eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
648 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 پاداش صدقہ در ماه رجـب 🎤حجت الاسلام والمسلمین فرحزاد •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
☁️‹⃟🕊 ⦅ ازخــدآ‌خواستہ‌ام‌ همیشہ‌جیبـم‌پـرپول‌باشد تاگــرھ‌‌ازمشڪلـاتِ‌مـردم بگشــایــم. ⦆ ♥️ 🦋•° •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
میگفت↓ هروقت‌میخوای‌دعا‌کنی، قبل‌ازاینکه‌دعا‌کنی‌بگو‌خدایا‌من‌از‌همه‌ کسایی‌که‌غیبت‌من‌و‌کردن‌و‌من‌و‌ناراحت‌کردن من‌گذشتم.. توهم‌از‌من‌بگذر(: دراجابت‌دعا‌خیلی‌موثره..🌱 ✨¦⇠آیت‌الله‌مجتهدی •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
|•°🌻 آن گاه ڪہ دوست دارۍ بہ آرزویت برسۍ بہ درگاهم دعا ڪن تا اجابت ڪنم . [سوره غافر، آیه ۶۰] •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
خاطرات 😄 دو ـ سه نفر بیدارم کردند و شروع کردند به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی. مثلا می‌گفتند: «آبی چه رنگیه؟» عصبی شده بودم😠. گفتند: «بابا بی خیال، تو که بیدار شدی، حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم» دیدم بد هم نمي‌گويند! 🤔خلاصه همینطوری سی نفر را بیدار کردیم! حالا نصفه شبی جماعتی بیدار شده ایم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم. قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند! 👻👻 فوري پارچه سفیدی انداختیم روی محمدرضا و قول گرفتیم که تحت هر شرایطی خودش را نگه دارد. گذاشتیمش روی دوش بچه‌ها و راه افتادیم. گریه و زاری. یکی می‌گفت: «ممد رضا! نامرد! چرا تنها رفتی؟»😣 یکی می‌گفت: «تو قرار نبود شهید بشی» 😖 دیگری داد می‌زد: «شهیده دیگه چی میگی؟ مگه تو جبهه نمرده؟» یکی عربده می‌کشید. یکی غش می‌کرد! 😩 در مسیر، بقیه بچه‌ها هم اضافه می‌شدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه و شیون راه می‌انداختند! گفتیم برویم سمت اتاق طلبه ها! جنازه را بردیم داخل اتاق. این بندگان خدا كه فكر مي‌كردند قضيه جديه، رفتند وضو گرفتند و نشستند به قرآن خواندن بالای سر میت!!! در همین بین من به یکی از بچه‌ها گفتم: «برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک نیشگون محکم بگیر.» رفت گریه کنان پرید روی محمدرضا و گفت: «محمدرضا! این قرارمون نبود! منم می‌خوام باهات بیام!» بعد نیشگونی گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان جیغی کشید که هفت هشت نفر از این طلبه‌ها از حال رفتند! ما هم قاه قاه می‌خندیدیم. خلاصه آن شب با اینکه تنبیه سختی شدیم ولی حسابی خندیدیم. 🤣😆😁 شادی روح شهدای که رفتند وخاطرات آنها به جاماند صلوات .... •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
. من بـھ دخترۍ در این زمانـھ فڪر نمیکنم ، چون عکس‌هایشان در فضاۍ مجازۍ بیشتر از نمازهاشونـھ . پس وصیتم بـھ شما دختران ،حیا و عفت زینبـے در کارهاتون هست!!🖐🏿 | ! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
•🖇🤍• عَجـیب دلَـم‌حـرم‌ِمیخـوآھَـد نگآھـم‌ِبھ‌گُنبـدت‌ِبآشـدو پـروآز‌دلَـم‌درصَحـن‌ِوسَرآیَـتِ ومَـن‌ِبآشَـم‌وگریھ‌ھـآی‌ِنـاتَمـامَـمِ . . .‌ツ! 🌸 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
4⃣ اصطلاح غلط💬❌ ⚠️۱.خدا بد نده این کلام اهانت به پروردگار است. زیرا خدای تعالی در قرآن فرموده: « هیچ خوبی به شما نمیرسد مگر از ناحیۂ خدا و هیچ بدی بشما نمیرسد مگر از ناحیۂ خودتان(که بخاطر اَعمالتان است)» 🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸 ⚠️۲_عیسی به دین خود، موسی به دین خود این جمله معنای صحیحی ندارد. زیرا بین پیامبران خدا، کوچکترین اختلافی نبوده و همۂ آنها مردم را به توحید و یکتاپرستی دعوت میکردند و عقیدۂ یکسانی داشتند. 🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸 ⚠️۳- ولش کردی به اَمان خدا این حرف کفر آمیز است. زیرا اگر کسی مال یا فرزندِ خود را به امان خدا بسپارد که غمی نیست. بهتر است بجای این کلام گفته شود: "ولش کردی به حال خودش" پس بدبخت شد رفت. 🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸 ⚠️۴- انسان جایز الخطاست این حرف نیز غلط است، زیرا انسان برای خطا کردن جایز نیست. بهتر است بگوییم انسان "ممکنُ الخطا" ست. یعنی ممکن است خطا کند و بهترین خطا کنندگان، توبه کنندگان هستند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
امام‌سجاد(؏) گفتـــار‌نیـــــک🌿✨ ¹ثروت‌را زیاد ²و روزے را فراوان می‌کند، ³مرگ ࢪا بہ تاخیر میندازد، ⁴انسان‌ࢪا دࢪ خانواده‌محبوب‌می‌کند، ⁵و بہ‌بهشت‌وارد‌می‌نماید.🍃 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1108128202.pdf
854.2K
‌‌‌رمان 🌿 من‌میترا‌نیستم 《زندگینامہ‌شھیده‌زینب‌ڪمایے》 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان پرواز شاپرک ها 3⃣فصل
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان پرواز شاپرک ها 3⃣فصل سوم از روزی که رفتی زینب سادات غر زد: اصلا چیز جالبی نیست مادر آدم روانشناس خوبی باشه. آیه لبخند زد: روانشناسی نمیخواد. هر مادری حرف نگاه بچه هاشو میفهمه. حالا بگو چی باعث شده خودتو عقب بکشی؟ زینب سادات نگاهش را از آیه دور کرد: دارم سعی میکنم خودم رو درست کنم. آیه توضیح بیشتر خواست: کدوم رفتارت رو؟ زینب سادات: همه رفتارام. من اشتباه رفتار میکنم. میدونی مامان، باید مثل شما آروم و با وقار و متین باشم. اینجوری کسی ازم ایراد نمیگیره! باید بیشتر از پسرا فاصله بگیرم. آیه که متوجه تمام داستان شده بود، صورت نازِ نازنینش را به سمت خود چرخاند: فکر میکنی برای اینا محمدصادق بهت ایراد میگرفت؟ زینب سادات شرمنده سر به زیر انداخت و سرش را به تایید دوبار تکان داد. آیه ادامه داد: از چیزی که هستی خجالت نکش. زن عموت رو ببین، چقدر با نشاط و سخنوره! عمو محمد عاشقشه! خاله رها رو ببین، مظلوم و محکم، آروم و با وقار! عمو صدرا عاشقشه! من رو ببین، منطقی و مقاوم! بابات عاشقمه! اگه یک آدم اشتباه سر راهت قرار گرفت، معنیش این نیست که تو اشتباهی! معنیش این نیست که یک نوع رفتار درست و همه پسنده! آدمها با شخصیت های مختلف، رفتار های مختلف و سلیقه های مختلف هستن. یک روز کسی رو پیدا میکنی که تو رو با این رفتارت دوست داره و عاشقت میشه. کسی که نمیخواد تو رو عوض کنه. کسی که میخواد کنار این شخص و شخصیت قرار بگیره! کسی که به داشتنت افتخار میکنه. درباره نوع رفتارت با پسرا، من که ایرادی ندیدم. همیشه متین و موقر. دو تا شوخی با برادرات هم ایرادی نداره! چرا به خودت سخت میگیری؟ زینب سادات گفت: بابا مهدی هم شما رو همینجوری دوست داشت؟ همینجوری که بابا ارمیا دوستتون داره؟ آیه نگاهش دور شد: من اون روزا فرق داشتم. بعد از بابات، خیلی عوض شدم. گاهی فکر میکنم، دو نوع زندگی دارم. یکی آیه سید مهدی و یکی آیه ارمیا. به دخترش نگاه کرد و لبانش را به سختی برای لبخندی کش داد: خیلی شبیه تو بودم! صبر کن تا کسی رو پیدا کنی که عاشق اینی که هستی باشه، نه کسی که میخواد ازت بسازه! بیرون از اتاق مردی به دیوار تکیه داده بود و گوش میداد. حرف هایی که مغز داشت. از سر گفتن بیهوده نبود. چراغ بود. کاش کسی از این چراغها دستش بدهد. صدای صدرا را شنید: احسان! رفتی وضو گرفتی؟ دیر شده ها؟ احسان سریع وارد سرویس بهداشتی شد و تلفن همراهش را در آورد، شیوه وضو را جست و جو کرد و پس از آن که وضو گرفت، خود را به صدرا رساند. در راه به صدرا گفت: من با آقا ارمیا میرم! صدرا گفت: کجا میری؟ احسان: کربلا. گفتید یک پزشک همراهش باشه. من میتونم باهاش برم. برای اون زمان مرخصی گرفته بودم. صدرا: کجا قرار بود بری؟ احسان: میخواستم برم دیدن شیدا، میخواستم مطمئن بشم حالش خوبه. چند وقته ازش خبری نیست. صدرا: پس نمیتونی با ارمیا بری! احسان: بعدا! بعدا به شیدا سر میزنم. میخوام باهاشون برم! ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به قسمت اول فصل سوم👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/8139 ✨ 🌿✨ 🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨🕊🌿✨
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان پرواز شاپرک ها 3⃣فصل
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان پرواز شاپرک ها 3⃣فصل سوم از روزی که رفتی لبخند محوی روی صورت صدرا نشست. لبخندی دور از چشمان احسان. روز سفر رسید. در میان اشک و لبخند ها، سه زایر اربعین، عازم عراق شدند. احسان همه تن چشم شد و همه تن گوش شد و خیره به دنبالشان میرفت. آیه تا آنجا که میتوانست، خودش کارهای ارمیا را انجام میداد. احسان نگاهش پی آنها میدوید. آیه ای که با صبر پشت ویلچر می ایستاد هل میداد. ارمیا که تمام مسیر مفاتیح و قرآن کوچکش را در دست داشت. گاهی زمزمه هایی میکرد. به سرفه می افتاد. آیه صبورانه کپسول کوچک اکسیژنش را مهیا میکرد. برایش ماسک میزد. برایش غذا میگرفت، آب و نوشیدنی می آورد. برای هر کاری آماده بود. ارمیا لب وا نکرده آیه میدانست. و آیه صبورانه میدانست که سفر آخرشان است... روز چهارم سفرشان بود. آیه هنوز از موکب بیرون نیامده بود. احسان کنار ارمیا ایستاده بود. از او پرسید: چرا تصمیم گرفتید بیاید به این سفر؟ خیلی با شرایط شما سخته! ارمیا جوابش را داد: شما چرا با ما اومدی؟ احسان دفاع کرد: شما به دکتر نیاز داشتید. عمو صدرا نگران بود. من خیلی بهشون مدیونم! ارمیا از حرف خودش جوابش را داد: امام زمان (عج)به یار نیاز داره. نگران ماست. من خیلی به خودش و پدرانش مدیونم! احسان: امام زمان(عج) یک چیز فرضیه. معلوم نیست حقیفت داشته باشه! یک جور افسانه است! یک امید واهی به بشر تا باور کنه روزی از این دنیای کثیف نجات پیدا میکنه! ارمیا: منم که هم سن و سال تو بودم قبول نداشتم. وقتی با جوانها حرف میزنم به این نتیجه میرسم که همه ما در این سن و سال به وجود همه چیز شک داریم و هر چیزی رو بخوایم قبول میکنیم. یک جورایی انتخابی رفتار میکنیم. انگار اقتضای اون سن هستش. کارای سخت رو میگیم چرا؟ کارای راحت رو میگم اینم کاره؟ دیگران انجام بدن میشن هورا، آفرین! مذهبی ببینیم میگیم ریا کاره! بی حجاب ببینیم میگیم دل پاک باشه کافیه! جهنم و بهشت و میگیم همین جا هستش و نماز و روزه رو بی خیال، بعد عزیزمون میمیره میگیم الان جاش تو بهشته! بگی منجی میاد میگن دروغه! بگی بتمن میاد، سوپرمن میاد همه ذوق میکنن! یادمه منم یک روزی اینجوری بودم. هیچی رو جز خودم قبول نداشتم. اگه من در این شرایط بد جسمی، این همه به زنم زحمت دادم، به شما زحمت دادم، بخاطر چیزیه بهش ایمان دارم. چشماتو خوب وا کن. در این راه، چیزهایی میبینی که هیچ کجای دنیا نمیبینی. احسان: از کجا میدونید؟ شما که بار اول هست می آیید. ارمیا: من راه دیگه ای این مسیر رو رفتم. این مسیر تو هستش. احسان: مسیر شما چطور بود؟ ارمیا: سخت تر از مسیر تو احسان: برام میگید؟ ارمیا: الان؟ احسان: خسته هستید؟ ارمیا: پس بذار خانومم بیاد، همینطور که میریم برات میگم.ارمیا همانطور که آیه ویلچرش را هل میداد گفت: در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن / شرط اول قدم آن است که مجنون باشی! اینجا که میای، باید عاشق باشی! باید خطر کنی. در کربلا 72 نفر یار مخلص بودند. به بدترین و سخت ترین شیوه ها به شهادت رسیدن. حتی تصور این موضوع آدم را به وحشت میندازه. حالا، امام زمان ما، یک تجمع بین المللی گذاشته که آهای کسایی که میگید بیا بیا! بیاید ببینم چند نفرید؟ ما هستیم و یک دنیا و چند میلیارد جمعیت، اونقدری هستید ادعا دارید؟ راست میگید که اهل کوفه نیستید و تنها نمیذارید امام و ولی و منجی خودتونو؟ ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به قسمت اول فصل سوم👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/8139 ✨ 🌿✨ 🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨🕊🌿✨
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان پرواز شاپرک ها 3⃣فصل
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان پرواز شاپرک ها 3⃣فصل سوم از روزی که رفتی ببینیم میتونید از راحتی و امنیت و صحت خونه هاتون بیرون بیاید؟تا کجا از مال و جان و فرزندانتون میگذرید؟ تا کجا فدای الی الله میشید؟ احسان گفت: بازم به نظر من این کار عقلانی نیست. برای این کار هم باید جوانان با بنیه و آموزش نظامی دیده باشن! مگه جنگ الکیه؟ مگه میشه تمام دنیا رو یک پارچه میدون جنگ کرد؟ ارمیا: همین الانم خیلی از دنیا درگیر جنگ بوده و هست. جنگ قدرت، جنگ ثروت. مثل ما توی جنگ تحریم! دنیا همین الان همین پارچه جنگ هست. همه آدما، مرد و زن و پیر و جوان هم درگیر جنگ هستن. ارمیا کپسول کوچکش را برداشت و نفس کشید. ارمیا ادامه داد: یک روزهایی منم مثل تو به همه چیز شک داشتم. سیدمهدی رو میشناسی؟ پدر زینب سادات؟ قبل از به دنیا اومدن دخترش شهید شد. مدافع حرم بود در سوریه. همش فکر میکردم چقدر این کار بیهوده است. فکر میکردم مردم یک کشور دیگه ارزش این رو ندارن که بخاطرشون آدم دست از همه داشته هاش بکشه! احسان: چی شد که نظرتون عوض شد؟ یادمه شما هم خیلی میرفتید؟ ارمیا: وقتی فهمیدم ارزش ها ارزش فداکاری دارن. ارزشهایی مثل جون همه انسان ها مهمه و برابر. چرا جون یک آمریکایی و اروپایی مهمه و با مرگش دنیا فریاِد وا مصیبتا سر میده اما قتل عام کودکان غزه و سوریه ویمن هیچ انعکاسی ندارد. فهمیدم حرم حضرت زینب(س)یک ارزش و اعتقاد دینی هست و حافظ حرم ایشون بودن، حکم دستان حضرت عباس( س) بودنه. اون روز فهمیدم هر چی نماز خونده بودم، هر چی نخونده بودم، از سر کج فهمی بود و اخلاص نداشتم. احسان: همین اخلاص! خیلی از همین آدما، فقط همین روزا نماز میخونن. شایدم اصلا نخونن! بعضیا از ترس میخونن و بعضیا از روی ریا! چه ارزشی داره این نماز ها؟ چرا خودمون رو از ترس و استرس حرف مردم مجبور به انجام کاری میکنیم؟ خدا این نماز ها رو میخواد چکار؟ ارمیا: بذار ساده بگم! فرضا تولدته و تو یک آدم ثروتمند و بی نیازی. برای اون شهر و مردمش هم کارهای مهم و زیادی انجام دادی. طوری که حیات اون شهر بخاطر این بوده که تو کمکشون کردی. یک مهمونی میگیری و همه شهر رو دعوت میکنی. یکی کادو نمیاره، یکی چون ازت میترسه میاره، یکی پول زیاد داره و چیز کم ارزشی میاره، یکی پول نداره و کم میخوره و زیاد کار میکنه تا چیزی خوبی برات بیاره و خوشحالت کنه. همه اینها میدونن تو هیچ احتیاجی به این هدایا نداری و اصلا از اونها استفاده نمیکنی. حالا کدوم این آدما برات مهم تر میشن؟ احسان: اونی که بخاطر من سختی کشیده. ارمیا: کدوم یکی عصبانیت میکنه؟ احسان: اون ثروتمندی که چیز کم ارزشی داد. ارمیا: کدومشون باعث میشه از دعوت کردنش پشیمون بشی؟ احسان: اونی که کادو نیاورد؟ ارمیا: دیدی چه ساده است؟ فقط میخوای ثابت کنی کی واقعا دوستت داره، کی ادای دوست داشتنت رو در میاره، کی دوستت نداره و کی از تو بدش میاد! کیه که حرف تو رو گوش میده و آماده جان نثاری برای تو هستش و کی اصلا حرف هات براش مهم نیست؟ حالا تو بعد از این مهمونی، میخواهی پست های مهم مثلا کارخونه خودتو تقسیم کنی! به همه هم گفتی اما بعضیا باور کردن و بعضیا باور نکردن. حالا چطور تقسیم میکنی؟ به اونی که اومده، شام خورده، میوه خورده، کیک خورده، هیچی نداده هیچ، تو مهمونی تو دعوا و دزدی هم کرده و آبروتو برده، چی میدی؟ احسان: هیچی. ارمیا: اون لحظه دوست داری چکارش کنی؟ بخاطر دزدیش زندانیش کنی و بخاطر آبرو ریزیش بزنیش و بخاطر بی اعتنایی به تو و جایگاهت در شهر برای مردمش از شهر بیرونش کنی و میگی حیف نونی که این خورد! ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به قسمت اول فصل سوم👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/8139 ✨ 🌿✨ 🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨🕊🌿✨
•:🖇🔍:• ⇜ 🥀 حاج‌قاسم‌درونتو‌بیدار‌کن🌿.. اون‌حس‌ولایت‌پذیریش اون‌حس‌جون‌به‌کف‌بودن اون‌حس‌فدایی‌بودن حاج‌قاسم‌فدایی‌بود!🖐🏼🚶🏻‍♂ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
•🌱 ☁️ رنج‌عشق‌های‌كوچک‌را؛ فقط‌با‌عشق‌های‌بزرگ‌یعنی "عشق به خدا"میتوان‌سبک‌كرد...!🙂🚶🏻‍♂ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ 🎧سہ تا گـناه که خدا تو دنیا چوب میزنہ، قبݪ آخـرت •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 💠چرا اینقدر نذر ڪردم... اینقدر ذڪر گفتم... اینقدر دعا ڪردم... اجـابت نشد؟! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•