eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
167.7هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی ❤️🍃 مریم سلام عشقا حالتون خوبه میخام یکمی از داستان زندگیمو براتون تعریف کنم میخام
🌸🍃 دختری از دیار غریب سلام داستان زندگی دارم که حقیقته وامیدوارم هم درس عبرت بشه برای دیگران هم پندی از جناب دوستان برای من این داستان با این عنوان شروع میشه ....دختری از دیار غریب .... دختری هستم که پدر به چشم ندیده ام واژه پدر برای من گنگ نامفهومه چون تاچشم باز کردم مادرم قهرمان من بود ما چهار خواهر ودو برادریم یادم می یاد فقط عروسی یه خواهر ویه برادرم یادمه دوخواهر ویه برادر بزرگم اصلا یادم نیست فکر کنم خیلی کوچک بودم که اونها ازدواج کردن زندگی فقیرانه داشتیم مادرم خیاطی می کرد وخرج ما رادر می‌آورد واون زمان هم از بهزیستی ۳۰۰۰ تومان ماهیانه دریافت می کرد مادرم زن مهربان بود بااین که بی سرپرست بود ولی گاهی وقط ها از از خانواده های فقیر پول خیاطی نمی گرفت همیشه توکلش به خدا بود وبااین که عموی ثروتمندی داشتیم هرگز دستش جلوی نرفت ولی بااین خیاطی بهترین لباس وخوراک برامون فراهم می کرد مادرم فرشته ای بود که بال نداشت یه خونه کاه گلی که هرسال برای عید مادرم تمام دیوار هایش را باید گل مالی می کرد که برای عید نو نوابشه تا اونجایی که من یادمه برادر بزرگم وهر دو خواهرام به شهر رفتن وانجا زندگی کردن برادر دیگه هم سربازی رفته بود وخواهر دیگه ام که ۳ سال ازم بزرگتر بود با پسر عموی سومم ازدواج کرده بود که اونم توی ده زندگی می کردآخه من سه تا عمو داشتم که در همسایگی ما بودن خلاصه من موندم ومادرم مادر باز خیاطی می کرد وتا من توزندگیم از هم کلاسی هایم عقب نباشم اما باز گاهی موقع ها کم می آورد اما خدا را گوشه گوشه خانه حس می کردیم یک روز که از مدرسه بهمون گفتن که ۴۰۰ تومان بیارید برای مدرسه وتا اون روز آخرین مهلت بود من گریه می کردم وبه مادر میگفتم من خجالت میکشم نمی رم مدرسه اگر پول بهم ندی ومادر عزیزم هم نداشت وغصه می خورد ودست به دعا میشد یهو دیدم صدای در آمد رفتم در راباز کردم کسی نبود تمام کوچه راهم نگاه کردم کسی نبود موقع برگشتن توی خونه یه پاکت دیدم که روی تمام پاکت باخط کوفی نوشته بود یاعلی یاعلی ویاعلی یعنی باور کنید صد بار نوشته بود یا علی رفتم نشان مادرم دادم با گریه درش باز کرد دیدم دقیقا ۴۰۰ تومان توی پاکت بود خودم مادرم خیلی گریه کردیم خیلی ومادرم بهم گفت بیا خدا پول را برامون رسوند که محتاج غیر خودش نشیم و من رفتم مدرسه... کلاس چهارم بودم ولی سنم وقد وهیکلم از هم کلاسی هام کوچک تر بود آخه موقعی که به دنیا آمدم شناسنامه مرا سه سال بزرگ تر گرفتن نمی دونم چرا .یه روز صبح با جیغ وگریه از خواب بیدار شدم خانه ما همون طور که گفتم کلنگی بود وعقرب ومار داشت مادرم به سرعت پیشم آمد ومن فریاد زنان که پام درد میکنه ویه چیزی مثل سوزن رفته بود توی پام تقریبا بالای ران پام بود مادرم شلوارم در آورد وبا دمپایی محکم روی شلوارم زد وقتی نگاه کردیم یه عقرب سیاه بود ومرده بود اون روز یه کم پام درد می کرد ولی باز رفتم سر چشمه با دبه آب می آوردم خونمون لوله کشی بود ولی فقط صبح ها آب می آمد وما که تانکر آب نداشتیم باید با دبه از سر چشمه آب می‌آوردیم همسایه مون هم گفته بود به من نوشابه سیاه بده تا زهر عقرب گرفته بشه ومن تا آخر شب بی جون شدم وحالم بد شد رفتم دست شویی دیدم یه خون سیاه به جای ادرار دیدم ویحو بی هوش شدم مادرم با کمک پسر عمو منا با مینی‌بوس به شهر آوردن وبه بیمارستان بردن دکتر ها وقتی وضعیت منا دیدن به مادرم گفتن شاید دوام نیاره واگر تا فردابتونه زنده بمونه امیدی بهش هست در غیر اینصورت متاسفم من زنده موندم ولی شش روز بی هوش بودم یه دکتری از هندوستان اون موقع توی بیمارستان بود به اسم دکتر توماس خدا خیرش بده ومن تا کامل خوب بشم ۱۵ روز بستری بودم ولی از اون موقع به بعد بدنم ضعیف تر شده بود یک ماه بعد هم عقرب نیشم زده بود ولی انگار پادزهری که از عقرب قبلی توی بدنم بود دیگه بهم اثری نداشت ولی هنوز هم که هنوزه جای نیش عقرب روی ران پام هست عموی بزرگم مردی مهربان بود وقتی وضع مارا میدید ناز مون می کرد وخیلی باهام مهربون بود خیلی دوستش داشتم چون از بقیه عمو هام مهربون تر بود ولی در حد محبت کردن چون مادرم هرگز اجازه نمی داد کمک مالی ازشون بخایم روزها گذشت ومن بزرگ بزرگ تر شدم تا به سن ۱۵ سالگی رسیدم خصوصیات خودم بگم من یه دختر گندمی پوست چشم بزرگ وابروهای پیوسته وبینی نسبتن بزرگ بود زیبا زیبا نبودم ولی زشت هم نبودم من همیشه اگر صبحی بود مدرسه ام بعد از ظهر سر چشمه می رفتم وآب می آوردم با چند تا از دخترهای همسایه ها وگاهی وقط ها هم لباس هاراهم می بردیم وسر چشمه می شستیم
🦢🪶 شهید علی محمد اربابی💜
زندگینامه شهید علی محمد اربابی على‏ محمّد در 1344/12/01 در بيدگل و در خانواده‏اى متديّن و مستضعف ديده به جهان گشود . شش ساله بود كه به‏ جاى قدم گذاشتن در مسير مدرسه و تحصيل ، به‏ خاطر وضع نامساعد مالى خانواده ، در كنار پدرش در كوره‏ هاى آجرپزى مشغول كار شد .   علاقه وافر او به تحصيل موجب شد تا در كنار آن كار طاقت‏ فرساى روزانه، تحصيل خود را در دبستان شبانه آغاز كند . سال 57 كه زمان نتيجه‏ دهى مبارزات حق‏ طلبانه ملّت قهرمان ايران به رهبرى امام خمينى  قدس‏ سره بود ، ايشان علاقه زيادى به فعّاليت‏هاى سياسى از خود نشان مى‏ داد .   با پيروزى انقلاب اسلامى و تشكيل نهادهاى انقلابى ، او ضمن ادامه تحصيل در دبيرستان با پايگاه‏هاى بسيج شهر همكارى مى‏ كرد. با شروع جنگ تحميلى ، اوّلين بار در 1360/06/05 به جبهه‏ هاى غرب اعزام و سپس در عمليّات‏ هاى فتح ‏المبين و بيت ‏المقدّس شركت كرد و در همان سال به عضويّت رسمى سپاه درآمد . على‏ محمّد پس از مدّتى فعّاليت در اعزام نيروى بسيج سپاه كاشان به لشكر 8 نجف اشرف اعزام و به‏ عنوان فرمانده گروهان گردان محمّد رسول ‏اللّه  صلى‏ الله‏ عليه ‏و ‏آله در عمليّات شركت نمود . آن بزرگوار سپس در مسئوليّت‏ هاى مختلف لشكر از جمله جانشين و مسئول آموزش نظامى ، مسئول واحد بسيج ، مسئول قرارگاه و پشتيبانى لشكر ، جانشين ستاد لشكر ، مسئول ستاد تيپ زرهى لشكر همكارى كرد و به‏ عنوان فردى مدير و لايق ، مورد توجّه خاصّ فرماندهى لشكر قرار گرفت ؛ به ‏طورى‏ كه تأسيس و راه‏ ندازى هر مجموعه جديدى به ايشان محوّل مى‏ شد .   اواخر سال 1364 درحالى ‏كه با بدنى مجروح در خانه بسترى بود ، بنا به اصرار دوستان و والدين با خانواده ‏اى مذهبى ازدواج نمود ولى چند روزى از اين پيوند نگذشته بود كه به ‏دليل نزديك شدن عمليّات والفجر 8 ، وقتى ضرورت حضورش را در لشكر تلفنى به او خبر دادند با همان بدن مجروح ، خود را به رزمندگان اسلام رساند .   سردار سرلشكر پاسدار شهيد احمد كاظمى فرمانده شجاع لشكر 8 نجف در اين مورد مى ‏گويد : «اربابى هرگاه فراغتى پيدا میکرد در جمع بسيجى‏ ها بود . او به آنها عشق مى ‏ورزيد ؛ لذا سعى مى‏ كرد بيش‏تر وقت خود را با آن‏ها بگذراند . حول و حوش عمليّات والفجر 8 ازدواج كرد ولى سه روز پس از ازدواج ، شنيدم كه مى ‏گفتند ، اربابى برگشته است . من ناراحت شدم و وقتى او را ديدم ، گفتم : چرا آمدى ؟ تو تازه ازدواج كرده‏ اى و بايد چند روز مى ‏ماندى . برگرد ، چند روزى بمان؛ بعد بيا . ولى او اصرار و پافشارى مى‏ كرد كه در جبهه بماند . تحمّلم تمام شد و با تندى گفتم : اربابى ! بايد برگردى ، همين امروز به خانه برو ! او درحالى كه داشت موتورسيكلتش را روشن مى ‏كرد كه با آن نزد بسيجى ‏ها برود ، نگاهى به من كرد ملتمسانه درحالى ‏كه بغضش تركيد ، و اشكش جارى شده بود ، گفت : احمدآقا ! اجازه بدهيد باشم . بگذاريد بين بچه‏ ها بمانم . ديگر نتوانستم مقاومت كنم و سكوت كردم ؛ چون سكوت علامت موافقت است »   آن شهيد قبل از عمليّات كربلاى 4 ، به سمت رئيس ستاد لشكر 8 نجف منصوب شد و با شروع عمليّات كربلاى 4 ، درحالى ‏كه فرمانده لشكر (سردار احمد كاظمى) مسئوليّت پشتيبانى و عقبه لشكر را به او محوّل كرده بود ، با اصرار فراوان در خطّ مقدّم جبهه حضور پيدا كرد و سرانجام در ساعت 1/30 بامداد 1365/10/05 روى اسكله خرّمشهر (روبه‏روى جزيره امّ‏الرّصاص) به آرزوى ديرينه خود نائل آمد . شهيد احمد كاظمى درباره اعلام تاريخ شهادت توسّط شهيد على‏ محمّد اربابى و بى‏قرارى‏هاى او براى عروج عرشى‏ اش حسين مى‏ گويد: «در سال 65 توفيق تشرّف به حجّ ابراهيمى يافتم . هنگامى كه با اربابى خداحافظى مى‏ كردم نامه ‏اى به من داد و سفارش كرد اين نامه را در طول راه بخوانم . گويى زادِ راه سفر مكّه‏ ام بود . نامه را گرفتم و از هم جدا شديم . در طول راه به فكر اربابى و نامه‏ اش افتادم . نامه را باز كردم ، با خطّى زيبا و كلماتى لطيف و دلنشين كه از سويداى قلبش برخاسته بود ، برايم نامه نوشته بود وقتى نامه را خواندم متوجّه شدم چرا اين مطالب را حضورى با من مطرح نكرده بود، چرا مى‏ خواسته در راه مكّه باشم تا نتوانم به درخواستش جواب رد بدهم .   در نامه نوشته بود : در عمليّات آينده (كربلاى 4) اجازه بده در گردان‏هاى رزمى انجام وظيفه نمايم . خواهش مى‏ كنم از حضور من در خطّ مقدم ممانعت نكن . من مى ‏دانم كه تا شش ماه ديگر شهيد خواهم شد . پس اين چند صباح اجازه بده با بسيجى‏ ها باشم .   همين‏طور كه نامه را مى‏ خواندم ، مثل اين‏كه يك سطل آب سرد روى بدنم مى‏ريختند . عرق سردى بر وجودم نشست و لرزيدم .
خدايا! اگر اربابى شهيد شود، اگر او نيز برود ، چه مى ‏شود ؟ نه ، خدايا ! اربابى را براى لشكر اسلام حفظ كن . دقيقا سرِ موعد مقرّر ، سرِ شش ماه ، در انتهاى عمليّات كربلاى 4 به ديدار يار رفت » .   شهيد بزرگوار احمد كاظمى در مورد خودسازى ، ايمان و درايت شهيد على‏ محمّد اربابى مى ‏گويد : «رزمندگان اسلام به‏ خصوص سرداران شهيد ما ، اكثرا انسان‏ هاى پاك و با لياقتى بودند كه در جبهه‏ هاى جنگ كه به فرموده رهبر بزرگوارمان حضرت امام راحل ، دانشگاه انسان ‏سازى است ، ساخته شدند . جوهره وجودى آنان قابليّت داشت و در محيط جبهه از قوّه به فعل درآمد و ساخته شدند ولى على‏ محمّد اربابى علاوه بر آن‏كه انسانى پاك و با لياقت بود ، قبل از جنگ و حضور در جبهه ، خود را ساخته بود ؛ به همين دليل نهال وجودش در جبهه به ثمر نشست و توانست مسئوليّت‏ هاى مختلفى را كه در طول جنگ برعهده ‏اش مى‏ گذاشتيم ، به‏ خوبى انجام دهد . گرچه در ابتدا سعى مى ‏كرد از پذيرش آن طفره رود . اربابى مى‏ گفت : اين مسئوليّت را به فرد باكفايت ‏ترى واگذار نماييد ، بنده هم در خدمتش هستم و هر كمكى از دستم برآيد ، انجام مى ‏دهم ولى باكفايت ‏تر از خودش كسى نبود . وجودش آن‏چنان مايه بركت بود كه هرجا بود و هر مسئوليّتى برعهده ‏اش بود ، به‏ خوبى از عهده آن برمى ‏آمد ؛ چون خود را در مقابل خدا مسئول و جوابگو مى ‏ديد .   او خيلى زود با جمع هماهنگ مى ‏شد و قابليّت‏هاى فراوانش را به سرعت بروز مى‏ داد . هرگاه كار تخصّصى برعهده‏ اش مى ‏گذاشتيم ، يكى دو روز بعد ، چنان روحيه و استعدادى از خود نشان مى‏ داد كه گويى استادترين فرد در اين فن است ».
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💜🍃 سلام به هم کروه های عزیزم توی همین کانال گفته بودن ریاضی بچشون ضعیفه وگفتن یه کانال
پاسخ اعضا 🌙🌸 ‌ خانمی که گفتی مادرت سر جارو و.....بحث دارید عزیز شما باعث خرد شدن مادرتون شدید اجازه بدید هروقت خواست جارو بزنه هروقت خواست ظرف بشوره غذا بپزه حتی اگه دزست انجام نداده دخالتی نکن نترس اتفاق خاصی نمیفته به روش هم نیار خودماهم یه زمانی پیر وناتوان میشم توانایی هامون از دس میدیم اگه شخصی به رومون بیاره قطعا ناراحت میشیم بسبار کار اشتباهی کردی که آشپزی را کلا به دست گرفتید ومادرتون برکنار کردید غرورش خدشه داررشده مادرمن ۷۸ سالش هست هنوز اجازه نمیده مالباسش بشوریم یه وقتایی یولشکی میشوریم حتی با وجود اینکه آشپزیش زیاد خوب نیس روغن زیاد استفاده میکنه اکثرا هم غذا را میسوزنه ماهیچی نمیگیم تازه اصلا آشپزی ما را قبول نداره وکلی هم ایراد میگره مثلا میگه شما چطور همیشه برنج میخورید خودش اکثرا آب دوغ یا خاگینه میخوره 😂 ولی من میگم مامان جان همانطوری که شما فلان غذا را دوست دارید وما هم به شما ایراد نمیگیرم ماهم مثلا این غذا را دوست داریم اذیتش نکن بزار راحت باشه خودت هم حرص نخور 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام الهی که حال دل همه خوب باشه مادری که پسرت دختری نامزد کرده ومشکلاتی برای اون دختر ودوست پسرقبلیش پیش اومده خانم خانواده دختر با شما صادق نبودن وازدواجی که از اول با عدم صداقت ودلخوزی ومشکلات ودل چرکی باشه زیاد موفقیت آمیز نیس بقول معروف سری که درد نمیکنه که با دسنتمال نمی بندند بنظرم قید این وصلت حاشیه دار بزنید وخودتون درگیر مشگلات اون دختر وگذشته ش نکنید 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام به عزیزی که گفته پرنده در خانه داره وسوسک هست به خاطر پرنده نمیدونه چه سمی بزنه منم دوتا عروس هلندی دارم ولی گوشه کنارا که مسیر عروس نیست سم زدم سم پودری زدم وسم سوسک آپارتمانی وخدا روشکر مشکلی پیش نمیده ولی یکی از دوستان سم زده بود عروسش خورد ومرد😔 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام درجواب خانمی که گفتن جنین ۴هفتشون قلب نداره اگه داخل اینترنتم بزنیم درمورداین موضوع صحبتهای قشنگی هست یکی از دکترا میگفت تا۸ هفتگی صبر کنید اگر خدایی نکرده قلب نزد بعد برید دنبال کار بعدیش لطفا زود به این خانم بگید که نره دنبال سقط بچش این بچه ها اول مغزشون تشکیل میشه بعد قلبشون چون جزء بچه های باهوشن 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام خدمت دوستان عزیز در خصوص سوال دوستمون که عکس گذاشته بودن وگفتند ناگهانی بدنشون کبود میشه.. خواهش میکنم خواهرم حتما به متخصص گوارش. کبد مراجعه کن.. این اتفاق از مشکلات کبد هست. انشالله زود رفع بشه. به شرطی که حتما مراجعه کنید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام یکی ازخانوم هادر موردپدر ومادرهایی صحبت کرده بودندکه از فرزند پسرها توقع های بیجا یی دارند من باخوندن این متن شاید ده بار به این خانم افرین گفتم واقعا حرفشون درسته 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام اگه میترسی گنجشکات ازبوی سم توریشون بشه چسب سوسک از سوپر مارکت بگیر بزار همون جایی که رفت وامد دارند من این دفه برای به دام افتادن موش گرفته بودم ᯽────❁────᯽ @azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽