یکی از کارهایی که خیلی دوست داشتم نماز خواندن پشت سر آقا مهدی بود☺️، ما حتی نماز صبح را هم جماعت می خواندیم😍 ، اگر یک روز بدون من نماز می خواند ناراحت میشدم😔 و گله میکردم😒. وقتی مهدی را نمیدیدم مریض میشدم، قلبم درد می گرفت ، سردرد می گرفتم ، ولی وقتی میدیدمش خوب میشدم☺️، این جور موقع ها می گفت : "فکر کنم مریضی هایت احساسی هست"😁
زمانی که محمد هادی فرزندم بدنیا آمد ، مهدی #غسل_شهادت انجام داد ، می گفت دوست دارم بچه ام را با غسل شهادت بغل بگیرم👌، لحظه ای که صدای محمد هادی را موقع بدنیا آمدنش شنیدم تنها دعایی که بعد از ظهور امام عصر (عج) کردم، دعا برای شهادت آقا مهدی بود، نمی دانم چرا آن دعا را کردم، مهدی خیلی در کارهای مربوط به محمدهادی کمکم می کرد ، مثل پروانه دورم می چرخید.💐
#شهید_مدافع_حرم
مهـدی نوروزی🌺🍃
#سالروزشهـادت🕊🕊🕊
@azkarkhetasham
🚩 با فاتحه و صلوات ؛
ارواح مؤمنين و مؤمنات، پدران و مادران، شهیدان و...را در عصر پنج شنبه و شب و روز جمعه خرسند سازیم.
@azkarkhetasham
#پنجشنبه_شهدایی
از شهـــــدا🌹
بہ جامانده ها،
هنوز هم شهادت مےدهند
اما بہ "اهــل درد"
نه بے خیال ها
فقط دم زدن ازشهـدا افتخار نیست ...
باید زندگےمان
حرفمان،
نگاهمان ...
لقمه هایمان، رفاقتمان
هم بوی شهــــدا بگیرد ...
#شهدا_را_یاد_کنیم_باذکر_صلوات ❤️
@azkarkhetasham
🍂🌷🍂🌷🍂🌷🍂
#طنز_جبهه
طلبه های جوان👳 آمده بودند برای بازدید 👀 از جبهه.
0⃣3⃣ نفری بودند.
شب که خوابیده بودیم😴، دو سه نفر بیدارم کردند 😧و شروع کردند به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی!😜
مثلاً میگفتند:
آبی چه رنگیه برادر؟!🤔
عصبی 😤 شده بودم.
گفتند:
بابا بی خیال!😏
تو که بیدار شدی، حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند!🤔🤗😂
خلاصه همینطوری سی نفر را بیدار کردیم!😉
👨👨👦👦بیدار شدهایم و همهمان دنبال شلوغ کاری هستیم!
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند!
فوری پارچه سفیدی🖱 انداختیم روی محمدرضا و قول گرفتیم که تحت هر شرایطی خودش را نگه دارد!
گذاشتیمش روی دوش بچهها و راه افتادیم🚶.
گریه و زاری!😭
یکی میگفت:
ممد رضا!
نامرد! 😩
چرا تنها رفتی؟ 😱
یکی میگفت:
تو قرار نبود شهید شی!
دیگری داد میزد:
شهیده دیگه چی میگی؟
مگه تو جبهه نمرده؟
یکی عربده میکشید! 😫
یکی غش میکرد! 😑
در مسیر، بقیه بچهها هم اضافه میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند، واقعاً گریه 😭و شیون راه میانداختند!
گفتیم برویم سمت اتاق طلبهها!
جنازه را بردیم داخل اتاق.
این بندگان خدا📿 که فکر میکردند قضیه جدیه،
رفتند وضو گرفتند و نشستند به قرآن 📖خواندن بالای سر میت!
در همین بین من به یکی از بچهها گفتم:
برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک نیشگون محکم بگیر!😜😂
رفت گریه کنان پرید 🕊 روی محمدرضا و گفت:
محمدرضا!
این قرارمون نبود!😭
منم میخوام باهات بیام!😖
بعد نیشگونی👌 گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان جیغی کشید 😱که هفت هشت نفر از این بچه ها از حال رفتند!
ما هم قاه قاه میخندیدیم.😂😂😂
خلاصه آن شب تنبیه 👊 سختی شدیم.
@azkarkhetasham
🌹نام زینب خاک را زر می کند
❤️دخت حیدر کار حیدر می کند
🌹نام زینب دلنشین و دلرباست
❤️دختر مشکل گشا مشکل گشاست
🎊میلاد زینب کبری
سلام الله علیها مبارک 🎉💐
@azkarkhetasham
"رفیق شهید"
محسن یک ارتباط معنوی مستحکم و قوی با شهید کاظمی نشست و شهید کاظمی او را رهبری کرد و به این مقام رساند.
محسن خیلی مقید بود و هر هفته،چند شب یکبار بر سر مزار حاج احمد میرفت و در هر مسئله ای از او مشورت میگرفت .
میگویند:رفیق شهید،شهیدت میکند.
محسن با عمق وجودش شهید را درک کرده بود و من فکر میکنم شهید کاظمی باعث شد که محسن به ارزویش برسد.
نقل از:حمیدخلیلی( مدیرموسسه شهیداحمدکاظمی