با خاطرات برادر رزمنده تخریبچی حاج علیرضا قهرمان پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بانداژی برای قلب والفجر یک ۲۸ فروردین ۱۳۶۲ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 خیلی حرفه ای، بانداژ را از روی زخم دستم رد می کند؛انگار سالهاست که در این بیمارستان پرستاری می کند!می گوید: _اون ضرب المثله چی می‌گفت؟اومد چشمشو درست کنه، ابروش رو خراب کرد!شما هم اومدی ابروت رو درست کنی، دستت رو خراب کردی! _آقا، خیلی ترکشه داغ بود!!تا رفت توی ابروم، سوختم؛خواستم درش بیارم، دستم رو سوزوند! _پس یارو بعثیه یه تیرو دو نشون کرده. خنده ام می گیرد: _واقعا ها!یه تیرو دو نشون زده. امروز زدید توی کار ضرب المثل ها آقای کدخدایی! _خدا رحم کرد که به چشمتون نخورد. یکی دو سانت پایین تر بود دیگه هیچی! _بله آقا!خدا رحم کرد. شما هم امروز دو تا بانداژ داشتید!باید برید بیمارستان کار کنید؛به جای برادر کدخدایی بشید "دکتر کدخدایی !" _دو تا شد؟ _بله دیگه!من و آقای قلی زاده! _خوش به سعادتتون. ایثار در راه خدا. ان شاءالله همه برادرها زودتر سلامت بشن. _ممنون؛ان شاءالله! _زخمهای بدن چیزی نیست؛خوب میشه. ام زخمهایی که روی روح آدم و ایمان آدم بشینه، دیرتر خوب میشه. _بله؛درسته. _درد زخمهای روح و ایمان آدم، اولش زیاد احساس نمیشه؛اصلا شاید نفهمیم که زخم خوردیم!اما اثرش خیلی طولانی تر از زخمهای بدن باقی می مونه. درمون کردن اون زخمها، مصیبته!مگه خوب میشه؟! _بله آقای کدخدایی. ته بانداژ را با دندان چاک می دهد، بانداژ دو تکه می شود. دور دستم گره می زند. دستش را روی دستم می گذارد، نوازشی ساکن!به چشمهایم نگاه می کند: _یه سری زخمها هم، داغش بدجور روی دل آدم، روی قلب آدم می مونه. می سوزونه!جاش همیشه می سوزه؛بدتر از سوختن با ترکش داغه. _چه دردهایی؟چه داغی؟ _داغ دوری از دوستانی که تا چند دقیقه پیش دارن باهات می خندن؛اما چند لحظه بعد شهید می شن. داغ جمع کردن پیکرهای سردی که وقتی بهشون دست می زنی، هنوز داغی رفاقت و معرفت رو از وجودشون حس می کنی؛داغ تنها موندن و بدرقه کردن اونها از جبهه به شهرهاشون. داغ دیدن جای خالیشون توی چادر. اشک در چشمانم حلقه زده است. مثل همیشه، مانده ام که در جواب حرفهای بهمن، چه چیزی بگویم!خدا می داند که به پیکر کدام شهیدی دست زده و آن را بدرقه کرده که این حرفها را از صمیم قلبش می زند. حمید باکری از بالای کانال به پایین نگاه می کند؛به ما دستور می دهد: _پدافند کنید؛سریع!بر می گردیم عقب. نگاهش به من می افتد؛با شوخی و شیطنت می گوید: _چطوری سیاه پوست؟ خنده ام می گیرد؛یاد پریشب می افتم. _ممنونم آقای باکری؛شکر. همان لحظه صدای خمپاره ی ۸۰ می آید. صدایی که فقط ۳ ثانیه طول می کشد،یک سوت کوتاه و بعد:انفجار!ما همه گارد می گیریم که آسیب نبینیم؛اما حمید باکری از جایش اصلا تکان نمی خورد! به خودم که می آیم می فهمم ترکشی به ابروی راستم خورده است؛بیش از دردگرفتن، مرا می سوزاند. با دست، ترکش را از ابرویم بیرون می کشم!دستم را هم می سوزاند! سروصدا که می خوابد، از کانال بیرون می آیم.چشمم می افتد به کتف حمید باکری که خیس خون است. _مجروح شدید آقای باکری! _نه؛چیزی نیست! نیروها، باکری را به داخل کانال می آورند.سعی می کنند زخم کتف او را ببندند. اما او، انگار نه انگار که برایش اتفاقی افتاده باشد؛بلند می شود که برود!و باز تکرار می کند: _پدافند کنید؛اینجا دیگه کاری نداریم. _تکلیف اینجا چی میشه برادر؟ تیپ ۵۸ ذوالفقار خط رو می گیره از ما. بلند شید بسم الله 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 برگرفته از کتاب به سوی معبر، نوشته علیرضا قهرمان پور، تهران، نشر بید، ۱۴۰۳، صفحات ۱۳۳، ۱۳۴ و ۱۳۵

ربات......

🚨حمله جنگنده های رژیم صهیونیستی به شهر طورا در جنوب لبنان 🚨حمله پهپادی رژیم صهیونیستی به مرجعیون در جنوب لبنان .

🔴 علی خضریان نماینده مردم تهران در مجلس : بازدید مدیرکل آژانس بین‌المللی انرژی اتمی از سایت‌های هسته‌ای شهید علیمحمدی (فردو) و شهید احمدی روشن (نطنز) برخلاف قانون اقدام راهبردی برای لغو تحریم‌ها و صیانت از منافع ملت ایران بوده است. لذا کمیته هسته‌ای کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس این تخلف را پیگیری خواهد کرد.

ـ🌱🌱🌱 گاهی به زور از خدا چیزی رو میخواهی و نمیشه... شکوه میکنی... قهر میکنی با خدا.. بی خبر از اونکه اون کار به صلاحت نبود... خدا هست... و حواسش جمع.. خیالت تخت... به صلاحت باشه برات کم نمیزاره... 🤍♥️💜