نصیحت های ابراهیم به مردی که حجاب همسرش برایش مهم نبود:
دوست عزیز!
همسر شما برای خود شماست،
نه برای نمایش دادن جلوی دیگران!
می دانی چقدر از جوانان با دیدن همسر بی حجاب شما به گناه می افتد؟
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
#صلوات #تلنگر #شهدا
@azkarkhetasham
🌺هر بانویے ڪه بانوے محشر نمیشود
🍃هرڪس براے شیعه ڪه مادر نمیشود
#مادر_خوبےها
🎊 #_ولادت_حضرت_مادر_مبارڪ🎊
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
از کرخه تا شام
🔺🔺🔺
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂
🍂ايهاالناس، اين حرفها اندكي از سخنان و دردهاي نهفته در قلبم است اي كاش من توانائي بيان و قلم توانائي نوشتن را داشتم اين دنيا خانه گذر و آخرت خانه ماندن است پس براي اين دنياي چند روزه دنيايتان را، خدايتان را و امامتان را نفروشيد، قبرستان ها گواه بر سخنان من هستند بچههاي يتيم و مادران داغدار و. . . گواهان ديگرند.
عشق به الله بهترين عشق ها و كار براي خدا و كشتن و كشته شدن در راه خدا لذت ها دارد.🍂
#شـهید_مصیب_مـجیدی🌷
#سـالروز_شـهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
•مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم •که عشق از پیله های مرده هم پرو
#خاطرات_شھــدا
💠حکایت حال و هوای عجیب شهید بعداز زیارت کربلای معلی و نجف اشرف
🔰یک روز با من تماس ☎️گرفت گفت مادر حلالم کنید به همین زودی میخواهم بروم کربلا 🕌همه کارهایش این طورغافل گیر کننده بود خوشحال😍 شدم.
🔰کمتر از سه روز 🗓پاسپورتش را آماده کرد و به زیارت رفت. وقتی برگشت🔙 واقعا تحول عجیبی ♻️در او احساس میکردم بیشتر از غریبی امام حسین و یارانش میگفت.😔
🔰 مدت کمی نگذشته بود که گفت:‼️ مادر به ماموریت مهم دیگری خواهم رفت گفتم دلم❤️ گواهی بد میداد😰 گفت: نگران نباش به یک دوره آموزش موتور سواری 🏍میرویم. زنگ زدم 📞به برادرش او هم گفتهاش را تایید کرد.💯
✍راوی؛مـادر شـهید
#شـهید_هاشـم_دهقانینیا🌷
#سـالروز_شـهادت
@azkarkhetasham
توی قطعه آرام قدم میزدم و گاه گاهی هم عکس میگرفتم.
- از پسر من هم عکس میگیری مادرجان؟
دنبالِ صاحبِ صدا بودم که مادری را بالای قبری دیدم.
- جانم حاج خانم؟
دوباره سوالش را تکرار کرد
- چشم مادرجان! حتما...
خودم را رساندم به خلوتِشان، خلوتِ مادر و پسر...
عکس که گرفتم، شروع کرد برایم حرف زدن، از پسرش میگفت و من غرق تماشا شده بودم.
- حاج خانم تو زندگیت چی از خدا خواستی؟
- من؟ چیزی نخواستم، معامله کردم!
- معاملهی چی؟
- یه پسرِ خوش قد و بالا دادیم
یه #پلاک گرفتیم ...
با پارچهی سفیدی که
از زیر چادرش درآورده بود اشکهایش را پاک کرد
- منصفانه بود مادرجان نه؟
- نه! من پلاک هم نمیخواستم ...
چشم از من بر میدارد
و به پسرِ توی قابش نگاه میکند
اشک میریزد و دعا میخواند...
مادرا همشون لنگه همند...
#مادران_شهیدپرور
@azkarkhetasham