#تلنگر
میگفت↓
بهزندگیتنِگاهڪن ..
مراقبباشبهچیزییاکسیدلبستهنباشی؛
حتیاگهبهیکمدادوابستهای،
اونوهدیهبدهبہدیگران
وابستگیحتیبهچیزایِکوچیکمثل
یهچوبکبریتتویانبارکاهه!
برای تهیه مهمات عملیات باید حاج احمد رو می دیدم.
رفتیم اتاقش، اما حاجی آنجا نبود!
یکی از بچه هاگفت:
«فکر کنم بدونم کجاست...»
مارو برد سمت دستشویی ها و دیدم حاج احمد اونجاست!
داشت در نهایت تواضع دستشویی ها رو تمیز میکرد.
خواستیم سطل آب رو ازش بگیریم که نگذاشت و گفت:
«فرمـــانده زمان جنگ برادر بزرگـــتره و در بقیه مواقع کوچــــکتر از همه...»
😇¦⇔ #حاجاحمدمتوسلیان
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
امیرالمؤمنین عليه السلام:
🔰كسانى كه خود عيب دارند، علاقه مند به شايع كردن عيبهاى مردم هستند، تا جاىِ عذر و بهانه براى عيبهاى خودشان باز شود
ذَوُو العُيوبِ يُحِبُّونَ إشاعَةَ مَعايبِ الناسِ؛ لِيَتَّسِعَ لَهُمُ العُذرُ في مَعايبِهِم
📚غررالحكم حدیث 5198
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
بارفیقمداشتیممیرفتیمیهدختر
بیحجابدید…
🦋¦⇔ #امربهمعروفنهیازمنکر
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
••
میگن آسمونِ دنیا یِدونَس•🌫☝️🏻•
ولی من میگم؛
کاش میشد الان
زیر آسمونِ کربـلا بودیم🤍🖇(:
••
📍| #بگوچهچارهکنـم...
‹📆📝›
حاجقاسمسرزدهآمدبهجلسهیقرآندر"روستا.🛣
مثلبقیهنشستیکگوشهوشروعکردازحفظخواندن😍
باتعجبپرسیدم:😳
شمابااینهمهمشغله🖇
چهطورفرصتحفظقرآنداشتید؟📘
گفت:درماموریتها ، فاصلهیبینشهرهارا
عقبماشینمینشینموقرآنمیخوانم...🚙📓
#حاجقاسم
•♥️🍃•
#تلنگر
رفیقجان!'
بهتابوتشهدادقتڪردهایاینروزها؟!
سنشونرودیدین؟
هجده، نوزده،بیست،بیستُیڪو . . .
#حواسمونهست؟(:
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
|•. #تلنگر🙄☘
فحشمیدھ؛میگہشوخےبود😳
تھمتمیزنہ؛میگہحسششممبود😬
دروغمیگہ؛میگہمصلحتیبود😐
بآنامحـرمصحبتمیکنہ؛میگہضرورۍبود😑
خودنمآیۍمیکنہ؛میگہتبلیغاسلآمبود . . 🤥
اسمخودشمگذآشتہبچہمذهبۍ🚶🏿♂
•.
- خستهنباشیجنــاب!/
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
دَراینشَب . . .
دِلترآبِہهَمـٰانخُدآیۍبِسپـٰارکِہ
یِککَهکِشـٰانرآمُعلَقنِگَہدآشتِہ
تـٰاتوآرامبِخوآبۍ..シ!
#شَبِتونخُدآیۍ
#التِمـٰاسدعـٰا
#یـٰاعلۍ
بِہنـٰامخُداوندۍڪِہآفریداهلِبیترا⛅️-!
السلـٰاموعَلیڪیـٰااهلِبیتالنَبوة🌿-!
‹ـدآدههَمیشہلُطفِتومَنرآخِجالَتۍ
آقاےِڪَربَلاچہقَدَربامُحبَتۍ˘˘!♥️›
صُبحرآبـٰاسَلـٰامبِہتوآغـٰازمےڪُنم،اربـٰابَم!
#السلـٰاموعَلیڪیـٰاابـٰاعبدِاللہالحُـسین🦋💙'
📝 فرازی از وصیتنامه
ما تا آخرین قطره خون،
مقابل دشمــــن ایستادیم
و سنگرمان را خالی نکردیم
تا کشورمـان امــــن بمانــــد
و کسی نگاه چپ به
ایران عزیز اسلامیمان
و نامــــوس کشورم نکند!
حــــالا اینجــــا در کنــــارِ
بقیــــه دوستانِ شهیــــدمان
و حــــاج قاســــم عزیــــــــز،
چشــــــممــــان به شمــــاست...
بمناسبت سالروز شهادت
#شهید_عبدالرشید_رشوند
آنقدࢪسینہمیزد
بھشگفتمڪمخودتواذیتڪن...!
میگفت:
اینسینہنمیسوزه ..
موقـ؏شھادتهمہجاشتࢪڪشبود
جزسینہاش :)
#شهیدحمیدسیاهکالےمرادی🌱
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#بدونتعارف🚶🏾♂
دیروزیکیودیدم!
باافتخارمیگفتبهزنماجازهدادمروسریشو
دراره:)))
دمتونگرم😅
یهدخترسهسالههمبود:))
روسریشحکمجونشوداشت !!
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
«🛵✨»
هربـٰارچیزۍگُممیڪنیم،
مےگویَندچَندصَلواتبِفرست
انشاءاللهپِیدامےشَود!
مولاۍِعزیزتَرازجـٰانمـٰان
چندصَلواتبِفرستیمتـٰاپِیدایَتڪُنیم؟!💔🚶🏻♂
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
مـےگفـت:
اگر میگویـید الگویتان
حضرت زهرا"س" است باید
ڪاری ڪنید ایشان از شما
راضے باشند و حجاب
شما فاطمے باشد :)
#شهیدابراهیمهادی🌱
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
༺※🍃🌸🍃※༻
با محسن بحثم شد ...
گفتم: هی نگو شهید بشم، شهید بشم!
باید مؤثر باشی،
آدم باید تو زندگیش تاثیر داشته باشه.!
یه سرباز مُرده به چه درد می خوره؟!
خندید و گفت:
شهید بشم ان شاءالله مؤثر هم می شم!
#شهیدحججی 🌷
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#دلتنگے_شهدایے 🌙✨
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر...🌌
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم :)♥️
#شهیدمصطفےصدرزاده
پسری از دختری شماره خواست.😶
دختر گفت چرا نه🍁؟بفرمایید این شماره من: 17_ 32 .
پسر شگفت زده شد😳 و گفت: این چه نوع شماره ایست؟🤔
دختر پاسخ داد : قرآن سوره17 آیه 32. خداوند می فرماید:👇
(وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا ) به زنا نزدیک نشوید/!/
🍃دیدی تا یه جوک باحال میبینی درجا کپی میکنی وبعدش پخش میکنی !!!
حالاببینم سوره ای ازقرآن که معادل یک سوم قرآن هست راچکارش میکنی..🌸💖
﷽
﴿.قُل.هُوَ.اللَّهُ.أَحَدٌ.۞.اللَّهُ.الصَّمَدُ.۞.لَمْ.يَلِدْ.وَلَمْ.يُولَدْ.۞.وَلَمْ.يَكُن.لَّهُ.كُفُوًا.أَحَد.﴾.
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استخوان مرده ی بی نماز
🔴 حکایتی تکان دهنده درباره
آثار عجیب ترک #نماز
#سعیدی
#کلیپمذهبی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از بین رفتن گناه...
#خواصفوقالعادهسورهنور
🎙 #اســتادرفیعی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
•••{🥀♥️}•••
یادے میکنێم از (شهیدمحسنفخریزاده)
#معرفی_شهید:
شهیدمحسنفخریزاده
تولد⇦ ¹³⁴⁰.¹.¹
شہادت⇦ ¹³⁹⁹.⁹.⁷
محلشہادت⇦ آبسرد،دماوند
آدرسمزار⇦ امامزادهصالحتهران
وضعیتتاهل⇦ متاهل
• • •
فخریزاده یکی از پنج شخصیت ایرانی بود که یک بار نامش در فهرست ۵۰۰ نفرهٔ قدرتمندترین افراد جهان که از سوی نشریهٔ آمریکایی فارن پالیسی منتشر میشود، قید شده بود. در قطعنامهٔ ۱۷۴۷ شورای امنیت که در ۲۴ مارس ۲۰۰۷، علیه فعالیتهای هستهای جمهوری اسلامی ایران تصویب شد، نام او جزو افراد تحریم شده قرار داده شد.
فخریزاده از فرماندهان سپاه پاسداران در زمینه موشکی بود و پیش از ورود به برنامه اتمی ایران، به همراه حسن تهرانی مقدم به کره شمالی سفر کرد و در نتیجه برنامه موشکسازی ایران را با همکاری کره شمالی و لیبی پایهگذاری کرد. در دوره احمدینژاد به همراه فریدون عباسی دوانی وارد برنامه اتمی ایران شد و گفته میشود که با شهرام امیری همکار بودهاست. شورای ملی مقاومت ایران، در سال ۱۳۹۷ گفت که او در سومین آزمایش بمب اتمی کره شمالی به این کشور سفر کردهاست.
فخریزاده در عصر ۷ آذر ۱۳۹۹ در شهر آبسرد، شهرستان دماوند ترور شد. در جریان این ترور در میدان خلیج فارس شهر آبسرد، ابتدا یک خودروی نیسان کنار خودروی فخریزاده منفجر شده و بعد از آن شخصی [یا اشخاصی] دیگر از داخل یک خودرو در سمت دیگر خیابان خودروی حامل فخریزاده را به رگبار بستهاند. در جریان این درگیری یکی از محافظان فخریزاده ۴ تیر خورده و خود او هم بعد از انفجار و اصابت گلوله، با بالگرد به بیمارستان منتقل شده و در آنجا به شهادت رسیده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سالروزشهادتمحسنفخریزاده🌱✨
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"🎥🎞"
•
•
با سنگ میزنه
شمر به موهای سر تو چنگ میزنه...😭💔
⇊
⭕️با حال مناسب گوش دهید⭕️
•
•
•🖇• #لطمه_زنی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🕊🌿✨
🌿✨
✨ ﷽
💌رمان شکسته هایم بعد تو
2⃣فصل دوم از روزی که رفتی
#part80
قسمت اول فصل دوم
"تقدیم به اسطوره صبر و مقاومت بی بی جانم حضرت زینب؛ باشد که مورد عنایت ایشان باشند تمام پاسداراِن سرزمین عزیزم ایراِن اسلامی"
مقدمه
بسم اهلل الرحمن الرحیم
در حریم حرم دل جایی برای بیگانه نیست. این عرش الهی را پاسداری از
جنس آسمانیانی است که عفت و حیا در ساحت قدس چون لولو و مرجان در صدف نهان می نمایاند. آیه های زندگی در حیات خویش همواره از چنین پاسدارانی بهره مند هستند که فرمان از ملکوت میبرند و چون سربدارنی از جنس حججی، حج خدا را بر "حج بیت" نه با سرِ بر تن که با سر بی تن می روند؛ و هرگاه در مشق زندگی میانه عقل و قلب ما تازند عاقلانه عشق میورزند و عاشقانه می اندیشند و حرمت حریم عقیله بنی هاشم را با عشق پاس میدارند و سر در این راه میبازند و سربازان ارتش عشق عقیله میشوند و زندگی را در برزخ فلق صبحگاهی معنایی دیگر میبخشند و در جادوی انوار و الوان آن ترقص کنان به سوی معشوق می شتابند تا در حریم حرم ها هیچ بیگانه طواف نکند و در کمین ننشینید و خود در "لبا المرصاد" شیاطین کفر و تکفیر را به " ارمیایی" از "ما رمیت اذ رمیت" به تیر غیب به سزای تجاوز به حریم مجازات نمایند، هماره فرشتگانی از جنس " ابوالفضل" ها دور خیام حریم حرم ها بیدار و هوشیار به پاسداری در طواف هستند تا دخترکان معبد عشق آرام بخوابند.
خلیل رضا المنصوری 7/ اردیبهشت/ 98
*****************************************
از قدیم گفته اند کلاهت را سفت بچسب که باد نبرد... حرف دیگری دارم!
چادرت را سفت بچسب بانو که اگر چادرت را باد ببرد، ایمان بسیاری را
باد میبرد...
*********************************************
روی زمین نشسته و خیره به آلبوم عکس مقابلش بود. گاه آهی کشیده و دستی به روی عکس میکشید، گاه لبخند میزد و عکسی را میبوسید. در اتاق گشوده شد:
_آیه... آیه جان! نمیخوای بیای؟ همه منتظر توئیما! دیر میشه، منتظرمونن!
آیه دستی به پلاک درون گردنش کشید و آن را از زیر لباسش بیرون کشیده و به عادت این سالها، آن را بوسید. یک پلاک که فقط نامی بود و شماره ای روی ان...
جزء بازمانده های شهیدش بود...بازمانده ای از مرد زندگی اش...
_الان میام رها؛ لباسای زینب رو پوشوندی؟
_آره، خیلی ذوق داره؛ اون برعکس توئه!
آیه لبخندی تلخ بر لبانش نشست:
_همه ش به خاطر زینبه... به خاطر لبخندش... به خاطر شادیش!
از زمین بلند شد و آلبوم عکس را همانجا رها کرد. از اتاق که بیرون آمد، همه با ترس و تردید او را نگاه میکردند. حاج علی و زهرا خانم دست زینب را در دست داشتند. صدرا، مهدی کوچکش را در آغوش گرفته و کنار مادرش محبوبه خانم ایستاده بود. لبخندش که مهربانتر شد، همه نفس گرفتند:
_من آماده ام، بریم!
زینب دست پدربزرگ و مادربزرگش را رها کرد و به سمت مادرش رفت. با آن لباس عروس کوچک که بر تن داشت، دل آیه هم برایش ضعف میرفت و هم بغض بدی در گلویش جا خوش کرد.
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به پارت اول👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/2671
✨
🌿✨
🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨