#دل_نوشت 🌸🍃
تابستان 91....مرکز طبی اطفال🌸
درمانگاه اورژانس با یکی از اساتید مریض ها رو ویزیت میکردیم که مادری که بچه ای تقریبا دوساله رابغل کرده بود نگران ومضطرب وارد اتاق ویزیت شد.استاد به محض دیدن مادروبچه با عصبانیت گفت:مگه نگفتم ببر بخش بستری اورژانس؟؟؟ تا یک ساعت دیگه بچه میمیره...
در جریان مریض نبودم ولی باجمله استادیه لحظه قلبم وایستاد.یه لحظه خودمو گذاشتم جای مامان بچه...تا یک ساعت دیگه......
ویزیت مریض هاکه تموم شد رفتم بخش بستری اورژانس...
اسمش علی اصغر بود...مظلوم بودومعصوم وخیلی ناز...داشت جون میداد جلوی چشمای مامانش.........
{علی اصغر بخاطر بیماریش که نارسایی مادرزادی آدرنال بود باید داروهاشو مرتب وبه موقع دریافت میکرد ولی....علی اصغر تو شوک بود وپرستارها واساتید بخش هرکاری میکردن رگی پیدا نمیشد که داروهاشو بهش برسونن...اگه رگی هم پیدا میشد بخاطر کم آبی شدید سریع پاره میشد}
علی آروم وبا التماس مامان جون مامان جون میگفت ترسیده بود....داشت بال بال میزد...خیلی صحنه دردناکی بود.....استاد که دید حال مامانش خوب نیست گفت از اتاق بره بیرون ولی مامان نتونست ,نتونست علی کوچولوشو تنها بزاره......
داشتم قالب تهی میکردم.دستام میلرزید ..تا بحال جون دادن یه بچه رو از نزدیک ندیده بودم ولی باید قوی می بودم نگاه های مامان علی اصغر خیلی درد داشت انگار از صورت دکترا میخواست بفهمه حال بچش چطوره ..پس باید حداقل برای روحیه مامانش قوی می بودیم....
استاد که رگی پیدا نکرد مجبور شد بره سراغ رگ گردن علی اصغر...خداروشکر رگ گردنش زود پیدا شد سریع سرم وداروهایی که لازم داشت از طریق رگ بهش برسوندن.....دیگه علی اصغر دست وپا نمیزد خسته شده بود ...چشماشو بست وآروم خوابید...بعدیکی دوساعت حالش که یکم بهتر شد بردنش بخش مراقبت های ویژه اطفال...
از اورژانس اومدم بیرون وزدم زیر گریه...
خیلی سخته دستهات بلرزه..بغض خفت کنه...اشک تو چشات جمع بشه..مرگ ویه قدمی یه بچه ببینی ولی قوی باشی....چون دکتری قوی باشی.....
خیلی سخته پزشک باشی واز احساس سرشار
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
.#قسمت_پنجاه
"عباس"
از مریم که خداحافظی کردم دلم میخواست برگردم پیشش ولی کاری بود که شروع کرده بودیم .. میدونستم از پنجره نگاهم میکنه ولی شرم کردم برگردم و نگاهش کنم .. ماشین رو روشن کردم و با سرعت دور شدم ..
جلوی خونه ی نرگس نگه داشتم .. چهره ی مریم برای یک ثانیه هم از جلوی چشمهام کنار نمی رفت.. نرگس با چادر جلوی در بود.. تعارفم کرد که بنشینم .. یک لحظه نگاهش کردم .. زشت نبود ولی مریم نبود.. هیچ کس به نظر من ، به زیبایی مریم نبود .. از فشار ناراحتی سبیلهام رو میجویدم .. اگر همینطور کنار هم مینشستیم تا صبح هم کاری نمیتونستم انجام بدم ..
بهش گفتم چادرش رو برداره و...
حس بدی تمام وجودم رو گرفت .. لحظه به لحظه با مریم مقایسه اش میکردم .. دیگه نمیتونستم بمونم .. سریع دوش گرفتم .. دعا کردم همین ماه باردار بشه .. یک لحظه فکر کردم مبادا تو تنهایی بترسه و اگه حامله بشه ، بچه ام رو سقط کنه .. بهش گفتم در رو ببنده و از خونه زدم بیرون ..
نمیدونستم وقتی با مریم رو در رو شدم چکار کنم و چه حرفی بزنم ..
در رو که باز کردم ، مریم روی کاناپه دراز کشیده بود .. بدون اینکه برق رو روشن کنم نزدیکش شدم .. چشمهاش بسته بود ولی از طرز نفس کشیدنش فهمیدم بیداره...
کنارش رو زانو نشستم و سرم رو نزدیک گوشش بردم و گفتم مریم گلی .. اینجا نخواب بدن درد میگیری ، بلند شو بریم روی تخت بخواب ..
دستم رو بردم سمت موهاش که یهو از جا پرید و گفت بهم دست نزن ..
دستم رو بردم عقب و گفتم باشه .. باشه چشم ..
مریم با صدای لرزون گفت عباس.. تا وقتی که .. اون زن تو زندگیت هست و کنارش میمونی حق نداری به من دست بزنی .. به هیچ عنوان ...
میدونستم الان حالش خوب نیست و بهش حق میدادم .. بلند شدم کمی عقب رفتم و گفتم اون زن تو زندگی من نیست فقط یه وظیفه داره ، انجام که داد میره پی زندگیش ولی تو نفس منی مریم.. تا هر وقت که بگی نزدیکت نمیشم ..
به سمت اتاق خواب میرفتم که دوباره برگشتم و از پشت از سرش بوسیدم و گفتم فقط یه بوس رو اجازه بده که اگه اونم بگیری عباس میمیره ..
صدای آهسته ی گریه اش ، خنجری بود توی دلم ...
از همون شب ، مریم تمام سعی اش رو میکرد که بامن هم صحبت نشه .. قبل از آمدن من غذاش رو میخورد و صبحها تا من از خونه خارج نمیشدم از خواب بیدار نمیشد ..
طبق قراری که داشتیم یک روز در میان پیش نرگس میرفتم ..
.. تو این مدت نرگس از بدبختیهایی که تو زندگیش دیده بود برام تعریف میکرد و منم هر از گاهی براش دردودل میکردم ....👇👇👇ادامه ش اینجاس😍👇
https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5
داستان زندگی مریم و عباس👆🏻🙈😍
جنجال کرده تو کل ایتا😍
❤️❤️دوستان گلی که دسترسی راحت تر به تمام داستانهای موجود در کانال رو میخواستن وارد این کانال بشن تا تمام قسمتهارو پشت سر هم و مرتب بتونن بخونن 👇👇❌❌❌
بیش از پانصد داستان خانوادگی بارگذاری خواهد شد😍👇
https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5
لطفا همگی عضو بشن👆❤️❤️
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به اصحاب فرمود آیا می دانید مفلس کیست؟ گفتند مفلس در بین ما کسی است که وجه نقد و اثاثیه و دارایی هیچ ندارد، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: جز این نیست که مفلس از امت من کسی است که در قیامت با نماز و روزه و زکات و حج که بجا آورده بیاید در حالی که به کسی فحشی داده و سب کرده و مال دیگری را خورده و خون شخصی را هدر داده و دیگری را زده است پس، از حسناتش به این و آن داده میشود و چون حسناتش تمام شود و هنوز بدهکار باشد پس، از گناهان بستانکار گرفته میشود و بر او انداخته میگردد.
از روایات فهمیده میشود در قیامت که روز ظهور عدل تام و عام الهی است، اگر حیوانی بر انسانی حق داشته باشد مثلاً در آب و علوفهاش کوتاهی کرده یا بیش از اندازه او بار کشیده یا بیجا او را زده یا کشته تماماً قصاص و تلافی خواهد شد.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 🌸🍃 سلام دوستان کسی جایی سراغ داره که کتاب های رشته الهیات و علوم قرآنی دسته دوم خرید و
#پاسخ_اعضا 🌸🍃
سلام مشکل دختر خانمی که تو ۸ ۹ سالگی سرشون پوسته پوسته میشده برامنم اتفاق افتاده هر شامپویی استفاده کردم موقتی تاثیر داشت الان چن ماهیه که از شامپو سبغ استفاده میکنم خیلی خیلی کم شده واینکه یه ساعت قبل حمام کف سرشون رو با روغن زیتون یا بنفشه زیتونی ماساژ بدن اینم خیلی تاثیر داره ان شاءالله که نتیجه بگیرن حنا به سر گذاشتن هم موثره
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام لطفا از آن بنده خدای که گفتند پیاز عصاره پیاز عنصل بگید میخواستم بدانم طرز استفاده اش چگونه است این عصاره را به پوست سر زدند ؟ واینکه چه مدت زمانی به پوست سر باشد ؟ ممنونم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام عزیزانی که دیکس کمر و دیکس گردن یا در رفتگی مهره کمر دارند استادی در تبریز هستند خیلی کارشون درسته آقای باقر عنبران شماره همراهشون ۰۹۱۴۱۱۶۲۴۹۴ آدرسشون و فراموش کردم از خودش آدرسشونو بگیرید فقط قبل مراجعه مشکلتو نو واسش توضیح بدین اگر پوکی استخوان و نرمی استخوان دارید یا عمل دیکس انجام دادید ولی نتیجه نگرفتید بهش بگین چون در این صورت فکر نکنم کاری کنند من همسرم چند سالی در گیر دیکس و در رفتگی مهره کمر و گردن داشتن رفته رفته بدتر شدن و از کار افتادن تا اینکه یک سال پیش کلا افتادن تو رختخواب به هر دکتری مراجعه کردیم همگی نظرشون این بود که باید عمل بشه هر کجا تعریف از طب سنتی که مشکل دیکس و مهره را حل می کنند شنیدیم بردیم درست نشد ولی پیش این آقا تبریز بردیم شکر خدا مشکلش حل شد کلا کمرشون کج و ی وری شده بود پس اندازمون دیگه به تح دیگ خورده بود خیلی در مانده بودیم بنده خدا با دست مزد خیلی ناقابل فقط ۳۵۰ هزار تومان مشکل حل کرد خدا خیرشون بده انگار دست خدا شد روی زمین همیشه دعا گوش هستیم فقط ما شهر رشت هستیم و چون راهمون دوره بنده خدا جا که انداخت گفتن که یه شب تا میتونند تکان نخورن نشینند توماشین تو تبریز بمونند تا دوباره ببیننشون ولی همسرم دیدن که خوب شدن همون شب بر گشتن با اتوبوس بعد سه روز هم رفتن سر کار در حالی که باید مدتی استراحت و احتیاط می کردن الان فقط کمرشون خییییلی کم نیاز داره که یه بار بره پیشش الهی هر چی از خدای عزیز میخوان به خوبی بهشون بده 🤲💕نرجس💜
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
درجواب سوال خانمی که دخترشون خلط گلوی زیاددارن شما دودعنبرنسابدیدصورت دخترتون یا به صورت قلیون انشالله جواب میده
واون خانمی که بچه ۳ماهشون صورتش سیاه میشه اول یه دعانویس قرانی خوب پیداکنید بچه شاید چله بهش افتاده اگه خوب نشد دکتر رضوانی وکاشانی توقم وتهران جزبهترین پزشکان مغزاعصاب اطفال هستن من بهشون ایمان دارم انشالله خدا به هممون سلامتی بده
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام علیکم
خدا قوت
اجرتون با حضرت زهرا سلام الله علیها
اون خانمی که میگه شوهرم مریضه وسرطان داره وباهم خواهر برادر هستیم
ی نماز هست که برای مهرومحبت میخوانن
این دستورش هست
"ابتدا دورکعت نماز به همین نیت بخواند.در هر رکعت بعد از حمد (ایه ی 7/سوره ی ممتحنه)را هفت مرتبه بخواند:«عسی الله ان یجعل بینکم ....(تا) والله غفور رحیم»
سپس بعد از سلام نماز 77(هفتاد وهفت) مرتبه بگوید:
«اللهمَّ لَیِّن قَلبَ (اسم شخص وپدرش را ببرد:مثلا علی بن حسن یا مریم بنت رسول) لی کَما
لَیَّنتَ اَلحَدیدَ لِداوُدَ(ع) وَسَخِّر لی قَلبَه کَما سَخَّرتَ لَسُلَیمانَ جُنُودَهُ مِنَ الجِنِّ وَالاِنسِ وَالطَّیرِفَهُم یوزَعونَ
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام خسته نباشید می خاستم به اون خانمی که گفتند دکتر خوب معزواعصاب میخان دکتر کتاب چی که پروفسور هم هستند
بعد از دکتر سمیعی حرف اول میزنه
مطب دکتر کتابچی تهران میدان آرژانتین هست
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
در جواب سوالی که شده بچه سیاه میشه
برادرزاده من هم۱ ماهی میشد که علایمو داشت بردن دکتر بستری کردن اول گفته بودن تشنج داره بعد از چندین آزمایش گفته بودن مشکل از ریه هاش الانم دارو دادن استفاده می کنه حالش خوب
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
باسلام ،اون خانمی که گفتن دخترشون موهاشون ریزش سکه ایی داره من از یه حکیم حاذق طب سنتی واسلامی براشون سوال کردم گفتن علت از استرس هست علت را پیدا ورفع نمایند وروغن بنفشه پایه زیتون بزنن به محل ریزش مو
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
در رابطه با این خانم بهش بگین ذکر
(یا ودود ) روزی ۱۰۰۱ بار بگه و وقتی تموم شد رو ی غذا یا چیز های شیرین فوت کنه و بده آقا بخوره
خیلی مؤثره من خودم با شوهرم خیلی دعوا داشتیم و نسبت به هم سرد شده بودیم تا اینکه ی خانومی تو همین کانال همین ذکر گفتن منم انجام دادم و الان شوهرم واقعا خیلی خوب شده و عاشق زن و بچش
امیدوارم مشکلشون حل بشه
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#دردو_دل_اعضا ❤️🍃
سلام من ۳۹سالمه و شوهرم ۴۷سالشه من همونم که شوهرم بهم خیانت کرده بودضبط صدا تو گوشی شوهرم نصب کرده بودم براتون داستانم رو فرستادم شوهرم خیلی خیلی بهم سرد شده محلم نمیزاره آدم حسابم نمیکنه یک سره کارم گریه س تو خونه -شوهرم همش منت سرم میزاره میگه اگر هرکی جای من بود طلاقت میدادخدایی حق من اینه شوهرم بهم خیانت کنه آخرش هم اینا رو بهم بگه-هر وقت رابطه میخواد خودش میاد بعدش پشتش رو میکنه و بی تفاوت میخوابه-دیگه خسته شدم از زندگی -زندگیم رو دوست ندارم قصد خودکشی دارم فقط نگران دخترم هستم دخترم ۱۳سالشه و پسرم ۱۸سالشه-هرشب هرشب هم شوهرم رو ماساژ میدم از سر تا نوک پا-اینم دست مزدمه-همش بهم میگه میخواستی نفهمی حالا فهمیدی باید تحمل کنی همه چیز رو -به نظر شما شوهرم هنوز عاشق اون خانم است حس میکنم باخاطرات اون خانم زندگی میکنه-من شوهرم رو دوست دارم ولی نمیتونم بهش بگم فقط بهش میگم طلاقم بده راحت بشم ای کاش خدا صدای مازن های دل سوخته و دلشکسته رو زود میداداینم بگم شوهرم کارمند هست دوماهه یک خونه خریدیم در پردیسان قم تقریبا پایین شهر میشه همش میگه پول ندارم دیگه از وضع زندگیم خسته شدم پدرم و مادرم از نظر مالی فوق العاده به من و همسر و بچه هام کمک میکردن الان یک ساله که پدرم فهمیده ی قرون هم کمک نمیکنه همش نفرین شوهرم میکنه منم کسی رو ندارم خیلی تنهام دخترم مریضه باید ببرمش تهران زیر نظر دکتره کبد هست شوهرم اصلا براش مهم نیست اصلا-میگه کار دارم پول ندارم -ای خدا جون چه کار کنم عمرم زو بگیری راحتم کنی -میخوام خودکشی کنم حتما راحت میشم برای همیشه -خیلی خیلی به شوهرم احترام میزارم خیلی قربون صدقه ش میرم خیلی ازش میترسم دلم میخواد زندگیم برگرده عقب زنش نمیشدم-هرکه شوهر من رو ببینه میگه باید پشتش نماز خوندخیلی سر به زیر و خودش رو مظللوم نشون میده -کمکم کنید اگر دعا یا کاری هست که زندگی برام خوش میشه بگید انجام میدم-قرص اعصاب میخورم روزی ۱۰تا-دیشب شوهرم رفت ی خونه ببینه به من گفت تو نمیخواد بیایی ببینی با خواهرم میرم خیلی دلم شکست اصلا من رو آدم حساب نمیکنه فقط برای رفع احتیاج و بالای سر بچه هاش باشم تحمل میکنه-وقتی هم میاد خونه مثل سگ میشه-جرات نداری حرف بزنی-دوست دارم بهم بزنه تو دهنم بزنه دندونام بشکنه تا برم طلاق بگیرم
یک سره بغض تو گلومه شب ها تا صبح بیدارم روزها قرص میخورم میخوابم
هر چی هم نذر میکنم جور نمیشه از این زندگی بی پولی و بداخلاقی نجات پیدا کنیم
شوهرم رو از ته دلم دوست ندارم ازش متنفرم فقط بهش وابسته م
مازن های خیانت خورده هیچ وقت مثل اولمون نمیشیم مثل چینی شکسته شده هستیم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سلام به همهی عزیزان و خانمی که در مورد شوهرشون که جدا میخوابن واخلاق خوبی ندارن شوهر منم همین طو.ر هس میل جنسی بسیار ضعیفی داره ازاول هم همن طو ر بود. مادر ش نمیذاره ما یک. وز خوش باشیم. منم زیاد به هر چیز که هر کسی گفته بخون متوسل شدم اما زیاد نتیجه ندیدم. تمام اینا به کنار جهنم که حتی اخلاقش بد باشه بد دهن باشه شوهر من هرچن وقت یه بار وسایل بزر گ خونه را میشکنه یه وقتایی سر ظهر ناهار که میارم با یه بهانه بی خود همه غذارا پرت میکنه روی تمام زندگیم. بارها شده نذاشته بچه هام غذا بخورن. هرروز قهر می کرد حالا یه کم قهراش کمترشده. دیگه هیچ مردی به پای شوهر من نمیرسه
از ظلمی. مثلا تمام چیزای یخچال که حالت مایع دارن را پخش زندگیم میکنه اگر شوهرتون این کارا را نمیکنن نا شکری نکنین وتحمل کنید. من اصلا عقیده به سخرو جادو نداشتم اما تو خونمون بسته پیدا کردم که به پاسخگویی سوالات شرعی که گفتم گفتن خوب نبوده واز زندگیتون زود بسته ها را دور کنید. نهایت محبت بهش میکنم اما فایده نداره. از روزیکه عقد کردیم مادرش میگف طلاقش بده هنوزم میگه انگار یه بچه ی دو ساله هس برا مامانش. مامانش با نفرین میترسوندش میگه من مادرم نفرینت میکنم اینم میترسه میگه هرچی تو بگی. اگه به خاطر بچه هام نبود یه لحطه هم باهاش زندگی نمیکردم. قبل از بچه دار شدن خواستم جدابشم اومد گف قول میدم خوب بشم منم باور کردم البته دست خودش نیس ازمادرش یاد گرفته که همه را باید اذیت کرد هیچ بشری از مادرش راضی نیس ا
ونم به همه ظلم کرده.
. تورو خدا همه به منو بچه هام دعا کنید که آرامش داشته باشیم.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
سگی بر روی جنازه
صاحب فضیلت تقوا و ایمان، مرحوم دکتر احمد احسان که سالها مقیم کربلا بود و چند سال آخر عمرش مجاور قم بود و در همانجا مرحوم و مدفون گردید تقریباً در ۲۵ سال قبل در کربلا نقل فرمود که روزی جنازه ای را دیدم که جمعی اورا به حرم مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام به قصد تبرک و زیارت میبرند، من هم همراه مشیعین رفتم، ناگاه دیدم روی تابوت، سگی سیاه وحشت انگیز نشسته است، حیران شدم برای اینکه بدانم آیا دیگری هم میبیند یا تنها من این امر غریب را مشاهده میکنم، از شخصی که سمت راست من حرکت میکرد پرسیدم پارچه ای که روی جنازه است چیست؟ گفت شال کشمیری است. گفتم به روی پارچه چیز دیگری میبینی؟ گفت نه.
همین سؤ ال را از آنکه سمت چپ من بود کردم و همین پاسخ را شنیدم، دانستم که جز من کسی نمیبیند، تا درب صحن رسیدیم ناگاه آن سگ از جنازه جدا شد تا وقتی که جنازه را از حرم مطهر و صحن شریف برگرداندند، باز در خارج صحن آن سگ را با جنازه دیدم همراهش به قبرستان رفتم ببینم چه میشود، در غسالخانه وتمام حالات، سگ را دیدم که به جنازه متصل است تا وقتی که میت را دفن کردند آن سگ هم در همان قبر از نظرم محو گردید.
نظیر این واقعه را قاضی سعید قمی در کتاب اربعینات خود از استاد کل شیخ بهائی اعلی اللّه مقامه نقل کرده و خلاصهاش آن است که یک نفر از اهل معرفت و بصیرت مجاور مقبره ای از مقابر اصفهان بوده روزی جناب شیخ بهائی به ملاقاتش میرود، شیخ میگوید روز گذشته در این قبرستان امر غریبی مشاهده کردم دیدم جماعتی جنازه ای را آوردند در فلان موضع دفن کردند و رفتند چون ساعتی گذشت بوی خوشی به مشامم رسید که از بوهای دنیوی نبود متحیر شدم به اطراف نظر کردم تابدانم این بوی خوش از کجاست ناگاه صورت بسیار زیبایی در زی ملوک دیدم که نزد آن قبر رفت واز دیدهام پنهان شد، طولی نکشید ناگاه بوی گندی که از هر بوی گندی پلیدتر بود به مشامم رسید، چون نظر کردم سگی را دیدم که رو به آن قبر میرود و نزد آن قبر از نظرم محو شد و در حال حیرت و تعجب بودم که ناگاه دیدم آن جوان را بدحال، بدهیئت، مجروح و از همان راهی که آمده بود برمی گشت، دنبال او رفتم و از او خواهش کردم که حقیقت حال را برای من بگو.
گفت من عمل صالح این میت بودم و ماءمور بودم با او باشم ناگاه آن سگی را که دیدی آمد و او عمل ناشایسته او بود و چون کردارهای ناروایش بیشتر بود بر من چیره شد ونگذاشت با او باشم و مرا بیرون کرد و فعلاً انیس آن میت همان سگ است.
شیخ فرمود: این مکاشفه صحیح است؛ زیرا عقیده ما آن است که کردارهای آدمی در برزخ به صورتهای مناسب با آن اعمالش با شخص خواهد بود و مسئله تجسم اعمال و مصور شدنشان به صورتهای مناسب با احوال، مسلم است.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#پرسش_اعضا 🌸🍃
سلام خدمت حبیبه خانم عزیز و همراهان گرامی.
بابت کانال خیلی خوبتون تشکر میکنم.
من خانم سی ساله هستم که پوست دستم نزدیک آرنج هر دو دستم به این شکل دراومده.تیره شده چند بار دکتر رفتم واز کرمهای ترکیبی استفاده کردم ولی هیچ فرقی نکرده.
تو رو خدا اگه کسی همچینمشکلی داشته یا اطلاعاتی در این زمینه داره بگه تا منم استفاده کنم.خیلی ناراحتم اصلا تو مجالس نمیتونم لباس آستین کوتاه بپوشم دارم افسردگی میگیرم.
اجرکم عندالله.
#ایدی_ادمین ❤️👇
@adminam1400
#مسافر_بهشت ❤️
فاطمه خلیلی، اهل رفسنجان؛ وقتی ۱۳ ساله بود یعنی سال ۱۳۵۴ با شهید علی عباسی راد ازدواج می کند دورانی که امام و یارانش در تلاش و تکاپو بودند که نظام شاهنشاهی برچیده شود؛ ثمره ازدواج فاطمه خانم و علی آقا ۶ فرزند بود وقتی انقلاب اسلامی در سال ۵۷ به پیروزی رسید همه خوشحال بودند این خوشحالی دیری نپایید و دشمن که کارش دشمنی است به جنگ با ایران برخاست.
فاطمه خلیلی می گوید: ۱۳ ساله بودم که ازدواج کردم و ثمره این ازدواج هم ۷ فرزند است ۷ یادگار از همسرم دارم که خدا را شکر هر کدام با تاسی از راه پدرشان به مانند الماس خوش می درخشند و خوشحالم که در تربیت آن ها تمام تلاشم را کردم و خدا هم پاسخم را داد؛ مطمئن هستم روح شهید عباسی راد هم از اینکه وقتی نیست و فرزندانش را به دست من سپرده و خوب تربیت شده اند در آرامش است
۸ سال با همسرم زندگی کردم و فرزند بزرگ ما ۷ ساله و فرزند کوچک مان ۲۰ روزه بودند که علی به فرمان امام لبیک گفت و سال ۱۳۶۱ به جبهه رفت و در سال ۱۳۶۲ در عملیات مهران شربت شهادت نوشید.
از خوبی های همسرم هر چه بگویم کم گفته ام، نمازش را اوّل وقت آن هم حتماً در مسجد می خواند و دوستان مومن و با ایمانی هم داشت، از حرام دوری می کرد و معتقد بود نان حلال باید سر سفره باشد و لقمه حلال است که بچه ها را تربیت اسلامی می کند.
از خصلت های همسرم این بود که با وضو می خوابید و می گفت انسانی که با وضو بخوابد شب تا صبح جزو عبادت کنندگان به حساب می آید؛ با اینکه ۵ کلاس بیشتر درس نخوانده بود امّا قرآن را به خوبی قرائت می کرد؛ همیشه می گفت باید بروم جبهه با دشمنان اسلام بجنگم تا راه کربلا باز شود و مردم برای زیارت اباعبدالله الحسین (ع) راهی کربلا شوند.
شهید عباسی راد مدام می گفت زنان و دختران برای اینکه سعادتمند شوند باید حجاب خود را رعایت کنند؛ از اینکه خداوند قسمتم کرد که شوهرم راه شهادت را انتخاب کند خوشحالم و ۶ فرزند او را با جان و دل و با تمام سختی های آن زمان که امکانات نبود بزرگ کردم و با تربیت خوب و صحیح همه را راهی خانه بخت کردم.
مهدیه عباسی راد فرزند شهید علی عباسی راد هم گفت: پدرم وقتی شهید شد ما همه کوچک بودیم و من ۸ ساله بودم و ۱۷ سال بعد از شهادت پدرم، چند تکه استخوان آوردند و گفتند این پیکر پدر شما است خیلی غصه ام شد.
اگر مادرمان مثل کوه پشتیبان ما نبود شاید ما اینگونه متحد و منسجم نبودیم؛ خیلی زحمت ما را کشید و با نبود امکانات و با سختی فراوان و با الگو قرار دادن پدرمان به جایی رسیدیم که از زندگی راضی هستیم.
با اینکه زبان از تشکر مادران قاصر است امّا از خداوند می خواهیم مادرمان را همانطور که در این دنیا عزت مند کرد در آن دنیا هم بر سر سفره ائمه اطهار بنشاند چون اگر همسران و مادران صبور نبودند فرزندان شهدا را نمی توانستند به خوبی تربیت کرده و به جامعه تحویل دهند.
دوست دارم مردم طرز برخوردشان با ما فرزندان شهدا خوب باشد اگر دختران و زنان حجاب خود را رعایت کنند و بی حجاب یا بد حجاب در جامعه حاضر نشوند ما از ته دل خوشحال می شویم که وقتی پدرانمان به خاطر آرمان های اسلام و حجاب زنان و دختران و ناموس کشورمان رفتند اینجا ملت هم قدردان آن ها هستند.
همسران شهدا با استقامت همه سختی های زندگی را به تنهایی تحمل کردند هم پدر بودند برای فرزندان هم مادر؛ پس مادران و همسران شهدا اگر صبوری و ایستادگی نمی کردند شاید شوق شهادت در مردان کمرنگ می شد و به جبهه نمی رفتند.
آن ها خانه و همسر و فرزند و علایق دنیایی خود را رها کردند و رفتند تا با خون خود نهال اسلام آبیاری شود و جامعه امروزی ما طراوت داشته باشد؛ امروز جنگ دشمن با جنگ ۸ ساله دوران دفاع مقدس فرق دارد آن زمان جنگ سخت بود امّا الان جنگ دشمن با شبیخون فرهنگی است و مرزهای خانواده را دریده است.
اما نسل جوان ما همان فرزندان پاک پدران و مادران معتقد و اسلامی هستند که اگر به ریشه شان نگاه کنند توطئه های دشمنان را می توانند خنثی کنند.
#پایان
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽