eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
😔 هر جمعه قول می‌دهم آدم شوم ولی هم عهد خویش ، هم دلتان را شکسته ام 💔 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام: 🌹بسم رب الشهدا والصدیقین 🌹 🍃بی تو هرگز🍃 قسمت سی و دوم: تنبیه عمومی 🍃علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد ... 🍃تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم ... 🍃علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت ... - جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ... 🍃بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن ... و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن ...و علی بدون توجه به مهمون ها ... و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه ... غرق داستان جنایی بچه ها شده بود ... 🍃داستان شون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت ... 🍃- خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد ... و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ ... 🍃علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ... خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحی زد ... 🍃- خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام ... 🍃بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها ... هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود ... بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن ... منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین ... از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ... 🍃اون روز علی ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد ... این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد ... و اولین و آخرین بار من... ادامه دارد ... 🌹هدیه به همه شهدا صلوات 🌹 از کرخه تا شام @azkarkhetasham
آهستہ می‌آید صدا انگشــترم آنجاست !  این هـم ڪمی از چفیه ام بال و پرم آنجاست  یڪ تڪہ از روح صدایم را زمین خوردہ است  آن تکۂ دیگر ڪنار سنگرم آنجاست #ای_شڪسته_استخوانها #شرمنــده‌_ایم @azkarkhetasham
🔸 شهـدا چہ مے‌گویند؟ آنها می‌گوینـــد ما در زمانه‌ے خود مَـردانہ رفتیــم، حالا نوبت شماست..!! مبـادا با حرفتـان یا قدمتـان ڪارے ڪنید کہ زحمت ما هـدر برود .... @azkarkhetasham
شهید مدافع حرم محمود رضا بیضایی 👇👇👇👇👇
متولد:18آذر ماه 1360تبریز شهادت:29دیماه1393قاسمیه-دمشق-سوریه تعداد فرزندان: یک فرزند دختر به نام کوثر   ورزشکار بود و به ورزش کاراته علاقه داشت و از ۱۰ سالگی به این ورزش پرداخته بود. در سال ۷۲ همراه تیم استان آذربایجان شرقی در مسابقات چهارجانبه بین‌المللی در تبریز به مقام قهرمانی دست پیدا کرد. در سال ۷۸ با اخذ دیپلم متوسطه در رشته علوم تجربی، عازم خدمت سربازی شد. آشنایی نزدیک با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در این دوره، نقطه عطف زندگی شهید بیضائی محسوب می‌شود.  بعد از اتمام خدمت سربازی، علیرغم تشویق اطرافیان به ادامه تحصیل در دانشگاه، با اختیار خود و با یقین کامل، عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب نمود و در بهمن ماه سال ۸۲ وارد دوره افسری دانشکده امام علی (ع) سپاه شد. ورود او به دانشکده افسری ملازم با هجرت او از تبریز به تهران بود که با این هجرت ادامه زندگی را در جهاد فی سبیل الله رقم زد. او نام مستعار «حسین نصرتی» را در سپاه برای خود انتخاب نموده بود که به گفته خودش برگرفته از ندای «هل من ناصر ینصرنی» مولای خود حسین بن علی (ع) و کنایه از لبیک به این ندا بود.  در شهریورماه سال ۸۵ از دانشکده افسری فارغ‌التحصیل گردید و قدم در راهی گذاشت که تا آخرین لحظه حیات ظاهری او، هیچ تزلزلی در پیمودن آن در وی مشاهده نشد. پرکاری و ساعت‌های انگشت‌شمار خواب در طول شبانه‌روز از ویژگی‌های بارز او بود به‌طوری‌که کار در روزهای جمعه را هم در یکی از جلسات اداری در محل کار خود به تصویب رسانده بود و به این ترتیب کارش تعطیلی نداشت.  معتقد بود شهادت در راه خدا مزد کسانی است که در راه خدا پرکارند و شهدای جنگ تحمیلی را شاهد این حرف خود معرفی می‌کرد.  با خانواده‌ای ولایتمدار در تهران ازدواج کرد و ساکن تهران شد. ثمره این ازدواج دختری بنام «کوثر» است که در ۲۵ اسفند ۹۱ متولد شد. محمود رضا به زبان عربی تسلط کامل داشت و آن را با لهجه‌های عراقی و سوری تکلم می‌کرد و به خاطر آشنایی با زبان عربی با رزمندگان نهضت جهانی اسلام آشنایی نزدیک و ارتباطی تنگاتنگ داشت. به مقاومت اسلامی لبنان و رزمندگان حزب‌الله و همین‌طور به شیعیان مستضعف و مجاهد عراقی تعلق خاطر داشت و آن‌ها را می‌ستود.  با آغاز جنگ در سوریه از سال ۹۰ برای دفاع از حرم‌های آل الله (ع) و یاری جبهه مقاومت، آگاهانه عازم سوریه شد. اعزام‌های داوطلبانه مکرر و حضور مداوم در جبهه سوریه، روحیه رزمندگی را در وجودش تثبیت کرده بود و در دو سال آخر حیات ظاهری خود، به معنی واقعی کلمه زندگی یک رزمنده را داشت.  به خاطر تعلقی که از نوجوانی به ثبت اسناد میراث دفاع مقدس داشت، در جبهه سوریه نیز به جمع‌آوری اسناد جنگ همت گماشته بود و در هر بار بازگشت به ایران، آثاری از جنگ از جمله تصاویری که با دوربین خود ثبت کرده بود و آثاری که از تکفیری‌ها در صحنه‌های درگیری بجا مانده بود را همراه داشت.  اوج توفیقات خود در این جبهه را حضور در عملیاتی می‌دانست که در تاسوعای سال ۹۲ در منطقه «حجیره» برای آزادسازی کامل اطراف حرم مطهر حضرت زینب (س) انجام گرفت و منجر به پاک‌سازی حرم تا شعاع چند کیلومتری از لوث وجود تکفیری‌ها شد.  در آخرین اعزام خود در دی‌ماه ۹۲ به یکی از یاران نزدیک خود اعلام کرد که این سفر برای او بی‌بازگشت است و از دو ماه پیش از اعزام به دنبال هماهنگی برای محل تدفین خود بود. سرانجام، بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه، در بعد از ظهر ۲۹ دی‌ماه ۹۲ هم‌زمان با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار درحالی‌که فرماندهی محور عملیاتی در منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی دمشق را بر عهده داشت، در اثر اصابت ترکش‌های یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض شهادت نائل آمد.  🌹هدیه به شهید بیضایی و همه شهدا صلوات🌹 از کرخه تا شام @azkarkhetasham
از کرخه تا شام : 🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹 🍃بی تو هرگز🍃 قسمت سی و سوم: نغمه اسماعیل 🍃این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ... دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم ... هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ ... 🍃اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت ... عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ... توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون ... 🍃پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم ... علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود... بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ... 🍃- هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ... مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه ... 🍃جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ... - به کسی هم گفتی؟ ... یهو از جا پرید ... 🍃- نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم ... 🍃دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید ... 🍃- تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ... ادامه دارد.... 🌹هدیه به همه شهدا صلوات🌹 از کرخه تا شام @azkarkhetasham
✨شهید سید مجتبی نواب‌صفوی وسط سخنرانی اش گفت : برام یه شمع بیارین. شمع رو که آوردند روشن کرد و گفت: در اتاق رو کمی باز کنین. درِ اتاق که باز شد؛ شعله ی شمع با وزش باد کمی خم شد. 🔸شهید نواب گفت : مؤمن مثل این شعله شمع است و معصیت و گناه حتی اگه به اندازه وزش نسیمی باشه ؛ مؤمن رو به طرف چپ و راست منحرف کرده و از صراط الهی دور می کنه ... @azkarkhetasham
🌸🍃 شیعه  مرد نبرد و پیکار است صبر دارد… و خویشتن دار است «خشن و سخت» می‌شود وقتی پای ناموس شیعه در کار است مثل پروانه‌ها به گرد حرم در طوافیم ما قدم به قدم کشور کفر فتح خواهد شد زیر پای «مدافعان حرم» شیعه‌ایم و نماد احساسیم روی این خانواده حساسیم تحت امر حسین هستیم و همه سربازهای عباسیم تیغ ما از نیام… نزدیک است لحظه‌ی انتقام نزدیک است مردی از جنس نور می‌آید اهل عالم قیام نزدیک است… 🌺🍃🌺🍃🌺🍃 @azkarkhetasham