از کرخه تا شام
لوح | امام زمان (عج) و شهدا
بعد از شهادت محمد تا چند روز در اردوگاه فقط نوارهای مداحی و مناجاتهای محمد را پخش میکردند، بیشتر مناجاتها و مداحیهای محمد در مورد امام زمان بود؛ خیلی ناراحت بودم تا اینکه یک شب محمد را در خواب دیدم، خوشحال بود و بانشاط، لباس فرم سپاه بر تنش بود، چهرهاش خیلی نورانیتر شده بود؛ یاد مداحیهای او افتادم. پرسیدم : محمد، این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟
محمد در حالی که میخندید گفت :
من حتی آقا امام زمان را در آغوش گرفتم.
شهید محمدرضا تورجی زاده
@azkarkhetasham
#خاطرات_شهدا
برای منی که فرمانده اش بودم باور کردنی نبود...
اما عباس تا به حالا یک نامحرم ندیده بود. اولین نامحرمی که حتی ایشان را هم درست ندید دختر عمویش بود که نامزدش شد
روزی که برای مراسم ازدواج رفته بود، پرسیدم: دختر عمویت رو دیدی؟
گفت: نه واقعا!!
چنین آدمی هست که #شهید می شود شهید مراقب چشمش هست.
گفتم: تو از آنهایی هستی که خیلی عاشق پیشه میشوی ,چون اولین نامحرمی که دیدی همسرت است
#پای_درس_ولایت
رهبرانقلاب:
باید از برکت روز بيست و پنجم ماه ذی القعده که روز دحوالارض است استفاده کرد.
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
ماجرای دفترچه تلفن اختصاصی حاج قاسم و مادر شهیدی که سردار سلیمانی از سوریه با او تماس میگرفت!
شهید سلیمانی دفترچه تلفنی به همراه خود داشت که در آن شماره حدود ۱۵۰ خانواده شهید لیست شده بود و برخیروزها با چندتایشان تماس می گرفت.
ارتباط حاج قاسم با بعضی مادران شهدا، خیلی خاص بود. نسبت به مادر شهید «علی شفیعی» هم همین احساس را داشت.
گاهی حتی از سوریه به او زنگ میزد و صحبت می کرد.
مادر شهید شفیعی میگفت:
«حاج قاسم نیمه شب از سوریه زنگ می زند و با هم صحبت میکنیم. بعد میگفت: حالا دیگر خستگی ام رفع شد و به آرامش رسیدم.
مادر! دیگر برو بخواب .»
این مادر، دیگر هیچ کس را ندارد.
به همین دلیل، سردار سلیمانی هر وقت به کرمان می آمد، همیشه به ایشان سر می زد.
به روایت سردارحسنی
#سپهبد_حاجقاسم_سلیمانی
@azkarkhetasham
▪️
در ۴ فروردين ۱۳۸۹ و اولین روزهای بهار سال همت مضاعف-کار مضاعف، گلي از گل¬هاي بوستان ولايت، پروانه صفت سوخت و سوار بر مرکب نور، آسماني شد.
شهيد محمد سليماني، بسيجي نوراني امام خامنه¬اي، گل نشکفته¬ي بوستان راهيان نور، در میعادگاه صيّاد از دل خاک شکفت و به افلاک پرکشيد.▪️
از وصیت نامه شهیدسلیمانی
وصیت نامه ی خادم الشهدا محمد سلیمانی؛
آمده ام سفری سمت دیار شهدا
که طوافی بکنم دور مزار شهدا
به امیدی که دل خسته هوایی بخورد
و تبرک شود از گرد و غبار شهدا
آخرین خط وصایای دل من این است
که مرا خاک سپارید کنار شهدا▪️
@azkarkhetasham
#خاطرات_شهدا
یادواره شهدا تمام شده بود
پسرک فلافل فروش نگاهش به یک کلاه آهنی دوران دفاع مقدس بود.
همسفرشهداسیدعلیرضامصطفوی گفت: اگه دوست داری بذار رو سرت
همین کار رو هم کرد
و گفت: به من مياد؟
سيد لبخندی زد و گفت: ديگه تموم شد، شهدا برای هميشه سرت كلاه گذاشتند.
همه خنديديم.
اما واقعيت هماني بود كه سيد گفت.
اين پسر را گويي شهدا در همان مراسم انتخاب كردند.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
از کرخه تا شام
#روایٺــ_عِـشق
آخرین بار با همسرش به خانه ما آمد و با هم روی مبل نشستند. ابتدا یک نامهای در دست من گذاشت و گفت این به امانت پیش شما. وصیتنامهاش بود.
بعد هم گفت: من میخواهم راهی شوم. جبهه است و هزار و یک اتفاق. شاید این سفر آخرم باشد. بروم و برنگردم. اگر رفتم و شهید شدم همسر من جوان است احتمال دارد بخواهد زندگی آزادی داشته باشد شاید بخواهد ازدواج کند. رهایش کنید تا برود دنبال زندگیاش.
اما نگهداری از سید حسین فرزندم بر شما واجب است. تنها دارایی من در این دنیا فرزندم است که شما باید از او نگهداری کنید. من گفتم مادر جان خودت میایی و از بچهات نگهداری میکنی. گفت دنیا حیات و ممات است باید وصیت کنم.
بعد گفت مادر جان فرزندم را همان طور که من را تربیت کردی و به جامعه تحویل دادی پرورش بده که هم خودت هم مردم و هم ان شاء الله خدا از او راضی باشد. در اولین فرصت قرآن به ایشان بیاموز و به حوزه بفرست تا خادم دین اسلام شود. میخواهم پسرم جانشین من باشد. من راضی نیستم فرزندم را از خودتان دور کنید.
به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_سیدمحمد_موسویناجی
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham