از کرخه تا شام
🌺 صبح زود یکی از اقوام خیلی دورمان که رفت و آمدی با هم نداشتیم آمده بود برای تشییع مصطفی. برایم عجیب بود که چطور ما را پیدا کرده و سر از اینجا درآورده.
🌺 برایمان تعریف کرد که از حضرت عباس (ع) حاجتی داشتم قبل از شهادت پسرتان خواب حضرت عباس (ع) را دیدم، در خواب حضرت به من گفتند: نماینده من در روز تاسوعا داره میاد پیشم برید پیش اون.
🌺 وقتی بیدار شدم متوجه منظور حضرت عباس(ع)نشدم، دوباره خواب دیدم، اینبار مادر مرحومم رو دیدم گفت: چرا نرفتی پیش نماینده حضرت عباس (ع) و بعدش عکس مصطفی رو نشونم داد، بعد از بیدار شدن با پرس و جو فهمیدم این شهید که از فامیلای خودمون هستن.
✍ به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_سیدمصطفی_صدرزاده🌷
@azkarkhetasham
#خاطراٺــــ_شهدا
صبح ها وقتے برای نـــماز بلند مےشد سر و صـــدا نمےکرد.
وقتےکہ مےفهمیدم نماز صبحش را خوانده تعجب مےکردم!
یک بار پرسیــــدم ؛
کے نماز صبح را خواندی کہ من متوجہ نشدم؟!
او هم با خنــــده گفت ؛
خـــــدا دوست نداره من سر و صدا کنم و اینهمه آدمو از خواب بیــــدار کنم.
من کنجکاو شدم بفهمم چطور بی سر و صدا برای نماز بیدار میشه!
یک شـــب زود تر بیدار شدم تا بفهمم چطوری اینکارو انجام میده.
...
بیدار شد و رفت وضــــــو بگیرہ
حتے یک لامپ هم روشـــن نکرد،
قبل از این که شیر آب را باز کند یک دستمال زیر شیر آب گذاشــــت تا صدای آب بقیه را بیدار نکند !
بعد با آرامـــــش و سکــــوت رفت یه گوشه .
تو همون تاریــــکے شروع به خواندن نماز کرد ؛الله اکــــــبر...
🌹 #شهید اسماعیل سریِشی🌹
@azkarkhetasham
نگاهی به من انداخت و با حرص گفت بنشینم و وصیتش را بخوانم که کم و کسری نداشته باشد . نفس کلافه ای کشیدم و صندلی را جلو کشیدم.
_ تو شهید بشو ، من خودم هرچی گفتی و نگفتی رو اجرا می کنم .
چشم غره ای رفت و اشاره کرد بخوانم .
سرم را عصبی تکان دادم و شروع به خواندن کردم . خودم می دانستم چرا عصبانی هستم . دلم نمی خواست حتی به شوخی هم به شهادتش فکر کنم چه برسد به اینکه با ابروهای گره کرده نشان می داد کاملا جدی است .
_ نماز های واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید . دائم الوضو باشید .
به صندلی تکیه دادم و چشمانم را بستم و سنگین باز کردم .
_ سوره ی واقعه را هر شب بخوانید . هر روز زیارت عاشورا بخوانید . نماز شب را فراموش نکنید ، انسان با نماز شب به جایی می رسد . جامعه ی کبیره ...
نگاه از برگه گرفت و با اخم نگاهش کردم .
_ مفاتیح الجنان نوشتی یا وصیت نامه ؟
این را گفتم تا ناراحت شود و بگوید نمی خواهد دیگر ادامه دهم چون هر سطرش داد می زد که دلش زیادی کنده شده اما لبخند زد و با سر اشاره کرد ادامه دهم . آب دهانم را به سختی قورت دادم .
_ جامعه ی کبیره را هر روز بخونید . و اگه درد دل داشتید یا خواستید مشاوره بگیرید ...
با تمسخر نیشخندی زدم و خواستم بگویم مرکز مشاوره زده ای و می خواهی در وصیت نامه تبلیغ کنی اما با دیدن خط بعدی خشکم زدم .
(( بیائید سرمزارم )) .
سرم به دوران افتاد . مزار ؟ کدام مزار ؟ چرا چرت نوشته بود ؟ مگر آدم زنده مزار داشت ؟
(( خواندن فاتحه برای شادی من بسیار موثر است . ))
دیوانه شده بود ؟ کدام آدمی با فاتحه شاد می شد ؟ برگه را در مشتم مچاله کردم و با عصبانیت سر بلند کردم تا سرش داد بزنم و بگویم این مسخره بازی ها را تمام کند که عکس نقش بسته بر سنگ سیاه مزار دنیا را برایم سیاه کرد .
بر روی سنگ دست کشیدم تا بلکه بفهمد و بیدار شود اما چیزی که زیر دستم آمد اسمش با یک پیشوند شهید بود . شهید سجاد زبَرجدی . زار زدم و خندیدم . چقدر سر فامیلی اش سر به سرش می گذاشتم و می گفتم تو جد اندر جد ، زِبْر بوده ای و آدم های زِبْر هیچوقت شهید نمی شوند . سرم را روی سنگ گذاشتم و هق زدم .
* خدایا ، سجاد مثل فامیلش یاقوت بود و به دردبخور . من بدبخت چه کار کنم که زِبَرجد که نیستم هیچ ، زِبْر هم نیستم ؟ *
📚موضوع مرتبط:
#شهید_سجاد_زبرجدی
#شهید_مدافع_حرم
#وصیت_نامه
📅مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#07_07
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#رسم_خوبان
🔰حدودا سال 82 بود که داشتیم با محمدرضا زارع میرفتیم بانک، اولین حقوق سپاه حاج رضا رو بگیریم.
🔰رفتیم بانک دیدم حقوق چند ماه حاج رضا شد ۱۵۲هزار تومن وقتی که از بانک حقوقشو گرفت ۵۰هزار تومن از حقوقشو واریز کرد به حساب زلزلهزدههای بم ...
🔰بهش گفتم : رضا زیاده اگه میخوای کمک کنی کمتر کمک کن. اقا رضا گفت : اون موقع که تو نانوایی کار میکردم روزی ۱۴۰۰ تومن #مزد میگرفتم که هر روز ۴۰۰تومنش رو مینداختم تو صندوق صدقات ؛ حالا که چند برابرشو حقوق گرفتم چرا کمک نکنم.
#شهید_محمدرضا_زارع_الوانی🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham