از کرخه تا شام
قطعه 31 بهشت معصومه مزار شهدای مدافع حرم غبار روبی به نیابت اعضاء کانال از کرخه تا شام
🌹🌹🌹
قبول باشد همسنگر✋
التماس دعا🌹
از کرخه تا شام :
بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین
🍃بی تو هرگز🍃
قسمت پنجاه و ششم: دزدهای انگلیسی
🍃وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... با یه وجود خسته و شکسته ... اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا ...
🍃خیلی چیزها یاد گرفته بودم ... اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم ... مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور ...
🍃توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد ...
🍃- دکتر حسینی ... لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی ...
🍃در زدم و وارد شدم ... با دیدن من، لبخند معناداری زد ... از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی ...
🍃- شما با وجود سن تون ... واقعا شخصیت خاصی دارید ...
🍃- مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید ...
خنده اش گرفت ...
🍃- دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه... اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه ... و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید ...
ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
🍃- اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید ... تحویلم گرفتید ... اما حالا که خاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم ... هم نمی خواید من رو از دست بدید ... و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید ... تا راضی به انجام خواسته تون بشم ...
چند لحظه مکث کردم ...
🍃- لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید ... برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن ... اصلا دزدهای زرنگی نیستن ...
و از جا بلند شدمم
ادامه دارد...
🌹هدیه به همه شهدا صلوات🌹
از کرخه تا شام
@azkarkhetasham
#روایتعاشقی...
#انیسشهدا
اماممیگه
سلامودورودمابر
پارههایتناینملتکهدراینبیابانها
انیسومونسیجزنسیم
بیابانکهبچههانگاهکننسیمازسمتکربلادارهمیاد
نگاهکنسرِپرچمهارو
جزنسیمبیابانوهمنشینیباحضرتزهراندارند...
نکنهسالبعدنیای
یهچیزدیگههمشهیدامیگن
بچههاماشهیدشدیمراهکربلابازشه
نکنهاربعیننریدها
بریدازالان
پاسپورتهاروبگیرید...
بچههااصنماشمارواوردیمخاکمالی
کنیمکهبعدببریمتوناربعین...
منکنتمولافهذامهدیمولامیخواد
اونجااتفاقبیافته
بچههامااینحاشهیدشدیم
راهقدسازکربلامیگذرد...
توبیایاربعینببینیباعزتواقتدار
بیننجفوکربلاتسبیحدستمیگیریذکرمیگی
#حاجحسینیکتا 🎤
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام :
بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین
🍃بی تو هرگز 🍃
قسمت پنجاه و هفتم: حس دوم
🍃درخواست تحویل مدارکم رو به دانشگاه دادم ... باورشون نمی شد می خوام برگردم ایران ...
🍃هر چند، حق داشتن ... نمی تونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق العاده ای که برام ترتیب داده بودن ... گاهی اوقات، ازم دلبری نمی کرد ... اونقدر قوی که ته دلم می لرزید ...
🍃زنگ زدم ایران و به زبان بی زبانی به مادرم گفتم می خوام برگردم ... اول که فکر کرد برای دیدار میام ... خیلی خوشحال شد ... اما وقتی فهمید برای همیشه است ... حالت صداش تغییر کرد ... توضیح برام سخت بود ...
- چرا مادر؟ ... اتفاقی افتاده؟ ...
🍃- اتفاق که نمیشه گفت ... اما شرایط برای من مناسب نیست ... منم تصمیم گرفتم برگردم ... خدا برای من، شیرین تر از خرماست ...
- اما علی که گفت ...
پریدم وسط حرفش ... بغض گلوم رو گرفت ...
🍃- من نمی دونم چرا بابا گفت بیام ... فقط می دونم این مدت امتحان های خیلی سختی رو پس دادم ... بارها نزدیک بود کل ایمانم رو به باد بدم ... گریه ام گرفت ... مامان نمی دونی چی کشیدم ... من، تک و تنها ... له شدم ...
🍃توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم ... دارم با دل یه مادر که دور از بچه اش، اون سر دنیاست ... چه می کنم ... و چه افکار دردآوری رو توی ذهنش وارد می کنم...
🍃چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم ...
🍃- چطور تونستی بگی تک و تنها ... اگر کمک خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ ... فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟ ...
🍃غرق در افکار مختلف ... داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن زنگ زد ... دکتر دایسون ... رئیس تیم جراحی عمومی بود ... خودش شخصا تماس گرفته بود تا بگه ... دانشگاه با تمام شرایط و درخواست های من موافقت کرده ...
🍃برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد ... اما یه چیزی ته دلم می گفت ... اینقدر خوشحال نباش ... همه چیز به این راحتی تموم نمیشه ...
و حق، با حس دوم بود ...
ادامه دارد...
🌹هدیه به همه شهدا صلوات🌹
از کرخه تا شام
@azkarkhetasham
در برنامه بدون تعارف خبر 8:30جانباز 70درصددفاع مقدس حرفی زد که دل هر بیننده ای را آتش زد و حتی مجریی که از وی سئوال کرد به گریه افتاد جانبازی که دوچشم و دست چپش از دست داده بود و درازکش درخانه خوابیده بود مجری از او پرسید با این وضع آیا حاضری دوباره به جنگ بروی ؟ گفت اگه لازم بشه حاضرم بعنوان گونیهای سنگر جلوی رزمندگان بخوابم تا تیری به آنها نخورد .
اینها کجایند و ما جا مانده ها کجاییم ؟ خدایا ما را شرمنده این فرشته های آسمانی و شهدا نکن.😔
#اندڪـــــــــی_تفڪـــــر
از کرخه تا شام
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام :
بسم ربــــّ الشهـــ🌹ـــدا و الصدیقین
🍃بی تو هرگز 🍃
قسمت پنجاه و هشت: هوای دلپذیر
🍃برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها ... شیفت های من، از همه طولانی تر شد ... نه تنها طولانی ... پشت سر هم و فشرده ... فشار درس و کار به شدت شدید شده بود ...
🍃گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم ... از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم ... به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد ...
🍃سخت تر از همه، رمضان از راه رسید ... حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم ... عمل پشت عمل ...
🍃انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره ... اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود...
🍃از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم ... کل شب بیدار ... از شدت خستگی خوابم نمی برد ... بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک ... رفتم توی حیاط ... هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد ... توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد ... و با لبخند بهم سلام کرد ...
🍃- امشب هم شیفت هستید؟
- بله ...
- واقعا هوای دلپذیری شده ...
🍃با لبخند، بله دیگه ای گفتم ... و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره ... بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم ... اون هم سر چنین موضوعاتی ...
🍃به نشانه ادب، سرم رو خم کردم ... اومدم برم که دوباره صدام کرد ...
🍃- خانم حسینی ... من به شما علاقه مند شدم ... و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه ... می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم ...
ادامه دارد...
🌹هدیه به همه شهدا صلوات 🌹
از کرخه تا شام
@azkarkhetasham