شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_نوزدهم لباس شیک و پیک و خوشگل، النگو از مچ دست تا آرنج..! اونم از من بدبخت تر پیدا نکرده بود
#قسمت_بیستم
دلم میخواست فقط ازش بپرسم پولی که من برای پسرمون با جون کندن گذاشتم کنار رو خرج چه کاری واجب تر از بچمون کرده؟
انقد تند اومدم خونه که نزدیک بود دو سه بار بخورم زمین، تقریبا میدوییدم..
مثل همیشه توی زیرزمین خوابیده بود، از پله ها دوییدم پایین و با تمام قدرت کوبیدم به در زیر زمین
از جا پرید و مثل منگا دور و اطرافشو نگاه میکرد،
درو از داخل قفل کرده بود، دوباره محکم زدم به در زیر زمین و بلند گفتم حمید بیا بیرون ببینم...
اومد بیرون گفت چته مگه هار شدی اینجور میکنی..؟
گفتم اره هارم..، دستمو دراز کردم و گفتم پول قالیو بده زودباش! همین الان!
گفت کدوم پول؟؟
گفتم پولی که وقتی تو خواب بودی برای بچمون صبح ساعت شش بخاطرش پا شدم، دوازده شب خوابیدم.. به امید پسرم!
بخاطر بی عاری تو.. بخاطر اینکه تو پناهم بودی...
هولم داد و گفت برو بابا چرت و پرت نگو...
صدامون تا هفت تا محل اونورتر میرفت، یقه شو با تمام زورم چسبیدم و گفتم پولمو بده..
یقه مو گرفت و تکونم داد و گفت بدهکار بودی رفت جای بدهی..
عشرت اومد توی حیاط صداشو صاف کرد و از همون ایوون گفت چرا بهش نمیگی دادیش جای کرایه اتاقتون..!
یهو وا رفتم، گفت نکنه انتظار داشتی پول این همه مدت که تو خونم بودید رو ازتون نگیرم؟!
داد زدم لعنتی خب خودت کار میکردی.. حمید خودت کار کن پول بده به ننه ی گدات، من اگه میخواستم پول اجاره خونه بدم چرا باید این عفریته رو تحمل میکردم؟
زد تو دهنم گفت لال شو.. جلوی خودم به مامانم میگی عفریته؟
گفتم اره چون عفریته س، چجوری دلت اومد؟ بچمون آبجوش نبات میخوره وزن نداره بعد توی عوضی پولو میدی به این زنیکه؟ دیگه بریدم، دیگه خستم..
دستمو کشید برد توی خونه کمربندشو دراورد و تا تونست لهم کرد، اون لحظه فقط به این فکر میکردم اگه مثل بقیه ازدواج کرده بودم الان فرار میکردم میرفتم خونمون به نریمان زخمامو نشون میدادم و مثل بچگیا که توی کوچه اگه کسی کوچیکترین آسیبی بهم میرسوند نریمان دمار از روزگارش درمیاورد،
اصلا اگه اینجور زن حمید نشده بودم حمید جرات نمیکرد حتی بهم نگاه چپ کنه چه برسه بزنتم..
انقد زد که خودش خسته شد، بعدم رفت بیرون و درو قفل کرد، با همون بدن زار رفتم پشت در گفتم توروخدا فقط پسرمو بیارید بدید بهم خواهش میکنم، بهش شیر ندادم به امید خرید شیر خشک که بیامو سیر بهش بدم بخوره، گرسنشه بیارید بدید پسرمو....
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ درمورد آن خانمی که گفتند بچه دوست دارن واسپرم شو هرشون صفربوده ودنبال اسپرم اهدایی
#پاسخ_اعضا ❤️
در رابطه با سؤال درباره اسپرم اهدایی باید به نظر مرجع تقلید هودشون رجوع بعضی مراجع جایز نمیدونند
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
خانمی که در مورد اسپرم اهدایی سوال کردن باید بگم که از نظر اکثر علما اشکال شرعی نداره
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام درمورد کسی که پرسیده بودند درمورد اسپرم اهدایی
از لحاظ شرعی اهدا کردن اسپرم بدون محرمیت ممکن نیست
وباید برای مدتی از همسر خود جدا شوند و به عقد اون مردی که قراره از اسپرمشون استفاده کنن در بیان و بعد از عمل دوباره به عقد همسر خودشون دربیان
الان علم خیلی پیشرفت کرده و تو مراکز ناباروری حتی چند عدد اسپرم میشه بچه دار شد
اسم عملش میکروانجکشن هست
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در مورد اهدا نطفه یه نفر سوال کرده بود که تکلیف شرعی چیه باید بگم تو مملکت ما که اسلامی هست همیشه از یه زن و شوهر همزمان اسپرم و تخمک می گیرن و بعد اهدا می کنن
یعنی اهدای اسپرم خالی یا تخمک خالی نداریم که حکم زنا پیدا کنه
بلکه بصورت لقاح یافته یک اسپرم و تخمک از یه زن و شوهر حلال به یه زن و شوهر نیازمند اهدا میشه و درواقع بچه حلال زادس و خانمی که گیرندس در واقع فقط رحمشون وظیفه پرورش یه بچه ی حلال رو داره ( دقیقا مثل رویه رحم اجاره ای) که درواقع مال خودشون نیس ولی بسبب پرورش در رحم ایشون و سپس احکام شیر دادن هم به ایشون و هم شوهرش بچه محرم میشه
و هیچ مشکلی هم از لحاظ شرعی نداره
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام به همه خانم های عزیز❤
درباره نان باروری که خانمی پرسیده بودن
عزیزم ۴۰ عدد سفیده تخم مرغ نطفه دار(یعنی مرغی که در کنارش خروس باید باشه تخم اون میشه نطفه دار) رو+ پودر نخودخام(عطاری ها دارن) رو باهم مخلوط کن تا یه مایع خمیری شل درست بشه
یا بصورت کلوچه یا نان(من خودم تو ۴ مرحله تو ماهی تابه رژیمی پختم )
بعد که پختی همه رو به ۷ قسمت تقسیم کنید و ۷ روز بخورید
من چون خیلی بیمزه بود تو آب+ عسل خیس میکردم یا با خرما و آب جوش می خوردم
حتمادرست کن بخور من ۶ سال ناباروری داشتم بهم گفته بودن باید تخمک اهدایی دریافت کنم من این نان رو خوردم با خواست خدا جواب گرفتم و الان ۶ماهه باردارم
ان شاءالله شما هم جواب بگیری😊
اینو هم خانم و هم اقا میتونن استفاده کنن
و خانمی ذخیره تخم دانش صفر بود الحمدلله باردار شده
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام.دررابطه با سوال که درمورد گرفتن اسپرم اهدایی بود، بستگی به نظر مرجع تقلیدشون داره مثلا از نظر آیت الله خامنه ای گرفتن اسپرم دیگری برای بارداری از نظر شرعی مشکلی نداره ونطفه حلال هستش چون هیچ رابطه جنسی اتفاق نمی افته ،ودر آزمایشگاه اسپرم گرفته میشه ودر رحم زن گذاشته میشه...میتونید با این شماره تماس بگیرید وتمام سوالاتتون بپرسید(۰۹۶۴۰۰)
@azsargozashteha💚
#داستان_زندگی ❤️
سلام خسته نباشید بابت کانال خوبتون. این داستان واقعی هست ولی داستان من نیست داستان یکی از صمیمی ترین دوستامه که برام تعریف کرده و با اجازه خودش براتون میفرستم و از زبون خودش تعریف میکنم
من پدرم شغلش فرهنگی بود و ما تو یکی از شهرای کوچیکه استان گیلان بودیم اون موقع من ۶ سالم بود. از طرف سازمان تبلیغات یه خونه داغون بهمون دادن که حیاطش رو به جنگل بود. مادرم اون موقع ۲۵ سالش بود وضع زندگیمون اصلا خوب نبود و خیلی سختی کشیدیم. تو یکی از روزها پدرم برای خوندن یه عقد رفت و دیگه برنگشت ترکمون کرد من یه پسر ۶ ساله بودم با مادرم کسیو نداشتیم مادرم وقتی ۱۸ سالش بود با پدرم فرار کردن و فکر میکردن عاشقن. هیچ پولی نداشتیم وقتی مادرم زنگ زد به پدرش جریانو گفت پدربزرگم گفت بیا ولی بچه اون یارو رو نیار. مادرم نتونست شرطشو قبول کنه بعد ۳ ماه که کرایه خونه نداشتیم بدیم صاحبخونه مارو انداخت بیرون
تا ۶ ماه با مادرم خونه های اهالی همون محلو با کمک هم تمیز میکردیم یه پولی میگرفتیم خانواده پدرمم که اصلا جواب تلفن هامونو نمیدادن خلاصه بعد ۶ ماه کار کردن تونستیم برگردیم تهران. مادرم فکر کرد پدرش دلش به حال من میسوزه و اجازه میده منم پیششون بمونم ولی نذاشتن و داییم اون شب منو مادرمو خیلی بد کتک زد مادرم ترسید و شبونه رفتیم ترمینال سوار اتوبوس شدیم دوباره برگشتیم شمال این بار رفتیم آستارا، اونجا انبارهای کار هست که خانما میرن کارگری و میوه صادراتی پاک میکنن مادرم رفت تو یکی از این انبارها مشغول کار شد ۱ سال کار کرد و تا جایی که میتونستیم پس انداز میکردیم تو این یه سال هم مستاجر یه خانوم دکتر بودیم که مادرم داستانشو تعریف کرد گفت اگه اجازه میده ما بمونیم کار کنیم و هر چند ماه یه مبلغی بدیم تا بتونیم یکم پول جمع کنیم و بعدش حساب کتابو کامل پرداخت کنیم، خانوم دکتر قبول کرد و اجازه داد. من درسمو خوندم دیپلمم رو گرفتم و خرداد ۹۹ رفتم برای کادر ارتش ازمون دادم و قبول شدم. تو این سالها مادرم تا جایی که تونست واسم کم نزاشت ما ۹ سال مستاجر اون خانوم دکتر بودیم که سال دهم همون خونه رو خریدیم. مادرم هنوز تو همون انبارها کار میکنه پدریشو ثابت کرده بهم
از طریق یکی از عموهام تونستم امار پدرمو دربیارم فهمیدم عسلویه کار میکنه و دوتا دختر داره عموم بهش گفته بود داستان منو که پیگیرشم، یه شب از واتساپ تصویری بهم زنگ زد و منو دید باورش نمیشد که انقد بزرگ شدم ازموپ حلالیت خواست و گفت مادرم حلالش کنه گفت تو این ۱۳ سال هر شب کابوس میبینه عذاب وجدان داره و گفت حتی حاضره یه خونه بخره واسمون تو تهران ولی خب راضی نشدیم و گذشتیم ازش
مادرم هنوز عاشقشه و نتونسته فراموشش کنه و حلالش کرده و کلا تنها خواستش از پدرم جواب یه سوال بود که چرا؟ چی شد که گذاشتی رفتی مگه ما عاشق هم نبودیم
پدرم هیچ جوابی نداشت در جواب این سوال مادرم.
@azsargozashteha💚
سلام من دانشجو که بودم یه خواهر زاده ی جیغ جیغو داشتم که همه رو عاصی کرده بود وقتی باباش خواب بود جیغ که میکشید اونم پامیشد از دم همه رو میزد منم وظیفم شده بود وقتی شوهر خواهرم خواب بود میومدم بچه رو میبردم توی کوچه دو سه ساعت روی یه سکو میشستم و با اهالی محل گپ میزدم تا باباش بیدار بشه .معمولا خانومها که رد میشدن علی رو خیلی میچلوندن چون هم بور و سفید بود هم تپل،بین همه ،یه دختری بود که چند باری رد شده بود کلی علی رو ناز میکرد تا اینکه یه بار که اومده بود گفت قربونت برم حسن جون تو چقدر بانمکی .😐 حسن اسم من بود ولی اشتباهی به علی گفت حسن.😂 رفیقهام که دور و برم بودن همه در رفتن یه گوشه و زدن زیر خنده ،منم به زور خودمو کنترل کردم،این ماجرا هفت هشت بار دیگم تکرار شد هی این دختر خانم بنده ی خدا میومد علی رو بوس میکرد میگفت فدات شم حسن جون جیگر منی،همه هم یواشکی میخندیدن. تا اینکه یه بار علی رو بغل کرد گفت حسنی یه بوس از لپ خوشگلت میدی؟ منم دیدم اینجوریه گفتم...😁👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
داستان ازدواج این اقا رو بخون روده بر میشی از خنده😂😂👆👆
تو را به شعر سپردم... و شعر را با عشق
سپردهام به خدا، "لا الله الّا عشق"
تو از تلاوتِ گندم، تفألِ سیبی
تو رمزِ شاخِ نباتی به اسمِ "ریرا" عشق
تو رقصِ بلخیِ شمسی، شب هزار و یکم
کشیدهای به نفَس از دَمِ مسیحا عشق
سحر به نُدبه نشستم که شعر تازه کنم
به قدرِ سورهی یلدا نوشتهام "یا عشق"
من از قبیلهی کوچام، عبور را بلدم
عبور میکنم از هر که هر چه الّا عشق
به جبرِ گوشهی چشمت حساب پس دادم
مرا به شعر سفارش بکن ولی با عشق
◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚💚💚
#پرسش_اعضا ❤️
سلام
نمیدونم از کجا شروع کنم اصلا شما منتشر می کنین یا نه ولی در هر صورت برام ارامش بخشه.
من دانشجوی سال اول روانشناسی ام یه خواهر همسن و سال خودم دارم البته دانشگاهمون شهر خیلی دوریه
فقط خدا میدونه با چه فشار روحی درس خوندم.... فامیل های مادری و پدری (عمه،عمو،خاله،دایی و بچه هاشون و....)هیچ کدوم طاقت دیدن مارو ندارن چون پدر و مادرم از صفر زندگیشون رو درست کردن و چون پدرم یتیم بود و کسی حامیش نبود وخودش رو پا خودش زندگیش و شروع کرد با وجود مخالفت ها و دعوا های زیاد چون با مادرم فامیل بودن...
این فامیل باعث شدن تنفر زیادی بهشون داشته باشم و تا جایی که ممکنه زهرم و بهشون بریزم😔 اونایی که میتونم با متلک و تیکه و اونایی که نمیتونم با دوری و قطع رابطه....
پدرم به خانواده اش تا جایی که تونسته و میتونه کمک میکنه با اینکه همین فامیلش داشتن آبرو منو میبردن و مادرم چون نمی تونست جلوشو بگیره بدون کمی سیاست و با مشورت های توام با حسودی خواهر و مادرش زندگی ما رو جهنم کردن تو بچگی و باعث ایجاد این تنفر شدن...
از یه طرف خانواده مادرم پول هنگفتی از ما بالا کشیدن و پس ندادن و باعث یه جنگ بزرگ دیگه تو خانواده کوچیک ما شدن
مادربزرگم هرجا گیر میکنه میاد خونه ما،از تو یخچال برای نوه یتیمش چیز میز برمیداره و باعث بازی با روح و روان من میشه ولی اصلااااااا اصلاااا به نسبت کارایی که پدر مادرم براش میکنن احترام مارو نداره و ذره ای محبت هاشون جبران نمیکنه نه فامیل مادرم نه پدرم.به تازگی ام پدرم داره تو کارای اداریشون سنگ میندازه و اذیتشون میکنه و همه ام میدونن به خاطر انتقامه
الان نمیدونم چه جوری این حس تنفر و از بین ببرم و مادرم و متقاعد کنم این قدر از زندگی ما به اونا بذل و بخشش نکنه
از اعضا میخوام راهنمایی ام کنن مرسی❤️
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_بیستم دلم میخواست فقط ازش بپرسم پولی که من برای پسرمون با جون کندن گذاشتم کنار رو خرج چه کار
#قسمت_بیستو_یک
انقد جیغ و داد کردم که از ترس همسایه ها آوردن امیرمو دادن بهم و دوباره درو بستن
سعی کردم با اون وضعم شیرش بدم اما هرچی میمکید و سینمو فشار میداد شیر نداشتم..
دردای بدنم یه طرف، دیدن چهره پسرم که گرسنه ست و شیر ندارم از طرف دیگه زجرم میداد..
نگاهی به اطرافم کردم، یه آجر اون گوشه بود، یکمی فکر کردم دیدم از این بدتر که نمیشه.. دیگه چه بلایی میخوان سرم بیارن؟!
آجر رو برداشتم و شیشه های در زیرزمین رو خورد کردم، دستمو از لای شیشه شکسته اوردم بیرون و درو باز کردم، امیر و زدم زیر بغلمو از پله های ایوون رفتم بالا
حمید گفت خستم کردی نازی اون همه زدمت بست نبود؟ برو بتمرگ..
نشستم یه گوشه و گفتم این بچه چی بخوره حمید؟ تو مگه رحم و مروت نداری؟ من الان چی بهش بدم؟ خودم شیر ندارم...
پاشد در گوش عشرت یه چیزی گفت، عشرتم از تو لباسش پول دراورد داد بهش، گفت وایسا الان با شیر برمیگردم
یه گوشه کز کرده بودم که حمید با قوطی شیرخشک اومد، ذوق زده از جام پاشدم رفتم سمت آشپزخونه که شیر درست کنم،
مچ دستمو گرفت و گفت کجا؟
گفتم شیر درست کنم دیگه...
گفت لازم نکرده این شیرخشک در ازای اینه که گورتو از این خونه گم کنی که خونه خرابمون کردی..،
بهت زده گفتم من؟؟
گفت آره، تو، انقد تو کوچه قر و غمزه اومدی که تو اون سن بهت دل باختم، بعدم که داداش و بابات تو تون سن بدبختم کردن، مگه من هفده سالم بیشتر بود؟؟ که مجبورم کردن تو رو بگیرم، من چی از زندگی فهمیدم؟ کی جوونی کردم؟ چشم وا کردم دیدم زن دارم، چشم وا کردم دیدم بچه دارم، من خودم بچم...
چادرمو محکم گذاشتم توی بغلم که گفت برو نازی فقط برو وگرنه مجبورم به زور بیرونت کنم...
همونجا چمباتمه زدم و گفتم تو رو خدا حمید من کجا رو دارم برم؟ کجا برم؟؟
گفت از همونجا که اومده بودی.. خونه بابات...
@azsargozashteha💚
#پرسش_اعضا ❤️
با سلام خدمت گرداورنده عزیز و هموطنان عزیز من داخل یه خانواده سخت گیر بزرگ شدم ۱۸ سالمه و همه فامیل گیر دادن که باید ازدواج کنی (من پسرم و در ضمن این ازدواج زود رسمه).پدر و مادرم هیچوقت با هم نمیسازن تا به حال نشده دو دقیقه بدون دعوا با هم حرف بزنن البته من و داداشامم دیگه دخالت نمی کنیم .بگذریم پدر و مادرم همیشه با هم رقابت می کردن سر خانواده خودشون که خانواده من خوبه و خانواده تو خوب نیست.حالا مشکل اصلی من اینه که پدرم میگه با دختر عموت باید ازدواج کنی و مادرم میگه باید با دختر خالت ازدواج کنی خدایش من خودم دلم با دختر خالمه اما چیکار کنم که تا به حال به بابام تو هم نگفتم چه برسه به ایکنه بخوام دلشو بشکنم .اینم بگم من بخاطر مامانم نزدیک به سه ماه با پدرم که تو یه خونه بودیم با هم حرف نزدیم و همچنین به خاطر پدرم با چهارتا از دایی هام جنگ کردم. شما بگید دارم این وسط له میشم. درضمن نه اینکه بخوام از خودم تعریف کنم، انقدر خانواده پدر مادرم قبولم دارن که به جونمم قسم میخورن خداشاهده اهل نه مواد نه خلاف و نه چیز دیگه ای هستم.جدیدا هم احساس پوچ بودن بهم دست داده منم خودمو دست دیگران سپردم تا ببینم چی میشه❤️.
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ با سلام خدمت گرداورنده عزیز و هموطنان عزیز من داخل یه خانواده سخت گیر بزرگ شدم ۱۸ سا
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام عزیزم ماهم مشکل شماروداریم طرف فامیل مادرمیگیریم پدرمون ناراحت میشه طرف فامیل پدرمون میگیریم مادرمون ناراحت میشه هرچند دایهامون به پدرم زورمیگن اما شرمندمادرمونیم ماهم راهنمای کنید
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام راجع به اقا پسری که دلشون با دختر خاله شون هستش و ۱۸ سالشونه.
اقا من یا هیچ کدوم از اعضا تو شرایط جوی خانواده تون نیستیم و هیچ وقت حرفمون سند نیست اما میتونیم چند راهکار بگیم و نکته بدیم.
نکات من اینه که بی زحمت خودتون دست دیگران نسپرید
به دست خدا بسپرید اما تصمیمتونو خودتون بگیرید... من نمیدونم بگم برو با دختر خاله ات ازدواج کن ممکنه با خانواده پدری و پدرتون مشکلی پیدا کنید. یا بالعکس یا هر چیز دیگه ای اما اول به ندای درونتون و بعد به ندای دلتون گوش کنید.....اگه تصمیمتونو گرفتید طوری بیان کنید که طرف مخالف مثلا پدرتون، ناراحت نشه ازتون. ممکنه کمی دلخوری پیش بیاد اما دلشکستن ممنوع. اینم که مودبانه و با ترفند نظرتونو بگید دلشکستن نیستش.
بعد اینکه زندگی خودتونه نه پدر و مادرتون، اما اگه دست کسی رو بگیرید بیارید تو زندگی و بعد خانواده تون یا یکی از والدینتون باهاش مشکل داشته باشه همه اذیت میشید...بازم توکل به خدا و تحقیق و تلاش و بیان تصمیم درست و نهایی با نهایت ادب
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در رابطع با پسر ۱۸ساله
این رسم مسخره هستن و باید شکسته بشن چ الا چ بعد وگرنه این اتفاق برای نسل های بعد خودتونم پیش میاد پدر مادرتون مجبور کنین ک ب ی مشاور رجو کنن یا حدقل خودتون ب ی مشاور رجو کنید و خیلی عقلانی منطقی تصمیم بگیرین ازدواج شما با دختر عمو تون شاید اون بدبخت کنه یا شاید خودتون بدبخت کنه الله علم چون شما دلتون با ی دختر دیگه هست و اینکه باعث دشمنی میشه ولی اگ از روش عقلانی جلو برین هر دو خانواده را نزدیک هم میتونید نگهه دارید و ب مراد دلتونم برسید فقط از مشاور هم کمک بگیرین عالی میشه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
در جواب اون آقا پسری که مادر و پدرش اختلاف دارن بگم به نظر من با هیچکدوم از فامیلا ازدواج نکن
چون اگه با فامیل مادریت ازدواج کنی به پدرت بی احترامی کردی و بر عکس
فقط باعث میشه اوضاع بدتر شه
هر وقت حرف ازدواجت میاد بگو حالا وقت زیاده و خدا بزرگه من فعلا قصدشو ندارم
امیدوارم مشکل پدر مادرت حل شه
التماس دعا 📿
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام ادمین جان
خدمت آقا پسر عزیزی که میخواد 18سالگی ازدواج کنه
خودمنم با همسرم تو سن کم از دواج کردیم
شوهرم 19ومن 20سالم بود
بماند که اوایل به خاطر دخالتهای بیجا خون به دلمون میکردن ومدام دعوا داشتیم
اما کم کم بزرگ تر شدیم ودیدیم باید از اول جلوی دخالتها می ایستادیم چند سالی زندگی خوبی داشتیم تا اینکه شوهرم گفت من جوونی نکردم وبهم خیانت کرد
اما من به خاطر بچم بخشیدمش خلاصه کنم آقا پسر به خاطر احساسات ولجبازی با دیگران زندگی خودتون ویه بنده خدایی دیگه رو نابود نکنید
از بزرگترا مشورت بگیرید
وپدر مادرتونا مجاب کنید هنوز وقت ازدواجتون نیست
چون شرایط وادمها خیلی عوض شدن موفق باشید
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام خدمت برادر18 ساله عزیز که میخان به زور زنش بدن
خدمتتون بگم که شمام خدمت رفتن و دانشگاه رو بهونه کنید و زیر بار ازدواج اجباری نرید که جز ندامت در سالیان بعدی چیزی بدنبال نخواهد داشت
.الان 38 ساله ها رو به زور نمتونند زن بدن شما که خیلی خیلی جا داری
.در عین حفظ احترام بگو فعلا زن نمیخام .بگو اگه بدبخت شدم از چش شما خواهم دید والسلام
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
اون آقایی که 18 سالشون هست و به زور میخوان زنش بدن به نظرم میرسه بگن من هم دختر عمو رو میخوام هم دختر خاله رو و به شرطی با هر کدوم ازدواج میکنم که راضی به داشتن هوو باشند. اینطوری پدر و مادرشون به خودشون میان. ضمنا ما تو فامیلمون تجربه خوبی از ازدواج دخترخاله پسرخاله نداریم بخصوص که دوتا باجناق از قبل با هم خوب نباشند در زندگی هم اگه به مشکلی بخورید خودشون رو کنار میکشند و گره هایی که در ازدواج با غریبه قابل باز شدن هست اینجا ممکنه کور بشه.
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_بیستو_یک انقد جیغ و داد کردم که از ترس همسایه ها آوردن امیرمو دادن بهم و دوباره درو بستن سعی
#قسمت_بیستو_دو
گفت برو از همونجا که اومدی، برو خونه بابات... اصلا من چه میدونم، برو و بیا طلاقت بدم راحت.. خستم ازت...
کشون کشون بردم دم در، بیرونم کرد و درو بهم زد!!
امیرم، خودم، زندگیم، بدبخت بدبخت شده بودم..
چند ساعتی به امید اینکه دلش بسوزه درو وا کنه همونجا ایستادم، چند باری زنگ درو زدم اما فایده نداشت
تا دم در خونه خودمون رفتم ولی با اون کبودیا روم نمیشد برم تو،
میگفتن دیدی گفتیم اینا آدم نیستن...
حمایتم نمیکردن و فقط سرکوفت بود، دم درمون چند دقیقه ای ایستادم، صدای همشون که رو تخت توی حیاط نشستن و میگن و میخندن میومد..
من همیشه نقل این مجالس بودم، بچه که بودم ادای فک و فامیلو درمیاوردم و نریمان و مامان و بابام از خنده ریسه میرفتن،
چی رو به چی فروختم؟؟
به اون روز کذایی شوم فکر کردم که انگار مسخ شده بودم، هیچ چیز دست خودم نبود...
دلم نیومد شادی مادرم که صدای خندش میومد رو خراب کنم، بجای خونه ی پدرم رفتم خونه عزیز، مادربزرگ حمید، کلون درشو زدم، چند باری گفت کیه؟ چیزی نگفتم، صداش میومد که غرولند کنان گفت خب مسلمون بگو کی هستی...
و یدفعه درو باز کرد، محکم زد توی صورتش و گفت نازی این چه حالیه؟ این چه روزگاریه؟
دستمو گرفت و بردم توی خونه، گفت نمیخواد حرف بزنی، اول غذا بخور حالت جا بیاد
گفتم چجوری غذا بخورم وقتی نمیدونم امیرم حالش چطوره..
هرجوری بود بهم غذا داد و گفت حالا بگو..
سیر تا پیازشو گفتم و گفتم حمید گفته برو طلاقتو بگیر..
آهی کشید و گفت مگه از رو نعش من رد شه، نازی بخدا حمید پسر بدی نیست، ولی عشرته که تو گوشش مدام ور ور میزنه، خب آدم بالاخره تا یه حدی حرف بقیه روش تاثیر نداره، بعد یه مدت تاثیر میذاره..
حمید به بابای خدابیامرزش رفته، آرومه، اوایل دوست نداشت؟
گفتم میمرد برام...
گفت همین دیگه.. حمید دو تا اخلاقش به باباش رفته، یکی اینکه سریع تاثیر میگیره و یکی ترس از عشرته..
اون خدابیامرزم هرچی گفتم این عشرت به درد تو نمیخوره، اینا از خانواده خوش نامی نیستن، مادر عشرت از کولی هایی بود که توی کاباره میرقصید، اصلا عشرت معلوم نبود پدرش کیه..!
ولی به گوش پسر سادم نرفت که نرفت، آخر عشرت معتادش کرد و انقدددد کشییید تا سکته کرد و مرد...
عشرت خودش معتاد نیست ولی هرکی باهاش نشست و برخاست کنه سر سال نشده شیره ای و نعشه ای شده...!
@azsargozashteha💚