وصیتنامه شهید بابک نوری
به تو حسادت میکنند تو مکن،تورا تکذیب میکنند آرام باش،تو را میستایند فریب مخور،تورا نکوهش میکنند شکوه مکن،مردم از تو بد میگویند اندوهگین مشو،همه مردم تو را نیک میخوانند مسرور مباش آنگاه از ما خواهی بود.
این حدیثی بود که همیشه در قلب من جا داشت(از امام پنجم)
خدایا همیشه میخواستم به چیز هایی که از آن آگاه هستم عمل کنم ولی در این دنیای فانی به قدری گناه و آلودگی بودم که نمیدانم لیاقت قرب به خداوند را دارم یا نه؟
خدایا گناهان مرا ببخش،اشتباهاتم رادر رحمت و مغفرت خودت ببخش وتا وقتی که مرا نبخشیدی مرا از این دنیا مبر.
تا وقتی راهم راه حق است مرا بمیران.
خدایا کمکم کن تا در راه تو قدم بردارم و در راه تو جان بدهم.
مادرم جانم به قربان پاهایت که به خاطر دویدن برای به کمال رسیدن فرزندت آسیب دیده میشود در نبود من اشک هایت را سرازیر مکن من با خدای خود عهد بسته ام که تا مرا نیامرزید مرا از دنیا نبرد.
خواهران خوب تر از جانم من نمیدانم.وقتا حسین در صحرای کربلا بود چه عذابی میکشید اما میدانم حس او نسبت به زینب(س)چه بوده.
عزیزان من حالا دست هایی بلند شده
وزینب هایی غریب و تنها مانده اند و حسینی در میدان نیست امیدوارم کسانی باشیم که راه اورا ادامه دهیم و از زینب های زمانه و حرم او دفاع کنیم.
برادرانم در نبود من مسئولیت شما سنگین تر شده حالا شما عشق و محبت مرا به دیگران بدهید زیرا من عاشق خانواده ام ،اطرافیانم،شهرم،وطنم... بوده ام و شما خود من هستید در جسمی دیگر
پدرم تو هم روزی در جبهه حق علیه باطل از زینب های مملکت دفاع کردی شما دعا کن بادوستان شهیدت محشور شوم.
@azkarkhetasham
۲۰ آذر ۱۳۹۷
سبک زندگی شهدا
👈 #ڪمڪ_به_دیگــران
✍ڪمڪ به آدم های مستحـق، ڪار همیشگیش بود. یڪ سوم حقـوقـش را به مـن می داد برای خرجی، بقیه اش را صـرف این جـور ڪارها می ڪرد.
🍁چهـل ـ پنجـاه روزی از شهـادتش می گـذشت ڪه چند نفری آمدندخانه مان.
🍁می گفتند: ما نمی دونستیـم ایشـون فــرمــانـده بوده. #نمی_شنـاختیمش. فقط می اومد به مان ڪمڪ می ڪرد و می رفت. عڪسش رو از تلـویـزیـون دیدیم. 😭
@azkarkhetasham
۲۱ آذر ۱۳۹۷
آقا رسول فوق العاده #با_حیا بود😌
هم با حیا و سر به زیر، هم با #غیرت... موقع هایی که خانواده هامون با هم یک جا بودیم، وقتی میخواست از قسمت مردونه #مادرش رو صدا بزنه می گفت: #حاج.خانم
اینی رو که دارم براتون تعریف میکنم برای 7 یا 8 سالگی آقا رسول هست!!
🔺به نقل از آشنایان
#شهید_رسول_خلیلی🌷
#شهید_مدافع_حرم
@azkarkhetasham
۲۲ آذر ۱۳۹۷
💠عاشق شهید همت بود.😍❤️
یکبار در جلسه خواهران بسیج، دیدم خواهران در یک طرف میز نشسته اند او هم همان طرف اما چند صندلی آن طرف تر نشسته است طوری که در #مقابل خواهران نباشد❌ و چهره در چهره نباشند.
می گفت: نمیخوام رودرروی خانمها باشم❗️
طوری مینشینم که عکس #شهید_همت هم در مقابلم باشه😊.
حاج قاسم میگفت این شهید منو یاد حاج همت می انداخت.☺️
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
شادی روحش صلوات❤️
@azkarkhetasham
۲۲ آذر ۱۳۹۷
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰خانه ای کوچک🏡 و ساده اما گرم و صمیمی💞خانه ای که به راحتی پذیرای #سی_نفر مهمان شد،وارد خانه که شدیم، مادر اصرار کرد که در اتاق #پسرش بنشینیم و ما وارد اتاق شدیم.
🔰در و دیوار اتاق با ما حرف داشت.انگار این اتاق از دیگر اتاقهای خانه #خوشبخت_تر بود؛
بیشتر حضور مرد آسمانی✨ را درک کرده بود و اکنون #امانتدار یادگارهایش بود.
🔰مادر قدرت تکلم نداشت🚫، با زبان بی زبانی #یادگارها را با عشق❤️ نشانمان می داد و با اشاره به ما می فهماند چقدر فرزندش برایش عزیز بوده😍،فرزندی که از #سه_سالگی طعم یتیمی را چشیده و از نوجوانی کمک خرج💰 خانه بوده.
🔰و دلش طاقت نیاورده به #مظلومان کشورهای دوردست کمک نکند😔.خواهر و مادر را به #خدایی سپرده که تا به حال حامیشان بوده😊 و پایشان را به مسجد🕌 و #هیئت باز کرده بود.کمی که می گذرد ، #خواهرشهید بقچه ی لباس های برادر👕 را می آورد و جلویمان می گذارد.
🔰و می گوید این همان لباسی است که در زمان #شهادت بر تن برادرم بوده.و ناگاه یاد پیرهن پاره پاره و قلب صبور💔 #زینب_کبری می افتی.
🔰خواهر برایمان می گوید که #برادرش چقدر عاشق #چادر بود.و او را با این امانت حضرت زهرا آشنا کرده و امروز همان خواهر، با نهایت توان✊، دست بقیه را می گیرد و به #راه_حسینی و زینبی می آورد👌
🔰ما نیز امید بستیم به دست گیری #شهید بابرکت این خانه🏡، تا بتوانیم ادامه دهنده ی #راهش باشیم✅.
🔸به روی دفتر دلم نوشته بود یک شهید
🔸برای خاطر خدا ، شما ادامه اش دهید
🔰از امروز باری روی شانه مان سنگینی می کندو از تو ممنونیم که ما را به #خانه_ات دعوت کردی و اجازه دادی در هوایت نفس بکشیم😌.
#راوی_خانواده_شهید
#شهید_مدافع_حرم_سجاد_زبرجدی
@azkarkhetasham
۲۲ آذر ۱۳۹۷
ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﺳﯿﺪ مصطفی ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ توضیح ﻣﻴﺪﺍﺩ...👀
ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺷﺐ ﻗﺒﻠﺶ ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ...😓
ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎﯼ ﺳﯿﺪ ﮔﻮﺵ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ.🙁ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﯾﻢ، ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻮ ﻟﻴﺴﺖ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺳﯿﺪ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﻔﺮﺳﺘﻪ...ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ؛😨 ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﻧﺒﻮﺩ. ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮔﻔﺘﻢ:ﺳﯿﺪ ﻣﻨﻮ ﻧﻤﯿﻔﺮﺳﺘﯽ؟
ﮔﻔﺖ: «ﻭﺍﺳﻪ ﺷﻤﺎ ﻳﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻢ.☺️
ﮔﻔﺖ: «ﭘﺲ ﻓﺮﺩﺍ ﻳﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﻣﯿﺪﻡ.»
ﺧﯿﺎﻟﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ. ﺭﻓﺘﻢ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﻡ. 🍃
ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﺳﯿﺪ ﮔﻔﺘﻢ: «ﺳﯿﺪ ﺟﺎﻥ، ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟»
ﮔﻔﺖ: «ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟»
ﮔﻔﺘﻢ: «ﺁﺭﻩ»😊
ﮔﻔﺖ: «ﻣﻴﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﯼ. ﺍﮔﻪ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺑﺮﻭ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﯾﺎ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﭼﺮﺍ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﯽ، ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺸﮑﻨﻪ. ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﻨﯽ.☺️ ﺣﺎﻻ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ! ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻫﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺳﺮ ﻧﺰﺩﯼ؛ ﺑﺮﻭ ﺳﺮ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺑﯿﺎ☺️🍃
ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺳﯿﺪ؛ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﻮﻥ ﺑﻮﺩ، ﺧﯿﻠﯽ😍ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﺬﮐﺮ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻧﻤﻴﺪﺍﺩ. ﻫﺮ ﮐﯽ ﺟﺎﯼ ﺳﯿﺪ ﺑﻮﺩ، ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﻋﻮﺍﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩ.....
خاطره از یکی از نیروهای شهید سید مصطفی صدر زاده
@azkarkhetasham
۲۲ آذر ۱۳۹۷
از کرخه تا شام
پنجشنبہ ڪہ میشود✨مےرویم تاخالے شویم
پنجشنبہ حڪایتےدیگر دارد؛ ازفراق و دلتنگے
مےتوان عبورڪردازمیان تمام خاطرهها ولبخندها
مےتوان باسبدے از نور💫
یاد آنهایے بود ڪہ در آسمان خانه دارند😔
#فاتحه و #صلوات
@azkarkhetasham
۲۲ آذر ۱۳۹۷
پنجشنبه و یاد درگذشتگان 😔
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
التماس دعا 💫
پنجشنبہ ڪہ میشود✨مےرویم تاخالے شویم
@azkarkhetasham
۲۲ آذر ۱۳۹۷
#خاطره جبهه
﷽
پُست نگهبانے رو
زودتر ترڪ ڪرد!
فرمانده گفت:
۳۰۰تا صلوات جریمته!
چند لحظه فڪر ڪرد.
وگفت: برادرا بلند صلوات!
همہ صلوات فرستادن
گفت: بفرما 😂
از۳۰۰ تا هم بیشتر شد.
شهید ابراهیم هادی
@azkarkhetasham
۲۲ آذر ۱۳۹۷
❤️❤️
❤️
#معجزه
•••شهیدی که هنگام دیدار مادر قطره اشک از چشمش جاری شد😳....•••
●برادرم احترام و علاقه زیادی برای مادرم قائل بود .
برای نمونه هیچ وقت دیده نشد در جلوی مادرم پایش را دراز کند.
ور حضور او دو زانو و مودب مینشست و صحبت میکرد.
●در غسالخانه،مادرم را آوردند که با فرزندش وداع کند.
وقتی چشم مادرم به سید مهدی که در تابوت بود افتاد با چشمانی گریان و دل شکسته و بیانی بغض آلود گفت سید علی|در خانه اورا سیدعلی صدامیزدیم| تا یاد دارم تو هیچ وقت در مقابل من پایت را دراز نمیکردی و تا من نمینشستم نمینشستی.
حالا چه شده من به پیش تو آمده ام و تو حال دیگری داری؟!
●تا این جملات از زبان مادرم بیان شد اقوام و آشنایان که دور و بر برادرم بودند از شدت تاثر نگاهی به چهره گریان مادرم و نگاه دیگری هم به چهره برادرم کردند.
چشمان سید مهدی برای چند لحظه باز شد و یک قطره اشک از آن بر گونه هایش سرازیر شد.
شهید سید مهدی اسلامی خواه
@azkarkhetasham
۲۲ آذر ۱۳۹۷
۲۲ آذر ۱۳۹۷