eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
645 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
بر روی رضـا شمـس امامت بر شافع ما روز قیامـت در شب ولادتـش که شادنـد همـه بفرست بر این روح کرامت (ع)✨🌺 🌺 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️🍃 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
4_5909276345279449021.mp3
5.24M
🌸 راهم بده 💠 درد دل با امام رئوف 🎙حاج مهدی رسولی علیه‌السلام •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
51.mp3
3.66M
🔷راهکار علیه السلام برای اینکه تمام شب برای انسان عبادت نوشته شود‌. 🎤 ✍نیت هنگام خوابیدن •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
14.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
+بچه لاتی ک از همه مدعیان شهادت جلو زد! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
11.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه توسل پیدا کردید التماس دعا •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
♥️:) طرف‌توحرمِ‌آقـٰا‌علۍبن‌موسےالرضا قدم میزد، دیدلبہ‌ۍقـٰالۍبرگشتہ‌،بـٰاخودش‌گفت‌بـٰاپـٰا برش‌گردونم،بعدگفت:نہ‌حرم‌اربابہ‌، بزاردولـٰابشم‌بـٰادست‌برگردونم، شب‌توعـٰالم‌رویـٰاخوـاب‌آقـٰا‌علےبن‌موسۍالرضـٰا رودید،امـٰام‌رضـٰاگفت‌مـٰاادب‌تورودیدیم لبہ‌ۍقـٰالۍماروبـٰاپابرنگردوندۍ... این‌‌دستگاھ‌شھداودستگاھ‌اهل‌بیت، دستگاهِ‌دقیقیہ...!‌ ‌ 🌱 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
" 😄" اینا دیوَند یا اَجِنّه؟😳 🌴خرمشهر بودیم! آشپز و کمک آشپز👨🏻‍🍳، تازه وارد بودند و با شوخی‌ بچه ها ناآشنا. آشپز، سفره رو انداخت وسط سنگر و بعد بشقاب‌ها رو چید جلو بچه‌ها. رفت نون🍞بیاره که علی‌رضا بلند شد و گفت: «بچه‌ها! یادتون نره!» 👨🏻‍🍳آشپز اومد و تند و تند دو تا نون گذاشت جلو هر نفر و رفت. بچه‌ها تند نونهارو گذاشتند زیر پیراهناشون. کمک آشپز اومد نگاه سفره کرد. تعجب کرد😯. تند و تند برای هر نفر دو تا کوکو🍳 گذاشت و رفت. بچه ها با سرعت کوکوهارو گذاشتن لاي نونهایی که زیر پیراهنشون بود. آشپز و کمک آشپز اومدند بالاسر بچه‌ها. زُل زدند به سفره. بچه‌ها شروع کردن به گفتن شعار هميشگي:« ما گُشنه‌مونه یالله!😉». که حاجی داخل سنگر شد و گفت:« چه خبره؟🤔» آشپز دوید روبروی حاجی و گفت:« حاجی! اینا دیگه کِیَند! کجا بودند!؛ دیوُونه‌اند یا موجی؟!» فرمانده با خنده پرسید:«چی شده؟😊» آشپز گفت: « تو یه چشم بهم زدن مثل آفريقايي هايِ گشنه، هر چی بود بلعیدند!». آشپز داشت بلبل زبانی میکرد که بچه‌ها نونها و کوکوهارو يَواشکي گذاشتند تو سفره. حاجی گفت:‌« این بیچاره‌ها که هنوز غذاشونو نخوردند!». آشپز نگاه سفره کرد. کمی چشماشو باز و بسته کرد.😳 با تعجب سرشو تکوني داد وگفت:« جَلّ الخالق!؟ اینا دیوَند یا اَجِنّه!؟» و بعد رفت تو آشپزخانه. هنوز نرفته بود که صدای خندهٔ بچه‌ها سنگرو لرزوند.😅 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•