پنجشنبه که می آید... باز دلتنگ شهیدان می شوم بی قرار یاد یاران می شوم یادآنانی که مجنون بوده اند تشنه اروند و کارون بوده اند #شهدا را یاد کنیم با ذکر یک صلوات @azkarkhetasham

همه گویند به امید ظهورش صلوات .. کاش این جمعـه بگویند ، به تبریک حضورش صلوات .. اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج #سلام_امام_مهربانم صبحت بخیر آقا @azkarkhetasham

🕊 این انقلاب باید زنده بماند و زنده ماندنش به این خونریزی هاست... ترور شهید_بهشتی @azkarkhetasham

♡وای بر آن انقلاب و انقلابی که در بامداد پیروزی بخواهد به محیط آرام و آسایش انقلاب پیروز شده، دل ببندد و با شهادت و مبارزه خداحافظی کند... شهید_بهشتی•° هفتم تیر ماه سالگرد_شهادت_شهید_بهشتی_و_یارانش @azkarkhetasham

یاس سفیدم! بیا که با ظهورت آیه"والنهار اذا تجلی" تأویل گردد. بیا که چشمه سار وجودم سخت خشکیده وفریاد العطش برآورده، بیا تا از نرگس چشمانت عطری برای سجاده ام بگیرم.بیا ومرا زائر شهر قاصدکها کن،بیا... #سلام_مولای_مــهربانم 📎صبحت بخیر آقا @azkarkhetasham

#شهادت.. #شهیدحسن‌باقــری اگه دو چـــیز رو رعایت کنی خدا #شهــــادت رو نصیبت میڪنه.. یڪی اینکه #پـرتلاش باش دوم اینکه #مخـــلص.. این دو رو درست انجام بدے خدا شهادت رو هم نصیبت میڪنه.! @azkarkhetasham

از ناجا براش امریه اومده بود که خودش رو به نیروی انتظامی تبریز معرفی کنه. اومد بهم گفت:" بابا اگه تو بخوای میتونی منو توی رشت نگه داری ."گفتم: پسرم برات ابلاغیه اومده، قطعی شده باید بری تبریز خودتو برای سربازی معرفی کنی به نیرو انتظامی. گفت :"نه، بابا من رفتم تحقیق کردم گفتن که سه تا از دوستان قدیمیت که باهم بودید تو سپاه هستن و سرهنگ هستن ،اگر سه سرهنگ سپاه منو تایید و معرفی کنن من میتونم تو همین لشکر قدس رشت خدمت کنم..." مادر‌شہید: بابک رفت سربازی محل خدمتش رشت بود. در زمان سربازی هرازگاهی خونه نمیومد میگفت:"جای دوستانم که مرخصی رفته ان،موندم" بعدها فهمیدیم که به کردستان میرفته و اونجا لب مرز وداوطلبانه خدمت میکرده. #شہید‌بابک‌نورے #پدر_شهید @azkarkhetasham

میدانم که می آیی از مغرب آسمان .. میایی و به کعبه تکیه میدهی در حالی که پرچم پیامبر را در دست داری. می آیی و دین خدا را در سراسر جهان جاری میکنی می آیی و با شمشیر عدالت دنیای ظلم را نابود و زمین را پر از مهربانی میکنی... #سلام_مولای_مــهربانم 📎صبحت بخیر آقا @azkarkhetasham

یک روز که محمد آمده بود برای مرخصی، گفت: بابا خیلی دلم می خواد برم مشهد، پابوسی آقا امام رضا(ع). گفتم: خُب، چند روز دیرتر برو جبهه، برو مشهد زیارت آقا. گفت: همه بچه ها تو جبهه دلشون می خواد برن زیارت امام رضا(ع) و نمی تونن برن. من هم مثل اون ها. از طرفی دفاع از کشور واجب تره. آقا هم بیشتر راضی است. و مشهد نرفت. رفت سنندج و حدود یک ماه بعد شهید شد. روزی که محمد به شهادت رسید، وقتی در منزل را زدند، مادرش در را باز کرد و من هم بعد از او آمدم دم در. بچه های سپاه بودند. از حالاتشون و طرز صحبت کردنشون و بغضشون فهمیدم قضیه چیه. دیگه نفهمیدم چی شد. به ما گفتند: بیاین توی معراج شهدا و جنازه شهیدتان را تحویل بگیرین. وقتی رفتیم، دیدیم جنازه اون نیست. تحقیق کردند، گفتند جنازه شهدا را اشتباهی بردند مشهد برای تشییع. وصیت نامه محمد را که خوندیم، نوشته بود: پدرم و مادرم، اگر برای تان ممکن است مرا کنار امام رضا(ع) دفن کنید. 😢 ما هم حسب علاقه و وصیت محمد، گفتیم همان مشهد کنار مرادش امام رضا(ع) به خاک بسپاریمش. از آن موقع هم ما از کرمانشاه آمدیم مشهد، کنار محمد. @azkarkhetasham