نفسش سخت گرفتسٺ ، بهآغوشبکش
نوکرِ خستھیِ رنجورِ بہمریختھ را :))
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
{🍓✨}
میگنڪہ
استغفارخیلےخوبہ..!
حَتےاگہبہخیالخودٺ
گناهےرومرتڪبنشدهباشے،
استغفارڪن،دِلروجَلامیدھ♥️꧇)
"اَسْتَغْفِرُاللّهَرَبِّـےوَاَتُـوبُاِلَیـهِ"
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹❤📕›
لاتَقنَطُوامِنرَحْمَةِاللهِ...💚:)
#اسـتورے
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌷ازشوقشھادٺ🌷
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂 🍂 رمـانبدونتوهرگز #پارت25 دو روز تحمل کردم... ديگه نمي تونستم
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂
🌸🍂
🍂
رمـانبدونتوهرگز
#پارت26
ميگشتم... غرق در خون... تکه تکه و پاره پاره... بعضي ها بي دست... بي پا، بي سر،
بعضي ها با بدن هاي سوراخ و پهلوهاي دريده، هر تيکه از بدن يکي شون يه طرف
افتاده بود. تعبير خوابم رو به چشم مي ديدم...
باالخره پيداش کردم! به سينه افتاده بود روي خاک... چرخوندمش... هنوز زنده بود. به
زحمت و بي رمق، پلک هاش حرکت ميکرد... سينه اش سوراخ سوراخ و غرق خون...
از بيني و دهنش، خون مي جوشيد... با هر نفسش حباب خون مي ترکيد و سينه اش
مي پريد... چشمش که بهم افتاد، لبخند مليحي صورتش رو پر کرد... با اون شرايط...
هنوز مي خنديد! زمان براي من متوقف شده بود...
سرش رو چرخوند... چشم هاش پر از اشک شد... محو تصويري که من نمي ديدم...
لبخند عميق و آرامي، پهناي صورتش رو پر کرد... آرامشي که هرگز، توي اون چهره آرام
نديده بودم. پرش هاي سينه اش آرام تر مي شد. آرام آرام... آرامتر از کودکي که در
آغوش پر مهر مادرش... خوابيده بود...
پ.ن: براي شادي ارواح مطهر شهدا... علي الخصوص شهداي گمنام و شادي ارواح
مادرها و پدرهاي دريا دلي که در انتظار بازگشت پاره هاي وجودشان... سوختند و
چشم از دنيا بستند... صلوات... ان شاء الله به حرمت صلوات... ادامه دهنده راه شهدا
باشيم... نه سربار اسالم...
وجودم آتش گرفته بود! مي سوختم و ضجه مي زدم... محکم علي رو توي بغل گرفته
بودم... صداي ناله هاي من بين سوت خمپاره ها گم مي شد...
از جا بلند شدم... بين جنازه شهدا، علي رو روي زمين مي کشيدم... بدنم قدرت و توان
نداشت... هر قدم که علي رو مي کشيدم... محکم روي زمين مي افتادم... تمام دست و
پام زخم شده بود... دوباره بلند مي شدم و سمت ماشين مي کشيدمش... آخرين بار
که افتادم... چشمم به يه مجروح افتاد... علي رو که توي آمبوالنس گذاشتم، برگشتم
سراغش... بين اون همه جنازه شهيد، هنوز يه عده باقي مونده بودن... هيچ کدوم قادر
به حرکت نبودن... تا حرکت شون مي دادم... ناله درد، فضا رو پر مي کرد. ديگه جا
نبود... مجروح ها رو روي همديگه مي گذاشتم... با اين اميد... که با اون وضع فقط تا
بيمارستان زنده بمونن و زير هم، خفه نشن... نفس کشيدن با جراحت و خونريزي،
اون هم وقتي يکي ديگه هم روي تو افتاده باشه! آمبوالنس ديگه جا نداشت... چند
لحظه کوتاه... ايستادم و محو علي شدم... کشيدمش بيرون... پيشونيش رو بوسيدم...
┄•●❥@azshoghshahadat
🍂
🌸🍂
🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂
🌸🍂
🍂
رمـانبدونتوهرگز
#پارت27
برمي گردم علي جان... برمي گردم دنبالت...
و آخرين مجروح رو گذاشتم توي آمبوالنس. آتيش برگشت سنگين تر بود... فقط
معجزه مستقيم خدا... ما رو تا بيمارستان سالم رسوند... از ماشين پريدم پايين و
دويدم توي بيمارستان تا کمک! بيمارستان خالي شده بود؛ فقط چند تا مجروح... با
همون برادر س*پ*ا*ه*ي اونجا بودن... تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پريد...
باورش نمي شد من رو زنده مي ديد... مات و مبهوت بودم...
- بقيه کجان؟ آمبوالنس پر از مجروحه... بايد خالي شون کنيم دوباره برگردم خط...
به زحمت بغضش رو کنترل کرد...
- ديگه خطي نيست خواهرم... خط سقوط کرد... االن اونجا دست دشمنه... يهو
حالتش جدي شد! شما هم هر چه سريع تر سوار آمبوالنس شو برو عقب... فاصله
شون تا اينجا زياد نيست... بيمارستان رو تخليه کردن، اينجا هم تا چند دقيقه ديگه
سقوط مي کنه...
يهو به خودم اومدم...
- علي... علي هنوز اونجاست...
و دويدم سمت ماشين... دويد سمتم و درحالي که فرياد مي زد، روپوشم رو چنگ زد...
- مي فهمي داري چه کار مي کني؟ بهت ميگم خط سقوط کرده...
هنوز تو شوک بودم. رفت سمت آمبوالنس و در عقب رو باز کرد. جا خورد... سرش رو
انداخت پايين و مکث کوتاهي کرد...
- خواهرم سوار شو و سريع تر برو عقب... اگر هنوز اينجا سقوط نکرده بود... بگو هنوز
توي بيمارستان مجروح مونده... بيان دنبالمون... من اينجا، پيششون مي مونم...
سوت خمپاره ها به بيمارستان نزديک تر مي شد... سرچرخوند و نگاهي به اطراف
کرد...
- بسم الله خواهرم! معطل نشو... برو تا دير نشده...
سريع سوار آمبوالنس شدم. هنوز حال خودم رو نمي فهميدم...
- مجروح ها رو که پياده کنم سريع برمي گردم دنبالتون...
اومد سمتم و در رو نگهداشت...
- شما نه... اگر همه مون هم اينجا کشته بشيم... ارزش گير افتادن و اسارت ناموس
مسلمان، دست اون بعثي هاي از خدا بي خبر رو نداره، جون ميديم... ناموس مون رو
نه...
ادامہدارد...
┄•●❥@azshoghshahadat
🍂
🌸🍂
🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
سوگند بهـ روز وقتی نور میگیرد
و به شب وقتی آرام میگیرد ڪه
من نه تو را ࢪها کردهام و نه باتو
دشمنـی کردهامـ♥️.
_ پروردگـارجهانیان🌱'
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
خدایاڪمڪمڪنقلبمخلوتبشہپیداتڪنم :)!
#خداجـآنم ✨
#بیۅ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
ζ📲🍃
#استورے
#آیهگرافے
.
سوره انعام|آیه ¹²⁰🌿'
هرروز یڪ آیہツ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
_ #رمضانیہ🌙♥️ _
دهـن روزه قسـم خوردم و
گفتـم به حسیـن :)
لـبتشنـه،عطـشکربوبـلا
هـم دارد ..؛🥺🤍
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌷ازشوقشھادٺ🌷
دعای روز دهم ماه مبارک رمضان #التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان
#التماسدعا
•{🌙}
شما #نمازشب نخونے
چپ نمیکنے بیفتے توی درّه📛▒
ولی سحرها یه چیزایی میدن
○● که هیچوقتِ دیگھ نمیدن 😍●○
#استادپناهیان
#امتحانکن
#دلتآروممیگیره
#کمپیننمازشبخوانها🌸•
••
تصویرروبازکنبههمینسادگیهها✌️
#شبتونرویاےحرم💫
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•