✨امام علے عليہ السلام:
🌱رُبَّ طَرَبٍ يَعودُ بالحَرَبِ
بسا سرمستى و نشاطى كه به از دست رفتن مال بينجامد
📚غررالحكم حدیث5281
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#تلنگــر...🚶🏻♂
فردا پسفردا که ازدواج کردید؛
یجوری باشید وقتی لوازم آرایشتونُ
گذاشتید جلوتون بچتون بگه آخجون بابا میخواد بیاد نه اینکه بگه آخجون میخوایم بریم بیرون :))
خب؟ 🙃
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
ماهرمضونیہفرصتویژهستبراۍ
ڪسایۍڪہیہعمراشتباهرفتن
یہعمراز خدا دوربودنودستشونخالے
خالیہاونامیتوننتواینماهیہتَنہتمومِخوب
نبودناتمومقراننخوندنا،تمومذڪرنگفتناشونوراحت جبرانڪنن...
رفیقزرنگبازۍدربیار :))
#خودسازۍ[🌿]
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
جهادکہفقطجنگنیست!🙂👌
جهادیعنی:
وظیفهاترا انجامبدےباهرچیزےکهداری...
اگہدارےدرسمیخونے،پسداریجهادمیکنی!
باهمهتوانتبخون.🤓📚
وقتیبچهحزباللهیهاےِمآ،📿
صرفادرگیرظواهردینباشنومیدونروتوے
عرصههایدیگهخالیکنن،🙄
معلومہاونیکهآیندهکشورشواسشمهمنیست
وبرایمادیاتوصرفِآیندهیِخودش،
میشینهدرسمیخونه📝🔍
وبهبالاترینجایگاهاجتماعیمیرسهو
وضعیتکشورمیشہاین!😞👌
آهایبچهحزبالهیها!☝️
وقتمسخرهبازینیست....
الانوقتدرسخوندنته...🖋
جامعهبهنیروےتحصیلکردهحزباللهی
نیازدارهـ📚🔬
اگہرسالتتدرسخوندنه،درسبخون...
باقدرتعلمتبهبالاترینجایگاهِاجتماعیبرس!
یهبچهشیعهمیدونروخالےنمیکنہ!📚🔭
اگہالانداریدرسمیخونی😍
درگیرکنکوریوبراےشیعهخونهیِامامزمان
سختتلاشمیکنے،🤓📚🔎
نگرانایننباشازکارهاےجهادیِمیدانی
جاموندیوهمهجالنگتوهستن...😬
توهمینالاندارےبا علم و قلمت جهاد
میکنیرفیق....😉👌📚
توےاینانقلابهیچکسبیکارنمیمونه!
اولویتو وظیفهالانِتو،
درسخوندنتهـ📖🔬
تابتونیبهیهجاییبرسیکهشیعهیِامیرالمومنین
بایدبرسه....🌡🔬
جامعهیِامروزنیازبهنسلِاستادمطهری
وشهیدبهشتیومعلمهایانقلابیدارهـ🔖
تاباتدریسجامعهشناسیوامثالهم، اونافکار
آهکزدهروازذهنبچهشیعههابکشهبیرون...!🚶♂
چهبساکهجهادعلمیبالاترازجهادمیدانیه..📚
پسهیچوقتکمنیار...
یهبچهشیعهکمنمیارهــ...🙂🔍
#جهاد_علمی 📚
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
بێـــــسێݦچێ📞
-- خواهَرااا_خواهَرااا --
+مرکز بگوشیم👂🏻
-- حِجاب!..
حِجابِتونومُحڪَمبگیرید
حَتۍ،توۍفضاۍمجازۍ
اِینجابَچِههابخاطِرِحفظِچادُر
ناموسشیعِه
مۍزَنَنبهخطِدُشمَن🌿♥️
#حواستوݩهستخواھــࢪا؟!
#حتیدࢪمجازی🙃
🔗 ⃟ ⃟🖤¦↭ #چادرانه
| @Ba_rasm_shahadat |
گَرجَهآنزیروزِبَرگَردَد،نِمےجُنبَدزِجا
هَرڪهصائب!پابهدامانِرِضاپیچیدهاَست
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
👌🏻از آن دخـتر زیباتر خلق نشـده
کہ جلـوی آینہ حجابش را درستــ میڪند
تا خداوند را از خودش راضی ڪند🌹
نہ اینکہ خودش را درستــ ڪند تا مردم را راضی کند
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌷ازشوقشھادٺ🌷
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂 🍂 رمـانبدونتوهرگز #پارت27 برمي گردم علي جان... برمي گردم دنبال
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂
🌸🍂
🍂
رمـانبدونتوهرگز
#پارت28
یا علي گفت و در رو بست...
با رسيدن من به عقب... خبر سقوط بيمارستان هم رسيد...
پ.ن: شهيد سيد علي حسيني در سن 62 سالگي به درجه رفيع شهادت نائل آمد...
پيکر مطهر اين شهيد... هرگز بازنگشت...
جهت شادي ارواح طيبه شهدا صلوات...
نه دلي براي برگشتن داشتم... نه قدرتي، همون جا توي منطقه موندم... ده روز نشده
بود، باهام تماس گرفتن...
- سريع برگرديد... موقعيت خاصي پيش اومده...
رفتم پايگاه نيرو هوايي و با پرواز انتقال مجروحين برگشتم تهران... دل توي دلم
نبود... نغمه و اسماعيل بيرون فرودگاه با چهره هاي داغون و پريشان منتظرم بودن.
انگار يکي خاک غم و درد روي صورت شون پاشيده بود... سکوت مطلق توي ماشين
حاکم بود. دست هاي اسماعيل مي لرزيد... لب ها و چشم هاي نغمه... هر چي صبر
کردم، احدي چيزي نمي گفت...
- به سالمتي ماشين خريدي آقا اسماعيل؟
- نه زن داداش... صداش لرزيد... امانته...
با شنيدن "زن داداش" نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت... بغضم رو به زحمت
کنترل کردم...
- چي شده؟ اين خبر فوري چيه که ماشين امانت گرفتيد و اينطوري دو تايي اومديد
دنبالم؟
صورت اسماعيل شروع کرد به پريدن... زيرچشمي به نغمه نگاه مي کرد. چشم هاش پر
از التماس بود... فهميدم هر خبري شده... اسماعيل ديگه قدرت حرف زدن نداره...
دوباره سکوت، ماشين رو پر کرد...
- حال زينب اصال خوب نيست... بغض نغمه شکست... خبر شهادت علي آقا رو که
شنيد تب کرد... به خدا نمي خواستيم بهش بگيم، گفتيم تا تو برنگردي بهش خبر
نميديم... باور کن نميدونيم چطوري فهميد!
جمالت آخرش توي سرم مي پيچيد... نفسم آتيش گرفته بود و صداي گريه ي نغمه
حالم رو بدتر مي کرد... چشم دوختم به اسماعيل... گريه امان حرف زدن به نغمه نمي
داد...
- يعني چقدر حالش بده؟
┄•●❥@azshoghshahadat
🍂
🌸🍂
🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🌷ازشوقشھادٺ🌷
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂 🍂 رمـانبدونتوهرگز #پارت28 یا علي گفت و در رو بست... با رسيدن
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂
🌸🍂
🍂
رمـانبدونتوهرگز
#پارت29
بغض اسماعيل هم شکست...
- تبش از 04 پايين تر نمياد... سه روزه بيمارستانه... صداش بريده بريده شد. ازش
قطع اميد کردن... گفتن با اين وضع...
دنيا روي سرم خراب شد... اول علي، حاال هم زينبم... تا بيمارستان، هزار بار مردم و
زنده شدم... چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات مي فرستادم. از در اتاق که رفتم
تو... مادر علي داشت باالي سر زينب دعا مي خوند. مادرم هم اون طرفش، صلوات مي
فرستاد... چشمشون که بهم افتاد حال شون منقلب شد... بي امان، گريه مي کردن.
مثل مرده ها شده بودم... بي توجه بهشون رفتم سمت زينب... صورتش گر گرفته بود.
چشم هاش کاسه خون بود... از شدت تب، من رو تشخيص نمي داد؛ حتی زبانش
درست کار نمي کرد... اشک مثل سيل از چشمم فرو ريخت... دست کشيدم روي
سرش...
- زينبم... دخترم...
هيچ واکنشي نداشت.
- تو رو قرآن نگام کن! ببين مامان اومده پيشت... زينب مامان، تو رو قرآن...
دکترش، من رو کشيد کنار... توي وجودم قيامت بود. با زبان بي زباني بهم فهموند...
کار زينبم به امروز و فرداست...
دو روز ديگه هم توي اون شرايط بود. من با همون لباس منطقه، بدون اينکه لحظهاي
چشم روي هم بذارم يا استراحت کنم، پرستار زينبم شدم. اون تشنج مي کرد من
باهاش جون ميدادم. ديگه طاقت نداشتم... زنگ زدم به نغمه بياد جاي من... اون که
رسيد از بيمارستان زدم بيرون. رفتم خونه وضو گرفتم و ايستادم به نماز. دو رکعت نماز
خوندم... سالم که دادم... همون طور نشسته اشک بي اختيار از چشمهام فرو مي
ريخت...
- علي جان! هيچوقت توي زندگي نگفتم خسته شدم. هيچ وقت ازت چيزي
نخواستم... هيچوقت، حتي زير شکنجه شکايت نکردم؛ اما ديگه طاقت ندارم! زجرکش
شدن بچهام رو نميتونم ببينم... يا تا امروز ظهر، مياي زينب رو با خودت ميبري يا
کامل شفاش ميدي و اال به والي علي شکايتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا مي کنم...
زينب، از اول هم فقط بچه تو بود. روزوشبش تو بودي، نفس و شاهرگش تو بودي،
چه ببريش، چه بذاريش ديگه مسئوليتش با من نيست.
ادامہدارد...
┄•●❥@azshoghshahadat
🍂
🌸🍂
🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
4_5958579541885587020.mp3
4.45M
🤍🌿 ؛
ــــ ــــــ ــــــــ
ما جوری آفریده شدیم که اگر
درست زندگی نکنیم، حالمـون
خوب نیست..
بخاطر حالِ خوبت گوش کن!
#استـاد_پنـاهیان