🕊🌿✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🕊🌿✨
🌿✨
✨ ﷽
💌رمان شکسته هایم بعد تو
2⃣فصل دوم از روزی که رفتی
#part125
محمد دوید. قبل از آنکه محمد به دختر بینوا برسد، صدای جیغ دختر و افتادن دبهی خالی و دویدن زنها و محمدی که فریاد میزد:
_آب بیارید... آب!
*********************************************
آیه به همراه ارمیا و محمد و سایه روی نیمکتهای بیمارستان نشسته بودند نیروی انتظامی به ان که مرد سبزپوشی از مردا ها بود نزدیک شد.
محمد بلند شده و به مرد نزدیک شد و مدتی صحبت کردند.
سایه گفت:
_مطمئنی مریم بود؟
آیه: آره مطمئنم!
ارمیا: باید به حاج یوسفی زنگ بزنم!
بلند شد و کمی آنطرفتر مشغول صحبت با تلفن شد. محمد که برگشت گفت:
_عجب سفری شد این سفر!
سایه: وضعش چطور بود محمد؟
محمد آهی کشید و نگاهش را به دیوار : ِ مقابلش دوخت
_خیلی بد... اسیدی که پاشیدن روش خیلی قوی نیست اما پوستش رو داغون کرده! امیدوارم آسیبها به حداقل رسیده باشه!
آیه: آخه چرا باهاش اینکارو کردن؟
محمد: نمیدونم.
ارمیا کنار آیه نشست:
_حاجی و زنش دارن میان؛ مسیحم همراهشونه، تازه داشت چشماش رنگ عشق میگرفت، این چه مصیبتی بود؟
آیه با تعجب به ارمیا نگاه کرد:
_آقا مسیح؟ مریم؟ اونکه تازه دیدتش!
ارمیا لبخند تلخی زد:
_مگه مهمه که چقدر کسی رو میشناسی؟ آدم درست که مقابلت قرار بگیره، دلت از سر به زیری در میاد. مسیح هم عین من تو نگاه اول فهمید میخواد... نگاهش رنگ گرفت، اما فرصت نکرد، فرصت نکرد عاشقی کنه!
سایه: مریم هنوز زنده هستا! چرا فرصت نکرد؟
محمد: حواست هست سایه؟ تو صورت اون دختر اسید پاشیدن!
سایه اخم کرد:
_بله! حواسم هست؛ اگه عاشق باشه بهش کمک میکنه و میتونن با هم زندگی کنن!
محمد: مسیح تازه اون دختر رو دیده، عشقش عمق نداره، اون تازه ازش
خوشش اومده؛ زن زندگی دیده و دلش خواسته!
سایه: اما اگه بخواد من کمکشون میکنم!
ارمیا: مسیح حقشه که یه زندگی خوب داشته باشه!
آیه: مگه مریم نمیتونه یک زندگی خوب بهش بده!
ارمیا: اگه مسیح بخواد تا ته دنیا کنارشم که به هم برسن؛ اگه مسیح بخواد همه کاری میکنم!
آیه: باید صبر کنیم دکترش بیاد؛ آقامسیح هم توی این چند روز مشخص میشه.
ارمیا: اگه خدایی نکرده این اتفاق برای تو میافتاد من بازم تو ازدواج باهات شک نمیکردم آیه! مسیح هم برادر منه، نیمهی گم شدهش رو پیدا کرده، ولش نمیکنه؛ باید به فکر بهترین دکترا باشیم، محمد پرسوجو کن و ببین اگه لازمه ببریمش تهران!
محمد :بهخاطر مسیح؟
ارمیا: این بهخاطر خود دخترهست. یکی نیاز به کمک داره و من قصد ندارم تنهاش بذارم، شما رو نمیدونم
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به قسمت اول فصل دوم👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004
✨
🌿✨
🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🕊🌿✨
🌿✨
✨ ﷽
💌رمان شکسته هایم بعد تو
2⃣فصل دوم از روزی که رفتی
#part126
آیه لبخند زد... مردش فقط به فکر خودش و خانوادهاش نبود، نگرانیهای مشترکی داشتند.
((مردم کشوری که دوستش دارند)).
حاج یوسف که در راهروی بیماستان ظاهر شد، دوشا دوشش مسیح با قدم های استوار و ابرویهای در هم کشیده پیش میآمد. ارمیا و محمد پیش رفتند و مشغول صحبت شدند. آیه نگاهش را به زمین دوخت و سایه رفت تا به محترم خانم کمک کند تا کنارشان بنشیند.
ارمیا ادامه داد:
_هنوز که دکترا بیرون نیومدن، منتظریم ببینم چی میشه؛ پلیسا هم اومدن، باید به صدرا بگم بیاد و پیگیر کارای شکایت بشه!
محمد: معلوم بود که برنامه ریزی کرده بودن؛ کاملا با هم هماهنگ بودن.
حاج یوسفی: خدای من... آخه چرا؟!
مسیح: محمد! بهتر نیست ببریمشون تهران؟
گرهی ابروهای مسیح باز که نشده بود هیچ، بیشتر هم شده بود.
محمد: منتظرم دکترش رو ببینم اگه لازم بود حتما انتقالش میدیم!
مسیح: میرم به صدرا زنگ بزنم!
چند قدمی دور شد و تلفنش را برداشت و شمارهی صدرا را گرفت.
صدرا: چیشد مسیح؟ حالش چطوره!
مسیح: سلامتو خوردی؟
صدرا: سلام؛ حالا چیشد؟
مسیح: علیک سلام، به یه وکیل نیاز دارم!
صدرا: برای چی؟ چیشده؟
مسیح: چندتا زن بهش حمله کردن و بعد از ضرب و جرح اسید پاشیدن رو صورتش!
صدرا: خدای من... چی میگی مسیح!
مسیح: به کمکت نیاز دارم، میای؟ باید یکی پیگیر کارای کلانتری و شکایت بشه!
صدرا: باشه میام، آدرس بده!
مسیح: جبران میکنم!
صدرا: تو چرا؟
مسیح سکوت کرد و بعد از چند ثانیه سکوت گفت:
_آدرس رو برات میفرستم، خداحافظ.
و تماس را قطع کرد. صدای باز و بسته شدن در آمد و محمد که پرسید:
_چیشد دکتر؟
مسیح برگشت و قدمهایش شتابان شد و تمام وجودش گوش که دکتر گفت:
_خدا رو شکر از اسیدی استفاده کردن که زیاد قوی نبوده! آسیب جدی نیست، اما شدیده. اینکه سریع صورتش رو با آب شستوشو دادین باعث شد که کمتر آسیب ببینه. پلکهاش آسیب دیده و به هم چسبیده و پوست صورتش سوخته. نیاز به جراحی پلاستیک داره.
محمد: همینجا انجام میشه یا باید ببریمش تهران؟
دکتر: اگه توانایی انتقالش رو دارید ببرید تهران بهتره!
محمد: آسیب دیدگی جدی دیگهای نداره؟ بدجوری کتک خورده بود.
دکتر: یکی از دندههاش شکسته و خونریزی داخلی داره که الان دارن آماده عملش میکن؛ ما به این مشکلات رسیدگی میکنیم تا کارای انتقالش رو انجام بدید. بهتره هرچه زودتر عمل بشه!
محمد تشکر کرد و تلفن همراهش را برداشت تا با چند نفر از همکارانش تماس بگیرد، باید سریعتر اقدام میکرد.
مسیح کلافه بود؛ خدایا... این چه بازیای است که آغاز شده؟ مگر گناهش چه بود؟
ارمیا خطاب به مسیح گفت:
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به قسمت اول فصل دوم👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004
✨
🌿✨
🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
8.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علی که دید ولی کاش بعد از این دیگر
میان شعله نبیند کسی نگارش را...💔
#فاطمیّه💔
#تسلیت🖤
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
11.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
╚» 🏴💔 «╝
اونایی که هی مسخره میکنن و میگن عوضش امنیت داریم این چند دقیقه رو ببینن بلکه خجالت بکشن
رو در رو کردن چند تروریست داعشی با یک خانواده عراقی در محل جنایت
#فاطمیه
#نفوذ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
جورۍ مراقب چشماتون باشید
ڪھ اگہ یِ روز بـھ جمال
مهدۍفاطمھ -عج- روشن شد ،
ازچیزایـے ڪھ قبلا دیده خجالت
نکشید!🚶🏿♂💔
#تفکر
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
■ #حاجحسینیڪتآ🗣🌱
____
این شهــداۍمدافعحرم
اولاز دلشون مراقبتڪردند
بعد مدافعحرم شدند.
چون قلب؛ خونهۍخداست
القلبحرماللهفلاتسڪنحرماللهغیرالله
از حرم خدا دفاعڪردند
ڪهبهشونلیاقتدفاعاز
حرمحضرتزینب(س)رودادند
✨↻ #شهیدانه
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
『⚖⛓』
میگفت↓
میدونی ڪِی
ازچشمِ خدا میوفتی؟!
زمانی ڪه آقا امام زمان❗️
سرشوبندازه پایینو
ازگناهڪردنتو خجالت بڪشه
ولی تـوانگار نـه انگار..!
رفیــق✨
نزارڪارت بـه اونجاها برسـه!!
_
_
♥️🍎⸾ #تلنگرانه
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😔 معلوم نیست دیگه من زنده بمونم...
بزار اینو به شما بگم...
🌹 مرحوم علامه مصباح یزدی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
「یلداۍفاطمۍ」
درحـٰالتبریڪشبیلدا
یادمانبـٰاشد🔗
اَهلبیتمولاعلۍعلیھسلام
عذادارهستند🙂💔
یھدنیابھعشقِعلۍعاشقِ
تودنیاعلۍعاشقفاطمھست🖤🌿
#ماعذادارمـٰادرمانهستیم🙂🖇