🚩 با فاتحه و صلوات ؛
ارواح مؤمنين و مؤمنات، پدران و مادران، شهیدان و...را در عصر پنج شنبه و شب و روز جمعه خرسند سازیم.
@azkarkhetasham
#پنجشنبه_شهدایی
از شهـــــدا🌹
بہ جامانده ها،
هنوز هم شهادت مےدهند
اما بہ "اهــل درد"
نه بے خیال ها
فقط دم زدن ازشهـدا افتخار نیست ...
باید زندگےمان
حرفمان،
نگاهمان ...
لقمه هایمان، رفاقتمان
هم بوی شهــــدا بگیرد ...
#شهدا_را_یاد_کنیم_باذکر_صلوات ❤️
@azkarkhetasham
🍂🌷🍂🌷🍂🌷🍂
#طنز_جبهه
طلبه های جوان👳 آمده بودند برای بازدید 👀 از جبهه.
0⃣3⃣ نفری بودند.
شب که خوابیده بودیم😴، دو سه نفر بیدارم کردند 😧و شروع کردند به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی!😜
مثلاً میگفتند:
آبی چه رنگیه برادر؟!🤔
عصبی 😤 شده بودم.
گفتند:
بابا بی خیال!😏
تو که بیدار شدی، حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند!🤔🤗😂
خلاصه همینطوری سی نفر را بیدار کردیم!😉
👨👨👦👦بیدار شدهایم و همهمان دنبال شلوغ کاری هستیم!
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند!
فوری پارچه سفیدی🖱 انداختیم روی محمدرضا و قول گرفتیم که تحت هر شرایطی خودش را نگه دارد!
گذاشتیمش روی دوش بچهها و راه افتادیم🚶.
گریه و زاری!😭
یکی میگفت:
ممد رضا!
نامرد! 😩
چرا تنها رفتی؟ 😱
یکی میگفت:
تو قرار نبود شهید شی!
دیگری داد میزد:
شهیده دیگه چی میگی؟
مگه تو جبهه نمرده؟
یکی عربده میکشید! 😫
یکی غش میکرد! 😑
در مسیر، بقیه بچهها هم اضافه میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند، واقعاً گریه 😭و شیون راه میانداختند!
گفتیم برویم سمت اتاق طلبهها!
جنازه را بردیم داخل اتاق.
این بندگان خدا📿 که فکر میکردند قضیه جدیه،
رفتند وضو گرفتند و نشستند به قرآن 📖خواندن بالای سر میت!
در همین بین من به یکی از بچهها گفتم:
برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک نیشگون محکم بگیر!😜😂
رفت گریه کنان پرید 🕊 روی محمدرضا و گفت:
محمدرضا!
این قرارمون نبود!😭
منم میخوام باهات بیام!😖
بعد نیشگونی👌 گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان جیغی کشید 😱که هفت هشت نفر از این بچه ها از حال رفتند!
ما هم قاه قاه میخندیدیم.😂😂😂
خلاصه آن شب تنبیه 👊 سختی شدیم.
@azkarkhetasham
🌹نام زینب خاک را زر می کند
❤️دخت حیدر کار حیدر می کند
🌹نام زینب دلنشین و دلرباست
❤️دختر مشکل گشا مشکل گشاست
🎊میلاد زینب کبری
سلام الله علیها مبارک 🎉💐
@azkarkhetasham
"رفیق شهید"
محسن یک ارتباط معنوی مستحکم و قوی با شهید کاظمی نشست و شهید کاظمی او را رهبری کرد و به این مقام رساند.
محسن خیلی مقید بود و هر هفته،چند شب یکبار بر سر مزار حاج احمد میرفت و در هر مسئله ای از او مشورت میگرفت .
میگویند:رفیق شهید،شهیدت میکند.
محسن با عمق وجودش شهید را درک کرده بود و من فکر میکنم شهید کاظمی باعث شد که محسن به ارزویش برسد.
نقل از:حمیدخلیلی( مدیرموسسه شهیداحمدکاظمی
تلنگر
🔹نگاه کن...
خوب نگاه کن
ببین #کجا زندگی میکنی
اینجا سرزمینی است که در #دفاع _مقدس مردان و زنانی فدای آن شدند تا ذره ای از خاک و ناموسش را ندهد...
جوان ها و نوجوانانی که در #اوج
زیبایی و قدرت بودند و از لذت ها
گذشتند و رفتند و آسمانیــ شدند...
این طرف تر را نگاه کن...
گفتیم دفاع مقدسی ها از جنس ما #نیستند...ما نسل موبایل و اینترنت و ماهواره و کلش و هزار چیز دیگریم...
آن زمان که این ها نبوده.
شاید اگر بود آنها هم نمیگذشتند
نگاه کن...
متولد چه دهه ای هستی⁉️
#دهه_شصت⁉️
💢رسول_خلیلی هم که هم سن تو بود...
#محمد_هادی_ذوالفقاری که رفت و از
همه ی خوشی هایش گذشت...
#مسعود_عسگری با قد و بالای رشیدش...
دهه #هفتادی؟
محسن_حججی هم دهه ای تو بود...
سرش را داد
محمدرضا_دهقان_امیری ...
همان افتخار دهه هفتادی ها!
همان که از همه چیزش حتی موتورش گذشت...
یا احمد_مشلب جوان پولدار لبنانی...
یا چرا راه دور برویم...
اصلا همین #جهاد_مغنیه آقازاده ای که همه چیزش فراهم بود...
خب حالا بهانه ات چیست؟
این ها که هم دهه ای تو هستند...
این ها هم که موبایل و کلش و هزار چیز دیگر را مثل تو دیدند...
این ها هم که در همین اوضاع و احوال
بد جامعه بودند...
نه عزیز من....
این ها همه بهانه ست...
شهادت همت و حال میخواهد...
وگرنه این ها هم بالــ🕊 نداشتند...
فقط ( حال) داشتند...
شهید که معصوم نیست
فقط
از سیم خاردار نفسش عبور کرده...
بیا قول بده تو هم از سیم خاردار #نفست عبور کنی.
سمج باش💪
@azkarkhetasham