eitaa logo
به کانال دفاع از خوبان بپیوندید ...
165 دنبال‌کننده
98 عکس
46 ویدیو
2 فایل
خداوندرحمن و رحیم است،اهل مهرورزی مهربانیِ همیشگی است.او اَعمال مِهرمندانه بندگان رامحبوب ومقبول،وافعال قَهرورزانه ایشان رامطرود ومغبون دانسته است.همواره بایداز حقوق کسانی که رفتار وگفتارخوب دارندویا اشتهاربخوبی دارند،دفاع کرد.چه در پشت سر وچه در پیش رو.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
【 پیام یک زن محجبه‌ی مسلمان به یک فمینیست! خانم فمینیست... ✍🏻من می‌توانم گرمای ناشی از حجاب را در تابستان به همان اندازه تحمل کنم که تو درد ناشی از پوشیدن کفش‌های پاشنه‌بلند و قرار گرفتن تمام پوستت در معرض نور مستقیم خورشید را تحمل کنی. من می‌توانم حجاب را تحمل کنم همان‌گونه که تو توان تحمل درد بوتاکس و جراحی پلاستیک را داری. من می‌توانم صورت و موهایم را با لباس بپوشانم، همان‌گونه که تو می‌توانی با لوازم آرایشی که منافذ پوست را مسدود می‌کنند، صورت خود را ‌بپوشانی! و یا می‌توانی موهای خود را با مواد رنگی  بپوشانی و به هنگام خارش چشم از دست‌زدن به آن إبا داشته باشی و مقاومت کنی که مبادا به لنزها و یا مژه‌های مصنوعیت آسیب برسد. حالا من از شما می‌پرسم؛ پس پوشیدن لباس‌های تنگی که حرکات شما را محدود و سخت و نیز جسم‌تان را خفه می‌کند، چطور؟ و یا لباس‌های کوتاهی که مانع خم و راست‌شدن یا تنفس طبیعی شما می‌شود؟ چگونه می‌توانی ساعت‌ها صورت خود را در هوای آزاد نشویی، فقط به این دلیل که آرایش یا مدل موی خود را خراب نکنی؟ دلیل این حجم از صبر، تلاش و تحمل چیست و از برای کیست؟ برای مردی که همزمان با وی می‌جنگی و در عین حال دنبالش می‌دویی؟ حال، زن آزاده کیست؟! منِ محجبه‌ی پایبند و مسلمان یا توی فمینیست؟• 】
•🍃🔘• 🕊این داستان را در دلتان با صدای بلند و با توجه بخوانید. مطمئنا تا سال ها آن را در خاطر خواهید داشت. 🍂داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود. 🥀او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد. به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند . کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد.. 💫سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است. 🍃 حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود. در آن لحظات سنگین سکوت، چارهای نداشت جز اینکه فریاد بزند: 🌱“خدایا کمکم کن”. 💕ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟ – نجاتم بده. – واقعاٌ فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم. – البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی. – پس آن طناب دور کمرت را ببر برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند. روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت!! 👌و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟ آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟ 💕هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشود شک نکنید. هیچگاه نگویید که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است. هیچگاه تصور نکنید که او از شما مراقبت نمیکند و به یاد داشته باشید 😍خدا همواره مراقب شماست👌
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ✅ داستان آموزنده ✍روزی شخص ثروتمندی سه کیلو انگور خرید و به خدمتکار خود گفت انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و خود به سر کاری که داشت رفت. عصر که به خانه برگشت به اهل و عیالش گفت لطفا انگور را بیاورید تا با بچه ها انگور بخوریم، همسرش با خنده گفت: من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم، خیلی هم خوش مزه و شیرین بود ...‼️ مرد، با تعجب گفت تمامش را خوردید⁉️ زن لبخند دیگری زد و گفت بله تمامش را❗️ مرد، ناراحت شد و گفت: یک من انگور خریدم یک حبۀ اون رو هم برای من نگذاشته اید!!! الان هم داری می خندی، جالب است ...!خیلی ناراحت شد و بعد از اندکی که به فکر فرو رفت ... ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج شد. همسرش که از رفتار خودش شرمنده شده بود او را صدا زد ولی جوابی نشنید، مرد، ناراحت اما متفکر رفت سراغ کسی که املاک خوبی در آن شهر داشت. به او گفت: یک قطعه زمین می خواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند و آن را نقدا خریداری کرد. سپس نزد معمار شهر رفته و از او جهت ساخت مسجد دعوت بکار کرد و او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برد و به او گفت: می خواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلوی چشمانم ساخت آن شروع شود. معمار هم وقتی عجله مرد را دید تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع به کار ساخت و مسجد کرد. مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن شد به خانه اش برگشت. همسرش به او گفت: کجا رفتی مرد⁉️ چرا بی جواب و بی خبر⁉️ مرد در جواب همسرش گفت: هیچ ... رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم. همسرش گفت چطور؟ مگر چه شده⁉️ اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق با شما بوده ما کم لطفی کردیم معذرت می خواهم. در جواب زن، مرد با ناراحتی گفت: شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم به یاد من نبودید و فراموشم کردید البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست❗️ جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده ام چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید⁉️ و بعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف کرد.🍃 امام جماعت تعریف می کرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر، الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده ... 400 سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد می باشد، چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت.🍃 👈ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد، محبوب ترین مردم، تو را فراموش می کنند حتی اگر فرزندانت باشند. 👌از الان بفکر فردای خودمان باشیم.
هدایت شده از ذاکر
🌴🌹سلام صبح حضرتعالی بخیرومتعالی 🌴🍃صبـــح یعنـی یک سبـد لبخنــد 🌸🍃یک بغل شادی،یک دنیاعشق و 🌴🍃یک عـالمـه خنـدیـدن از اعمـاق 🌸🍃 وجود به شکرانه داشتن نفسی 🌴🍃دوباره سلام صبح چهارشنبه تون 🌸🍃پُـراز لبخنـد و شادی و تندرستی 🌼خداوندا دراین روز زیبای چهارشنبه 🌸هرتاریکی به نور،هررنجی به رحمت 🌼هرفراقی به وصل، و هر ناممکنی را 🌸بـا دستـان مهـربـانت ممـکن بـگـردان 🌸🍃سلام صبحتون  بخيروشادی 🌼🍃سلامی هم عطر گل محمـدی 🌸🍃سلامی همرنگ بهـار و بهاران 🌼🍃سلامی هم صداباعشق واميد 🌸🍃سلامی به گرمی آفتاب 🌼🍃سلامی چو بوی خوش آشنايی 🌸🍃سلامی بی انتها از مهرخداوند 🌼🍃تقديم شما ، دوستان گل 🌸🍃صبح چهارشنبه تون زیبا ⏰صبحتون بخیروشادی وشورونشاط ⏰روزتون مملواز،،سلامتی و موفقیت مخلص و خاکپای جنابعالی عزیزومحترم سیدحمزه (( جددا ))
حکایت بهلول دانا ✍روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم (شراب) حرام می شود؟ بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو میپاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد! مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی
زن مدرن؛ دیگر نمی‌تواند آشپزی کند و آرزوی بچه‌دارشدن داشته باشد. او دیگر موجودی خونگرم، مرتب و دوست‌داشتنی نیست که مراقبت از کیان خانواده و گذراندن وقت با خانواده‌اش، نزد وی ارزشمند باشد. زن معاصر ممکن است آنقدر «مستقل» و «قوی» شده باشد که چه بسا دیگر نتواند تشکیل خانواده دهد. البته تنها چیزی هم که می‌تواند به یک مرد عرضه کند، «رابطه جنسی» است! یعنی به جای اینکه آن همسر و زن خانه‌دار مهربانی باشد که آشپزی می‌کند و از بچه‌ها مراقبت می‌کند، دیگر چیزی بیش از یک ابزار جنسی نیست. او از نظر عاطفی و روانی آنقدر آشفته‌شده که در تلاشی ناامیدانه برای جذاب‌تر‌ شدن و زیبایی بیشتر، قسمت اعظم درآمد حاصل از کسب‌وکار خود را صرف جراحی پلاستیک، لوازم آرایشی و لباس می‌کند. دلیل اهتمام ورزیدنش در جذابیت و زیبایی بیشتر، این است که او سایر ویژگی‌های زنانه (چون عشق، عاطفه و اهتمام به امور ارزشمند) را که قبلاً هم مردان و هم خانواده‌ها را شیفته‌ی خود می‌کرد، از دست داده است. مگر از زن مدرن انتظاری بیش از این می‌توان داشت؟ این ثمره‌ی فمینیسم است، ثمره‌ی آنچه که وی «آزادی زن» می‌نامد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷به نام خالق یکتا 🌷 🌸سلام برشماخوبان مهربانم 🌷اول هفته تون شاد وگلباران      🌺سرتون سبز وسرزنده          🌼 لبتون گـــل           🌷 چشماتون نور                🌺کامتون عسل                 🌸 لحنتون مهر                🌼حرفاتون غزل            💐حستون عشق         ❤️دلتــون گــرم     😁 لبتون خندان 🌸حالتون خوب خوب، خوب 🌷روز تابستونی شما عزیزان 🌺به خیر و شادی 🌷گرامی باد۳۶سالروزعملیات 🌷نصر۴ وسالگردسردارعارف 🌷شهید مهدی خوش سیرت 🌸عزتتان مستدام 🌸 🌴علی منصوری 🌴
💎یگانه وارث غدیر(٣) 💎...الا انه المنتقم من الظالمین " آگاه باشید که او انتقام گیرنده از ستمکاران است" 🔸این ویژگی نشان میدهد که دنیای قبل از ظهور جولانگاه ظالمان و مشرکان و بی دینان است 🔸 که با در دست داشتن قدرت پیوسته در حال ظلم و خیره سری هستند 🔸 لذا حضرت رسول صل الله علیه و آله امام مهدی علیه السلام را اینگونه 🔸 با هیبت و صلابت معرفی میکنند تا معلوم شود که جامعه بشری اگرچه پر از ظلم و جور شده ولی آخرین امام شیعیان با چنین اقتدار و صلابتی درهم کوبنده کاخ ظالمان است 🔸 و این بشارت برای تمام شیعیان و مردم مظلوم باعث دلگرمی است 🔸 و  روح امید و حیات را در دنیا تزریق میکند. 📜 بخش هشتم خطبه غدیر
به نام خالق یکتا قسمت اول(روایتی اززندگی سردارمهدی خوش سیرت به مناسبت۳۶سالگرد عملیات نصر۴) عملیات،نصر۴ساعت۱/۳۰دقیقه شب یکشنبه مورخه ۳۱خرداد ۱۳۶۶ بنام مبارک امام جعفر صادق (ع) آغاز شدوزمینی به وسعت ۵۰کیلومترمربع آزاد و۵۶۰عراقی اسیرگرفته شداین عملیات۱۴روزادامه داشت لشکرقدس گیلان با۲تیپ وبه استعداد ۵گردان پیاده طی۲ مرحله موفق شد صددرصد مأموریت ازپیش تعیین شده خودش راباموفقیت به‌ انجام برساند ،شب شیشم گردان حضرت ابولفضل(ع) به فرماندهی آقای مجید مرآت حقی جهت تصرف پاسگاه قیشن معروف به پادگان۱۲ پیشروی روآغازکرد موفق به فتح آن مکان نشد بلکه تاحدوددرحلقه محاصره قرارگرفت دشمن بعثی آتش بسیار سنگین وخط مقدم وجاده عقبه خودی می ریخت نزدیک های صبح شیشم‌ تیرماه فرمانده گردان حضرت ابولفضل(ع)به درجه رفیع شهادت نائل آمد بنده به اتفاق سردارخوش سیرت وسردار املاکی درمیدان نبردحضور پیداکردیم آقامهدی ازسردار عبدالله پور فرمانده گردان حمزه خواست دوگروهان ازنیرهایش راواردخط مقدم نمائید فورآ گروهان علی اصغر(ع) به فرماندهی سردارکمیل مطیع دوست وگروهان حضرت ابولفضل(ع )به فرماندهی سردار شهیدوحیدرزاقی بسوی میدان نبردبا۳ماشین تویوتاحرکت گردند آقاوحیدمستیم رفتند نزدیک پاسگاه قیشن درگیری خیلی شدیدی روخ داددرنتیجه عراقی ها بعد ازنیم ساعت ازپاسگاه عقب نشینی گردند فورآپاکسازی سنگرهای انجام گرفت سردارخوش سیرت و سردار املاکی ازپیشروی دشمن توضیحاتی رابیان فرمودندبنده مقداری ازخاکریزخم شدم ازآقایان خوش سیرت-املاکی - وحیدرزاقی وفرهادلاهوتی یک عکس گرفتم هرچهار بزگواران تاپایان جنگ تحمیلی دراین عکس شهید شدند وازخط مقدم بسوی رودخانه قلعه چولان پل بالوسه آمدیم هواخلیی کرم بود ولب برخی ازنیروها ازشدت کرما ترک خورده بود،حدودآ ساعت ۱۱ راننده گردان حمزه آقای فرامرز امیری ازبسجیان سیاهکلی پيکر سردار شهيد مجید مرآت حقی راکنارپل قلعه چولان آورد من یک عکس از درهمان حالت ازایشان گرفتم آقای یوسف معمری به آقای مهدی ،گفت پيکر مجید روآوردند فورآباکامهای استوار بسوی ماشین حرکت کرد وقتی رسید دوستش رازیر سرآقا مجید گذاشت وپیشانیش رابوسید وپیشانی خودش رابرروی سرو صورت مجید قرارداد ودقایقی بااو زمزمه کرد برداران کنارماشین حلقه زده ونگاه می گردند که فرمانده شان درفراق دوستش چگونه می کرید سپس دودستش رابسوی آسمان بلند گردند گفت خدایا مرگ مرابرسان تادیگر شهادت دوستان رانبینم ،باشنیدن این حرف صدای گریه سایرین دراطراف ماشین بودن بلند شدودستوردادپیکرشهید مرآت رابه پشت خط مقدم انتقال بدهند وباکوله باری ازغم واندوه رفت زیر پل بالوسه تاکمی استراحت داشته باشد من هم روبروی ایشان چندمترجلوتر نشستم روبروی بنده شهیدان وحید رزاقی وفرهادلاهوتی وغیره نشسته بودندتکیه بردیوارپل دادم وازفرط خستگی خوابم برد،شهیدگرامی مسئول پشتیبانی گردان حمزه منوباپا بیدارویک عددکیک وآبمیوه بمن دادمثل همیشه به شوخی گفت بخوراین آخرین رزقت دراین دنيا است گرفتم ومشغول خوردن شدم مرتضی بسوی خروجی دهانه پل درحال توزیع اغذیه بودناگهان صدای انفجارفوق العاده مهیبی به گوش رسید من ازاین طرف پل پرتاب شدم آن طرف پل وبی اختیار فریاد می زدم انفجار پی درپی به گوش می رسیدوبوبد باروت به مشام می رسید شوکه شده بودم یکی منوبغل گرفت روی زمین نشاندو ازگوش چپم وبینیم خون می آمد ازقمقمه اش مقداری آب به‌ صورتم زدوباچفیه خون گوشم وبینیم راپاک کرد،صدای استمداد‌ازهر طرف به گوش می رسید ديگر ازصدای انفجار خبری نبود آقایان لاهوتی و رزاقی هم مجروح شده بودند بیاد ندارم کدام یک از آنها بمن گفت آقای مهدی کو؟دهانه خروجی پل خیلی شلوغ بود آنهایی که سالم بودن مجروحین وشهدارااززیرپل خارج می گردند چندقدمی جلو رفتم دیدم آقامهدی سرجای خودش نشسته وسرشار خم شده وازصورتش خونین جاری بود،چفیه ای که دورسرش بسته بود بازکردم وخون سروصورتش راپاک کردم ایشون کول نمودم بیرون آوردم وآقای معمری به کمک آمد آقامهدی روگذاشتیم توی آمبولانس فرستادم پشت خط وازآنجا بابالگرد انتقال به درمنگاه صحرایی امام رضا(ع) بانه دادند ودرمیان هلی کوپتر شهيد شد وقتی خبرشهادت آقای خودش سیرت شنیدم بیاد وداع باسردارشهید مجید مرآت حقی افتادم آقامهدی گفته بودخدایامرگم رابرسان تادیگرشهادت دوستان راندیم روزشیشم تیرماه درتاریخ روزنگاردفاع مقدس بنام دو سرداررشیداسلام سردارعارف شهيد مهدی خوش معاون لشکروفرمانده تبپ ۲محرم وسردارمجید مرآت فرمانده گردان حضرت ابولفضل(ع) ثبت گردید چنانچه رهبرمعظم انقلاب حضرت آیت‌الله امام خامنه‌ای فرمودند،دردوران جنگ تحمیلی لشکرگیلان یکی از لشکر های خط شکن بود وجودبیش از صدشهیدفرمانده گیلانی در دفاع مقدس،نشان ازحضور پررنگ وچشمگیرجوانان این خطه در دفاع ازمیهن اسلامي می باشد۰این خاطره برگرفته ازکتاب سردارعلقمه ماووت به‌ روایت وقلم علی منصوری چوری است ادامه دارد۰۰
وزارت کشور آلبانی : عملیات سراسری علیه سازمان مجاهدین اجرا کردیم / سازمان مجاهدین خلق ( منافقین )، توافق سال ۲۰۱۴ را نقض کرده است. 🔷 بیانیه وزارت کشور آلبانی : عملیات امروز ما مطابق قوانین و بر اساس حکم دادگاه عالی مبارزه با تروریسم صورت پذیرفته است. 🔹 مطابق توافق میان ما و سازمان در سال ۲۰۱۴، اعضای این سازمان صرفا به دلایل انسان دوستانه در کشور ما پناهنده شده بودند، اما با انجام اقدامات تروریستی و سایبری این توافق را نقض کرده اند. 🔹 از صبح امروز نیروهای پلیس آلبانی برای بازرسی از این قرارگاه برای ساعتی کنترل آن را بر عهده گرفته و ضمن بازرسی دفاتر این سازمان، تمامی سیستم های الکترونیکی، از جمله کامپیوترها، تلفن های همراه و… مورد بازرسی قرار گرفت. 🔹 برخی از وسائل الکترونیکی غیر متعارف از جمله تعدادی پهپاد، توسط پلیس ضبط شدند. 🔹 نیروهای امنیتی در حین بازرسی با مقاومت و حمله تعدادی از اعضای این سازمان رو به رو شدند.