「🍃🌪」
هے نگـو مـن گناهکارم
منو قبول نمیکنہ...
روم نمیشہ با خدا حرف بزنم...
بہ قولِ استاد دولابے
مالِ بد بیخِ ریشِ صاحب شہ...!
تـو مخلوقِ خدایے :")
👤•.حاج آقا پناهیان•.
✔️یادت باشه هر چقدم ڪه گناه ڪرده باشے بازم دلیل نمیشه با خدا غریبے ڪنے☺️🙄
🍃⃟🌪|↜ #تلنگرانہٖ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
📝 #یادمون_باشه؛
شیطان، یهو از ما، همهی آنچه که براش خطرناک یا دردناکه رو، نمیگیره!
❌ بلـــــکه؛ یکی یکی اَزَمون میدزده!
امروز فقط میگه؛ کار داری، تعقیباتت رو نخون!
دو روز بعد تسبیحاتِ بعد نماز رو میگیره!
چند وقت بعد؛ نجوا میکنه؛ اگه اول وقت نخونی چیزی پیش نمیاد، حالا وقت داری ...
شیطان، یکی یکی ازمون میدزده!
یکی یکی ... و زود ... ازش پس بگیریم ، تا روی هم تلنبار نشه.
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
← #بہوقٺاذآݩ…→
.
شڪـــــر خــــــدا ڪــهــ نامــــ••• #علـــــــــے ••• در اذآن ماستـــ.... 🤩
ما ••• #شیعهـایـمـ ••• و عشق علــــــے هم از آڹ ماست.😌💕
.
#عاشـقےیادموڹنرهـ♥️☘️
#التمـاسدعــــا🌸🍃
#بهوقتتهرآن💞
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
خیلیافکـرمیکنندحضرٺِزهرا
جانِخودشونروفداکردندبهـخاطرِ
همسرشونعلے[؏ !
اماایـنجماعـٺغافلندونمیدوننـدکهـ
هدفِحضـرتزهرادفاعازچیزِباارزشتریبود . . .🌿'
آری؛
اوجانشروفدایامامزمانشکـرد…(:
ولےمابرایبردِتیـمِفوتبالمونصادقانہترازفرج
دعامیکنیم…!
بهـامیـدِروزیکهـهمہماسربازِمخلـصِ
امامزمانمــونباشـیم . . . .💚!(:
#اللهمعجللولیکالفرج🥀
جانبازی به نمایندگی از بقیه گفت:دیگر نه پایی داریم و نه دستی که یاریتان کنیم ولی با زبانمان حمایتتان میکنیم، تنها کاری که ازمان برمیآید
و من و تو چه میدانیم که جانباز قطع نخاع گردنی یعنی چه!؟
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
7.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایت بغضآلود رهبر انقلاب از انتظار حاج قاسم سلیمانی پشت درب اتاق عمل جراحی و همراهی با خانواده دوست شهیدش
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
.:
『🍂🧡』
دِلَـمخوشاست
بِهاینڪِهدوچِشمتَردارَم ...
عجِیبحالوَهواےِڪَربَلابِهسَردارَم:)
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
‹📓🖤›
بہقدࢪ تشنگیے گࢪ تشنہ
امࢪفࢪجبودیم،
خدا داند فرجاینگونہ
طولانـــــےنمیگردید...🌱
#اللهمعجللولیڪالفرج
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🕊🌿✨
🌿✨
✨ ﷽
💌رمان پرواز شاپرک ها
3⃣فصل سوم از روزی که رفتی
#part167
سفره که جمع شد، استکان های چای بِه که توسط سایه و سیدمحمد
ریخته و پخش شد، در جلوی همه قرار گرفت، صدرا رو به ارمیا پرسید:
اونجا چه خبرا بود؟
ارمیا: جز گرفتاری مردم هیچی نبود. همه چیز از بین رفته بود.
سیدمحمد: کاری از دست ما برمیاد؟
ارمیا: هنوز جون داری؟
سیدمحمد تک خنده ای کرد: نگران من نباش. من به شیفتای طولانی عادت دارم!
سایه: شما که بله!عادت داری! باور کنید وقتی از خونه بیرون میره، نمیدونم کی برمیگرده! دیروز گفت برم نون بخرم، دوازده ساعت بعد برگشته بدون نون! میگه توی صف بودم از بیمارستان زنگ زدن حال بیمارم بد شده بود رفتم بیمارستان، کارم تموم شد، داشتم برمیگشتم خونه که برای دکتر کشیک مشکلی پیش اومد ازم خواست چند ساعت بمونم تا برگرده، منم موندم و پنج ساعت بعد هم خبری نشد، همون موقع هم بیمار اورژانسی آوردن، رفتم اتاق عمل و چهار ساعت بعد از اتاق عمل اومدم بیرون و موندم تا وضع بیمار تثبیت شد و دیگه حال نون گرفتن نداشتم!
صدای خنده ی جمع بلند شد که حرِف زن عمو خنده ها را خاموش کرد:
زِن دکتر شدی!کم چیزی نیست! فقط کلاس گذاشتن و پول خرج کردن که نیست، این چیزا رو هم داره!
فخرالسادات از عروس کوچکش دفاع کرد: سایه جان هم خانوم دکتره!
تازه اصلا هم اهل خرج اضافه و اینا نیست.
سید عطا پوزخندی زد. آیه نفس عمیقی کشید. اضطراب داشت بودن این عمو و همسرش. ارمیا نگاهش را به آیه و نفس های عمیقش داد و گفت: نگرانی؟
آیه سرش را به تایید تکان داد.روسری زینب سادت را که کنارش نشسته
بود مرتب کرد.
ارمیا زمزمه کرد: برم شیرینی بخرم؟
آیه نگاهش را از روسری گلدارِ زینبش به چشماِن پر از شوِق ارمیا دوخت:
شیرینی؟
نگاه ارمیا کدر شد: برای بچه!شیرینی بچمون؟
آیه لبخند زد: ناراحت نیستی؟
نگاه ارمیا پر از تعجب شد: ناراحت؟چرا ناراحت؟
آیه پچ پچ کرد: آخه تا حالا حرفی از بچه نزده بودی، اوضاع مالی هم که بهم ریخته.همه چیز خیلی خیلی گرون شده و با این خونه نشینی بد موقع من هم که دیگه...
ارمیا میان حرفش آمد: حرفی از بچه نزدم چون یکی داریم و نمیدونستم تو چه واکنشی نشون میدی. من از پس هزینه هامون بر میام. نگران
نباش. خدا روزی این بچه رو هم میرسونه. خیلی خوشحالم آیه! اونقدری که دارم از ذوق میمیرم...
آیه لبخند زد: این وقت ظهر شیرینی فروشی بازه؟
ارمیا: ناراحت نمیشی هیجاناتمو بروز بدم؟
آیه ابرو بالا انداخت: تخلیه هیجانی خیلی خوبه! بروز بده که میترسم دور
از جونت سکته کنی.
ارمیا دهان باز کرد که جواب آیه اش را بدهد که سید عطا هواسش را پرت کرد: خیلی زشته توی جمع نشستید پچ پچ میکنید و میخندید برای خودتون. احترام نگهدارید...
ارمیا معذرت خواهی کرد و بلند شد و از خانه خارج شد.
فخرالسادات که گمان کرد ارمیا ناراحت شده و از خانه بیرون رفته، بلند شد و دنبالش رفت. کمی بعد با لبخند محوی که روی لبش بود دوباره باز گشت.
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به قسمت اول فصل سوم👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/8139
✨
🌿✨
🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨