت گرفته از این شهر دلخوری خانم
ولی برای علی پشتِ چادری خانم
نگاه از پسِ چادر نماز راحت نیست
بدون آن به تو سوگند باز راحت نیست
که زیرِ چشمِ تو زخم است روی چشمت زخم
شبیه اَبروی تو رنگ و روی چشمت زخم
توقعی که ندارم کبود میبینی
نگاه میکنی افسوس دود میبینی
همانکه بیتِ مرا قتلگاه کرد آنروز
کبود نه که رُخَت را سیاه کرد آنروز
به زانویش حسنم باز پنجهاش مشت است
به روی صورت تو جای پنج انگشت است
چقدر آب شدی چون خیال میمانی
از این به بعد گمانم هلال میمانی
شب است وگریهی ما باز درحوالی توست
شب است آه غم ما شکسته بالی توست
غذا نریز ، نپز نان فقط بیا بنشین
کنار سفرهی این خانه جای تو خالیِ توست
بگو برای تو و ماندنت علی چه کند
برای آنکه نیاُفتد تَنت علی چه کند
به دست دخترمان پنج تا کفن کم نیست؟
برای یک تن پُر زخم پیرهن کم نیست؟
چقدر بوسه سرِ شب به حنجرش دادی
لباسِ محسن خود را به اصغرش دادی
حسن لطفی
@deabel
#امام_زمان_عج
عهد و وفا
بس دلم بگرفته از دوری و از هجران تو
بنده ام از جان و از دل در کف فرمان تو
🍀
لحظه ای نبود که یادت از دلم بیرون رود
صدهزاران جان ناقابل فدای جان تو
🍀
گرکه جان خواهی ستانی نیست پروایم از آن
مردنم بهتر بود تا زندگی بی آن تو
🍀
قطره های اشک من را کیست توصیفش کند
هست در هر قطره اش راز دل طوفان تو
🍀
گرکه اشک چشم من خشکیدرهرگز غم مخور
من به جای اشک خون گریم سرپیمان تو
🍀
روز و شب کز هجرتو دردی فراوان می رسد
مانده این دل کز پی عشق تو سرگردان تو
🍀
زشتی من ننگرو پاکی قلبم را ببین
یک طبق اخلاص دارم در پی احسان تو
🍀
یوسف مصرم برون آی و فکن از رخ نقاب
تا ببینم چهرهٔ ماه دُرَر افشان تو
🍀
کن دعایم تا خدا مرگم رساند بیش از این
یا بیا از مرحمت دردم شود درمان تو
🍀
صبر هم اندازه ای دارد دل است آهن که نیست
گرکه هم آهن بدی لرزید پیش جان تو
🍀
ذره ذره آب منما بیش ازاین قلب مرا
«خوشنوایم»جان من باشد دگر قربان تو
🍀
محمدحسین محمدی(خوشنوا)
@deabel
#حضرت_زهرا
در لغت معنی شبح یعنی
سایه ای در خیال می آید
یا به تعبیر دیگری انگار
ابر روی هلال می آید
سایه ای مانده بود از مادر
وقت برخاستن نشست،نشست
عرق سرد روی پیشانی
اشک امانم نمی دهد که پر است
مو به مو قصه از پریشانی
شانه از دست مادرم افتاد
قصه آتش شد آن زمانی که
ریخت آوار شهر بر سر ما
همه شهر آمدند آن روز
طرف خانه ی محقر ما
هیزم آنقدر هم نیاز نبود
قاریان،عالمان،مسلمانان
سوختند آیه های کوثر را
با وضو آمدند مردم شهر
با وضو می زدند مادر را
کارشان قربه الی الله است
مادر من خودش یدالله است
کارشان را پر از مخاطره کرد
دست انداخت دور شال پدر
کار را یک غریبه یکسره کرد
نام آن مرد را نمی گویم
روز آخر امیدوارم کرد
روز آخر بلند شد از جا
شستشو کرد،گرد گیری کرد
سخت مشغول کار شد اما...
چادر از صورتش کنار نرفت
تا بگیرد امانت خود را
دست پیغمبر آمد از دل خاک
پدر خاک آب شد از شرم
رد شد آن شب سکوتش از افلاک
همه دلواپس پدر بودیم
غسل از زیر پیرهن سخت است
غرق در خون شود کفن سخت است
جان خود را به خاک دادن بعد
دست ها را به هم زدن سخت است
پدرم خویش را به خاک سپرد
سید حمیدرضا برقعی
@deabel
#امام_زمان_عج
سینهٔ مجروح
به کلک عشق نوشتم به روی سینهٔ زارم
که من به راه محبت اسیر و کشتهٔ یارم
🍀
زاتصال من ار خلق در شگفت بیایند
در انتظار سرزلف یار بود قرارم
🍀
خوش است بلبل عاشق که گل بود بکنارش
که من بدون گلم همچنان قرار ندارم
🍀
اگرکه دست تهی دارم و لیک دلی پر
بپای عشق و محبت ببین تو اشک عذارم
🍀
دو دیده ام شده از عشق یار مخزن دریا
که در هوای توبرباد رفت خاک غبارم
🍀
برای آمدنت انتظارها که کشیدم
بیا بیا تو عزیزم گذشت فصل بهارم
🍀
روا مدار بمیرم تو را به دیده نبینم
نویسم عقده نادیدنت به روی مزارم
🍀
فدای نام تو گردم دو دیده در طلب توست
قسم به نام تو ای دوست اگر کشند به دارم
🍀
ببین که دیدهٔ عاشق زعشق گشته گهرزا
به پای عشق تو آخر اسیر شهر و دیارم
🍀
گمانم اینکه نمانم که چهر ماه تو بینم
که لایقم تو ندانی گذاریم به کنارم
🍀
هماره مهرتو بر دل همی شراره گدازد
که تا زمانه سرآید سرم به خاک گذارم
🍀
چه می شود که نگاهی بر این گدا بنمایی
مس وجود مرا هم طلا کنی که نزارم
🍀
غمی نباشدم آخر که کارعشق جنون است
به «خوشنوا» تو بدادی دگر که وعدهٔ نگارم
🍀
محمدحسین محمدی(خوشنوا)
@deabel
#حضرت_زهرا
به داد تو نرسیدم اگر در آن بیداد
تو ضعف کردی و آتش به جانِ من افتاد
تمام درد تو را من به سینه حس کردم
همینکه پشت در افتادی حیدرت جان داد
منی که بر همه عالم مدد شدم اما
رسید فضه به دادم که بر تو کرد امداد
چهل ، شده عددِ زخمهای قلبِ علی
کجا به قتل زنی بی دفاع ، این تعداد؟
صدای سرخیِ رویت به کوچه مانده هنوز
شکسته باد ، خدا دستِ نحسِ بد بنیاد
حامد آقایی
@deabel
#حضرت_زهرا
در این مدینه بیا و ببر ز تن سر من
ولی غلاف نزن روی دست مادر من
یکی از آن همه نامردها در آن کوچه
نکرد رحم به اشک حسن برادر من
حسن به گریه صدا زد نزن مغیره نزن
زدی و لرزه فتاده به جسم خواهر من
همین که محسن شش ماهه سقط شد دیدم
رسید تیر به حلق علی اصغر من
به جای در که روی قلب مادرم افتاد
همه به چکمه بیایید روی پیکر من
محمود اسدی
@deabel
... باز از فراق
از فراقت در دلم فصل خزان آوردهاند
آب و آتش از برایم ارمغان آورده اند
قد خم را بی سبب بر من نداده روزگار
از برای تیر آه من کمان آوردهاند
از ميان کوچه های شهر هجران بی قرار
تا بدین صحرا مرا دامن کشان آوردهاند
جان من بر لب رسیده از فراقت ، خود ببین
عاشقی را در حریمت نیمه جان آوردهاند
کوله بار هجر سنگین بود و بُرد از من توان
عفو کن گر عاشقی را ناتوان آوردهاند
تا رسانم چشم خود را روبروی چشم تو
از برای چشم من اشک روان آورده اند
خون دل می ریزد از چاک گریبانم ز هجر
پای وصل تو دلی را خون فشان آوردهاند
بی سر و سامانی ام را دیده و از راه لطف
مرغ بی بال و پری را آشیان آوردهاند
گر به دامانت رسد دستم بگویم بی گمان
ذره را در آسمان بی کران آوردهاند
«یاسر» افتاده را هر کس کنارت دید گفت
خاری از دشت جنون در بوستان آوردهاند
---------
محمود تاری «یاسر»
@deabel
#حضرت_زهرا
دمِ آخر وصيتی دارم
اي علی جان به خاطرت بسپار
نيمه شبها حسينِ دلبندم
با لب تشنه می شود بيدار
بارِ سنگين اين وصيت را
از سرِ شانه های من بردار
قبل خوابيدنش عزيز دلم
ظرف آبی برای او بگذار
گريه كردم ز غربتش ديشب
تا سحر سوختم برای حسين
با همين دست ناتوان امروز
پيرهن دوختم برای حسين
كفنش را به زينبم دادم
حرف های نگفته را گفتم
چند ساعت برای دختر خود
فقط از رنج كربلا گفتم
گفتمش ميوه ی دلم زينب
كربلا باش يار و ياور او
ظهر روز دهم به نيتِ من
بوسه ای زن به زير حنجر او
وقت افتادنش به روی زمین
چشم خود را ببند مثل خدا
صبر كن دختر عقيله ی من
قهرمان بزرگ كرب و بلا
وحید قاسمی
@deabel