eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
612 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
47 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان اسطوره‌ام باش مادر 4⃣
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان اسطوره‌ام باش مادر 4⃣فصل چهارم از روزی که رفتی بیمارستان روز شلوغی داشت. احسان خسته مقابل سرپرستاری ایستاد. همین چند ساعت پیش زینب سادات را دیده بود، اما الان هیچ کجای بخش نبود. از یکی از پرستارها پرسید: خانم علوی رو ندیدین؟ پرستار به احسان نگاه کرد: کاری دارید من انجام میدم. احسان: نه. کاری ندارم. ندیدمشون تو بخش. پرستار: یک آقایی اومده بودن دیدنشون، رفت حیاط. احسان متعجب گفت: آقا؟ پرستار: بله. انگار از شهرستان اومده بودن. احسان مردد ایستاده بود که پرستار پرسید: شما خانم علوی رو میشناسید؟ احسان از فکر بیرون آمد. اندکی درنگ کرد و گفت: دختر خاله ام هستن. پرستار را متعجب بجای گذاشت و به سمت حیاط رفت. نیاز به گشتن نبود. زینب سادات با یک نامحرم در جای دور و خلوت نمیرفت. مرد را شناخت. آنقدر آشنا بود که چیزی مثل غیرت در درونش بجوشد. صدای محمدصادق بلند و محکم بود: این آخرین باره که این رو میگم! بهتر از من برای تو نیست زینب. اشتباه نکن. زینب سادات آرام حرف میزد: من حرف هامو زدم. نظرم عوض نشده. محمدصادق: اگه مثل مامانت داری ناز میکنی، من بیشتر از ارمیا برات صبر کردم! ناز و ادا هم حدی داره. زینب سادات اخم کرد: بحث این چیزها نیست. ما هیچ تفاهمی با هم نداریم و جواب من منفیه. محمدصادق: من میخوامت و به دستت میارم. تفاهم هم خودش به وجود میاد. احسان جلو آمد: اتفاقی افتاده خانم علوی؟ محمدصادق به احسان نگاه کرد. فورا او را شناخت: سلام آقای دکتر! شما هم اینجا هستید؟ احسان: سلام. بله من هم اینجا مشغول کار هستم. محمدصادق رو به زینب سادات کرد: دلت رو به دکترهای اینجا خوش نکن! بچه سوسول هایی که از اسم خدمت سربازی هم میترسن و پشت کتابهاشون قایم میشن! احسان اخم کرد: ببخشید من اینجا ایستادم و میشنوم ها! محمدصادق سینه به سینه احسان ایستاد: گفتم که تو هم بشنوی، خیالاتی نشی. هر چند که گروه خونی تو به دختر چادری ها نمیخوره! تو کل خاندان شما جز رها خانم، کسی چادری هست؟ احسان: خیالات من به خودم مربوطه! تو هم زیاد به ایمانت دل نبند! مگه نشنیدی که هفتاد سال عبادت، یک شب به باد میره!؟ محمدصادق رو به زینب سادات کرد: تا فردا منتظر جوابت هستم. خداحافظ زینب سادات سری به افسوس تکان داد و گفت: این همه اعتماد به نفس رو از کجا آورده؟ به سمت احسان برگشت، نگاهش جایی حوالی یقه لباسش بود: ببخشید آقای دکتر، حرفهاش از سر عصبانیت بود. احسان هم به زمین نگاه کرد: شما چرا معذرت خواهی میکنید؟ بفرمایید بریم داخل. هنوز چند تا ویزیت دارم. احسان کنار زینب سادات گام برمیداشت. نجابت و متانت رفتار و منش زینب سادات احسان را جذب میکرد. به محمدصادق بابت این همه اصرار و پافشاری حق میداد اما این که زینب سادات را حق خود میدانست را هم نمیتوانست انکار کند. متانتت را دوست دارم بانو. همان نجابت چشمان پر از شرم و حیاییت را. نجابت خنده بی صدایت را. نجابت لبخند های از ته دلت به کودکان دردمند را. صبوری ات را دوست دارم بانو. مهربانی ات رادوست دارم بانو اصلا هر چیزی که تو داری را دوست دارم بانو... تو مهتابی. تو پاک ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به قسمت اول 👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/2671 ✨ 🌿✨ 🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨🕊🌿✨
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان اسطوره‌ام باش مادر 4⃣
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان اسطوره‌ام باش مادر 4⃣فصل چهارم از روزی که رفتی درخشانی. کسوف چادرت هم نمیتواند درخشش تو را حتی اندکی کم رنگ کند. میدانی بانو؟ کسوف را هم دوست دارم. *************** از سرو صدای زیاد از خواب بیدار شد. سرش درد می کرد و این سر و صدا سِر دردناکش را دردناک تر میکرد. دستی به موهای آشفته اش کشید و بعد صورتش را ماساژی داد و روی تخت نشست. صداها از حیاط می آمد. چیزی در آنها بود که دلش را به شور انداخت. پنجره را باز کرد و شنید. صدرا: شاید بعد بیمارستان رفته خرید. زهرا خانم: نه پسرم. بدون اینکه به من بگه جایی نمیره! ایلیا: تازه همیشه منو با خودش میبره برای خرید. رها: شاید با دوستاش باشه. ایلیا: زینب دوستی نداره. اون هم اینجا! باز هم باید اطلاع میداد. مهدی: گوشیش هنوز خاموشه. رها: تو هی زنگ بزن شاید روشن کرد. زهرا خانم: به سیدمحمد گفتید؟ صدرا: آره الان میرسه. صدای گریه زهرا خانم همراه با ناله هایش به گوش رسید و بند دل احسان پاره شد: خدا چکار کنم؟ جواب حاج علی رو چی بدم؟ جواب سیدمهدی رو چی بدم؟ آخ آیه! چی به سر امانتیت اومده! خدایا! احسان به سمت حیاط دوید. خود را درون حیاط انداخت: چی شده؟ صدرا به احسان نگاه کرد و چیزی در ذهنش جرقه زد. به سمتش گام برداشت و دستشانش را روی بازوان احسان گذاشت: امروز تو بیمارستان زینب رو دیدی؟ احسان سر تکان داد: آره. صدرا: بعد از اتمام شیفت کاری چی؟ دیدیش؟ احسان: آره. سوار ماشین شدن و رفتن. زهرا خانم گفت: شاید تصادف کرده؟ دوباره زیر گریه زد و محسن هم که کنارش روی زمین نشسته و مادربزرگش را در آغوش داشت، اشک از چشمانش ریخت. صدرا دوباره از احسان پرسید: تو راه تصادفی ندیدی؟ احسان گفت: نه. مگه چی شده؟ صدرا: نیومده خونه. احسان به ساعتش نگاه کرد: پنج ساعته که نیست؟ دلش به شور افتاد. ناگهان ذهنش به محمدصادق رفت. احسان: امروز... همه به احسان نگاه کردند. سکوتش باعث شد رها بپرسد: امروز چی؟ نمیدانست گفتنش درست است یا نه. تردید داشت. شاید زینب ناراحت شود! اما نگرانی امان دلش را بریده بود. احسان: امروز محمدصادق اومده بود بیمارستان. با زینب خانم صحبت کرد و درباره ازدواج و اینکه تا فردا بهشون وقت میده تا فکر کنن. زینب خانم خیلی ناراحت و پریشون بودن بعد از رفتنش. ایلیا داد زد: لعنت به تو محمدصادق؟ چرا دست از سر ما برنمیداری؟ زنگ در به صدا در آمد. مهدی دوید و در را باز کرد. سید محمد و سایه پریشان وارد شدند. سیدمحمد: اومد؟ ایلیا: نه عمو! سیدمحمد دستش را دور ایلیا انداخت و گفت: پیداش میشه عمو جون! پیداش میشه! سایه: بهتر نیست به بیمارستانها زنگ بزنید؟ احسان: به نظر من چند گروه بشیم؟ بیمارستانها و مسیر رو چک کنیم؟ یک گروه هم خونه باشن که اگه اومدن، خبر بدن؟ رها که مدتی در فکر بود آرام گفت: رفته قم! ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به قسمت اول 👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/2671 ✨ 🌿✨ 🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨🕊🌿✨
--اندیشیدن💡✨ موجب‌حیات‌قلب🌏❤️‍🔥 شخص‌با‌بصیرت‌است🔒📿 💚| (ع)
4.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راھ نفۅذ شیطانټ رو بشـناس!! 🎙 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌼 رسول خدا صلي الله عليہ و آله: ما كانَ الرِّفقُ في شَى ءٍ[ قَطُّ ] إلاّزانَهُ و ما كانَ الخُرقُ في شَى ءٍ إلاّ شانَهُ ؛ 🌼 ☘ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: در هيچ كارى مدارا نشود، مگر آن كه زينت بخش آن شود، و در هيچ كارى شتاب نشود، مگر آن كه سبب عيب ناكى آن شود. ☘ 🌸 .مسند الشهاب، ج ۲، ص ۲۷. 🌸 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
8.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنبال راه ٺو؛ رودها دریا شدن! حرفہای روشنت؛ حالا معنا شدن! 🌸🌱 ♥️✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
+ اعمال مبعث.↻ 🌸 [یادتون‌نࢪه‌رُفقا🥰] •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
سید رضا نریمانی~id➜|•@mola113•|↰_۲۰۲۲_۰۲_۲۸_۱۶_۵۶_۴۱_۶۹۹.mp3
زمان: حجم: 7.04M
🔊سرود_تُوکِه‌مُحَمَّد‌امین‌بوُدی‌و‌حالا‌شُدی‌ سَروَرِ‌پِیغَمبَرا..؛♥️•~
🔴🔵 مراقبات شب مبعث ⚪️ شب مبعث از شب‌های متبرّک و بسیار ارزشمند است که اعمال و مراقباتی هم برای آن نقل شده است: ☀️ ۱- غسل ☀️ ۲- شیخ طوسی در مِصباح‌المُتَهَجِّد از امام جواد علیه السّلام روایتی را نقل کرده که آن حضرت فرمودند: 🔴 در رجب شبى است که از آنچه که بر آن آفتاب می‌تابد، بهتر است و آن شب بیست و هفتم رجب است که در صبح آن پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم به رسالت مبعوث شدند و براى آن شب اعمالی است که اگر شیعه‌ای از ما آن اعمال را در آن شب انجام دهد پاداش عمل شصت سال را می‌برد و فرمودند: 🔵 پس از نماز عشاء هر ساعتى از شب را تا پیش از نیمۀ آن بیدار شو و دوازده رکعت نماز (هر دو رکعت به یک سلام) اقامه کن و در هر رکعت بخوان: 🔹 سوره حمد و سوره‌اى از سوره‌هاى کوچک مفصل (از سوره محمّد (ص) است تا آخر قرآن) پس از آن که فارغ شدی از خواندن نمازها می‌نشینی و می‌خوانی: 🔺سوره «حمد» ۷ مرتبه 🔺سوره «ناس» ۷ مرتبه 🔺 سوره «فلق» ۷ مرتبه 🔺سوره «توحید» ۷ مرتبه 🔺سوره «کافرون» ۷ مرتبه 🔺سوره «قدر» ۷ مرتبه 🔺«آیة الکرسى» (تا هوالعلی العظیم) ۷ مرتبه و بعد از آن این دعا را می‌خوانی: 🌕 الْحَمْدُ لِلهِ الَّذى لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فى الْمُلْکِ وَ لَمْیَکُنْ لَهُ وَلِىُّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرْهُ تَکْبیراً. اَللّهُمَّ اِنّى اَسئَلُکَ بِمَعاقِدِ عِزِّکَ عَلَى اَرْکانِ عَرْشِکَ و َمُنْتَهَى الرَّحْمَةِ مِنْ کِتابِکَ وَ بِاسْمِکَ الاْعْظَمِ الاْعْظَمِ الاْعْظَمِ وَ ذِکْرِکَ الاْعْلىَ الاْعْلىَ الاْعْلى وَ بِکَلِماتِکَ التّامّاتِ اَن تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اَنْ تَفْعَلَ بى ما اَنْتَ اَهْلُهُ... 🔵 آنگاه هر دعایی که خواستی بخوان و هر حاجتی که داری، از خداوند طلب کن. ☀️ ۳- زیارت حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السّلام که افضل اعمال شب عید مبعث است. ☀️ ۴- شیخ کفعمى در بلدالامین بیان کرده است که در شب مبعث این دعا را بخوانند: «اَللّهُمَّ اِنّى اَسئَلُکَ بِالتَّجَلِىِ الاْعْظَمِ فى هذِهِ اللَّیْلَةِ مِنَ الشَّهْرِ الْمُعَظَّمِ وَالْمُرْسَلِ الْمُکَرَّمِ اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَاَنْ تَغْفِرَ لَنا ما اَنْتَ بِهِ مِنّا اَعْلَمُ یا مَنْ یَعْلَمُ وَلا نَعْلَمُ اَللّهُمَّ بارِکْ لَنا فى لَیْلَتِنا هذِهِ الَّتى بِشَرَفِ الرِّسالَةِ فَضَّلْتَها وَبِکَرامَتِکَ اَجْلَلْتَها وَبِالْمَحَلِّ الشَّریفِ اَحْلَلْتَها ... (برای مطالعه دعای کامل به مفاتیح الجنان مراجعه شود) 🔺 پس به سجده برو و بگو: 🔸«اَلْحَمْدُلِلهِ الَّذى هَدانا لِمَعْرِفَتِهِ وَخَصَّنا بِوِلایَتِهِ وَوَفَّقَنا لِطاعَتِه» و سپس در همان حالت سجده ۱۰۰ مرتبه بگو: 🔸شکْراً شُکْراً پس سر از سجده بردار و بگو: 🔵 «اَللّهُمَّ اِنّى قَصَدْتُکَ بِحاجَتى وَاعْتَمَدْتُ عَلَیْکَ بِمَسْئَلَتى وَتَوَجَّهْتُ اِلَیْکَ بِاَئِمَّتى وَسادَتى اَللّهُمَّ انْفَعْنا بِحُبِّهِمْ وَاَوْرِدْنا مَوْرِدَهُمْ وَارْزُقْنا مُرافَقَتَهُمْ وَاَدْخِلْنَا الْجَنَّةَ فى زُمْرَتِهِمْ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ» ☀️ ۵- دوازده رکعت نماز که داود بن سرحان از امام صادق عليه السّلام برای شب نیمۀ ماه رجب روايت كرده و در شب بیست و هفتم هم خوانده می‌شود: 🔵 دوازده ركعت نماز به جا مى‌آورى هر دو رکعت به یک سلام و در هر ركعت بعد از سورۀ «حمد» يک سوره خوانده و هنگامی كه از نماز فراغت يافتى، می‌خوانی: 🔺سوره «حمد» ۴ مرتبه 🔺سوره «فلق» ۴ مرتبه 🔺سوره «ناس» ۴ مرتبه 🔺سوره «توحید» ۴ مرتبه 🔺«آية الكرسى» ۴ مرتبه و پس از آن چهار مرتبه می‌گويى: 🔹سبْحَانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ لِلهِ وَ لا إِلَهَ إِلا اللهُ وَ اللهُ أَكْبَرُ سپس می‌خوانی: 🔹اللّهُ اللّهُ رَبِّي لا أُشْرِکَ بِهِ شَيْئا وَ مَا شَاءَ اللّهُ لا قُوَّةَ إِلا بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظِيمِ. •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
گفتمـ: ادمـا چنـد دستـه انـد؟🚶‍♂️ گفٺ: دو دستـه☁️ یـا میمیـرنـد☠️ یـا شهیـد میشونـد...:)🕊 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•