🕊🌿✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🕊🌿✨
🌿✨
✨ ﷽
💌رمان شکسته هایم بعد تو
2⃣فصل دوم از روزی که رفتی
#part111
از درون میلرزید، لرز کرده بود.
حرارت بدنش بالا رفته بود. سرش سنگینی میکرد که صدایی آمد:
_ببخشید خانم! حاج یوسفی هستن؟
مریم نگاهش را به مرد روبه رویش دوخت:
_بله! کاری داشتین؟
مرد: اگه امکان داره میخوام ببینمشون، منو میشناسن! میشه بهشون اطلاع بدید؟
مریم سری تکان داد و آرام گفت:
_بفرمایید بشینید من بهشون اطلاع میدم!
مَرد روی صندلی نشست و مریم بلند شد. سرش گیج رفت و دستش را روی میز گذاشت که زمین نخورد.
مَرد: حالتون خوبه خانم؟
مریم دوباره سر تکان داد و به سمت یکی از کارکنان رفت و چیزی گفت.
چند دقیقه از رفتن آن کارگر و نشستن مریم روی صندلی اش نگذشته بود که حاج یوسفی آمد و سری در میان مشتریان گرداند و نگاهش خیره ی َ مرِد روی صندلی نشسته افتاد. لبخند زد و رو به همان کارگر کرد و گفت:
_برو به حاج خانم بگو مهمون داریم!
به سمت مَرِد جوان رفت و آغوش گشود:
_به به! ببین کی اینجاست؟! چطوری ارمیا خان؟
ارمیا در آغوش حاج یوسفی رفت و گفت:
_سلام مَرِد خدا!
حاج یوسفی خندید:
َ _مرِد خدا که تویی مومن، چه عجب از اینورا؟ باز هوای امام زد به سرت و راهت اینوری افتاد؟
ارمیا: حاجت روا شدم و اومدم دستبوس آقا!
حاج یوسفی هیجانزده شد و دوباره ارمیا را در آغوش گرفت:
_مبارک باشه، واقعا تونستی راضیش کنی؟
ارمیا: من نه، کارِ خود سید مهدی بود.
حاج خانم که رسید لبخند روی لبانش نشست:
_خوش اومدی پسرم، ایندفعه عروس قشنگتو آوردی ببینیم یا هنوز باید
صبر کنیم؟
ارمیا شرمگین سرش را به زیر انداخت:
_آوردمش با خودم حاج خانم، بالاخره تاِج سرَم شد!
حاج خانم: خب خدا رو شکر؛ مبارکه!
مریم از حال رفت، از روی صندلی به
زمین افتاد و صدای بلندی در فضاپیچید. حاج خانم به صورتش زد و به سمت او دوید. ارمیا تلفنش را درآورد و تماس گرفت.
حاج یوسفی و کارکنان و چند مشتری دور مریم بودند که صدایی آمد:
_برید کنار لطفا، راه رو باز کنید ببینم چی شده؛ آقا برو کنار، من دکترم!
جمعیت کنار رفت و زن و مردی جلو آمدند. ارمیا رو به َمرد گفت:
_بیا اینجا محمد، یکدفعه از حال رفت، حالش خوب نبود؛ انگار سرگیجه داشت، نمیتونست خوب حرف بزنه.
محمد جلو آمد و کیفش را باز کرد. دماسنج را در دهان دختر گذاشت. از
برافروختگی صورتش مشخص بود که تب دارد:
_لباساش خیسه، احتمالا با همین لباسا چند ساعت مونده و سرما خورده،
تبش رفته بالا!
فشارش را که گرفت رو به ارمیا کرد:
_براش نسخه مینویسم سریع برو بگیر بیار!
محمد مشغول نوشتن نسخه بود، دختری که همراهش وارد شده بود
گفت:
_حالش خیلی بده محمد؟
محمد با لبخند به او نگاه کرد:
نه سایه جان، چیزی نیست؛ فشارش افتاده که با یه سرم خوب میشه،
تبشم الان میاریم پایین؛ فقط خانوما کمک کنن ببریمش یه جای مناسب!
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به قسمت اول فصل دوم👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004
✨
🌿✨
🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
براے اینڪہ در زمان
غیبٺ امام زمان (عج)
یڪ سرے شبہاٺ در شما اثر نڪند ،
دسٺور اینسٺ هر روز بگویید :
♥"یااللهُ یارحمٰنُ یارحیمُ یامُقَلِّبَ القلوبِ ثَبِّت قَلبے عَلے دینِڪ"♥️
دو سہ ثانیہ هم بیشٺر طول نمۍڪشد ،
لذا این را هر روز بخوانید تا
..
دلٺان بہ امام زمان (عج) قرص شود
#مرحومآقامجتبیتهرانی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هرڪس بࢪ خـدا توڪل کنـد . .
او بـرایش ڪافیسـت🍃🍊•
#خداجانم🌼
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#شهیدانه 🕊
چہ زیبا گفت این شیر مرد :
یادمون باشه!
که هرچی برای خُدا
کوچیکی و افتادگی کنیم••
خدا در نظر
دیگران بزرگمون میکنه...
#شهیدحاجحسینخرازی✨
#یادشهداباصلوات🍃
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#عارفانہ💚
☝️میڱویند هرڪس،
رنڱ وبوے رفیقش را میڱیرد...
خلایق، رنڱ دنیا هستند
#قرآن🌸 رنڱ وبوے خدا!📿
تو رفیـــق ڪدام هستے؟
رنڱ و بوے ڪھ ڱرفته اے؟
#شبتونمنوربهقرآن🍃🌤
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#عکـس_نوشـته🎇✨»
⌝ زندگی آنقدر ابدی نیست،
که خوب بودن وخوبی کردن را،
برای فردا بگذاریم... ⌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمینه ساز ظهور باشیم🌱✨
#مقاممعظمرهبری
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
از ما که گذشت
و خواب مارا بگرفت...
عشق است
و شمایید
و غزلهای شبانگاه...
#قدردلبردلشکستگاندانند
😇¦⇔ #شهیدحمیدرضااسداللهی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
شهید ابراهیم هادی🧔🏻
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
حقیقتاًبایدبہخودِخدابگیمتابھمونتقلببرسونه!!
کہقشنگترامتحانبدیم...
قشنگترزندگےکنیم...
کمترگناهکنیم...
وگرنہ،بہخودمونباشہ،
میشیم :
' گناھ ، توبھ '
' گناھ ، توبھ '
- گناھ ...🖤!
.
آخرشمیھومیفتیممیمیریم ...✖
وحالابیادرستشکن!!
اوجبگیریمسمتخدا ...🕊
نذاریمهیچکدومازلحظہهامونبدونیادخدابگذرھ ...💚
#تلنگر
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
اینوهمیشہٖیادتۅنباشہٖ
قۅلهاییرۅکہٖ
هنگامطۅفانبہٖ
خــــداورفیقشهیدتونمیدینروهنگام
آرامشفرامۅشنڪنید |🍃|
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🔻🕊️
#آقاڪجاست⁉️
ایشانفرمودند:
آقادرقلبهایشماست،
مواظبباشیدبیرونشنکنید.
✍🏻آیتالݪّٰہبهجـت-ره'
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
«🖤🌿»
آرامشِدَرچَشمـٰانَترآبِھدُنیـٰانَدهَم..!(:
حـٰاجۍ . .💔'
⸾🖤🌿⸾↫ #علمدآر
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
_ #دلنوشت♥️📝 _
ﺩﺭ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎﺁﺭﺍﻡﻣﯽﮔﯿﺮﯼ
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺁﻥ ﮐﯿﺴﺖ!
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﯼ
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﻣﺪﯾﺮ ﻭ ﻣﺪﺑﺮ ﺁﻥ خداوند ﺍﺳﺖ؟!
به خدا اعتماد داشته باش!😊🌱
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌷ازشوقشھادٺ🌷
#استوری #رهبرمون😎✌️🏼 انشاءالله بخت مجردا🙂 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
ماتجربہکردیمکہدرموسمفتنھ
تارهبرماسیدعلےهستغمےنیست😎💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
برای شهادت از دلت بگذر...🚶🏻♂
ما برا؎ چی باید شهدا رو تفحص کنیم؟!
اونا باید ما رو تفحص کنن
کھ غرق شدیم تو دنیا...🚶🏻♂
سربازتبودہامازکودکی؛
جانبهفدايتوآقایمن♥️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
تاابدهَرچهخلیفهاست بهقُربآنِعَلے
تاابدهَرچهڪریماست بهقُربآنِحَسن؏ 💚
[----✨----]
وَ الـصُبحِ اِذا تَنَفَّس ...
سلامـ به صُبح
و به همهی پـرنده هـایی که
وقت آمدنش
تسبیح میکنند ..
#صبحتونقشنگ♥✨
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
- يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا
+ جانم؟!
- ما الجرح الذي أصابوك به ولم أتمكن من شفاؤه؟
«چه زخمی بر تو افزودند که من نتوانم جبرانش کنم؟»
#عربیات💚✨
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#رهبرانــھ🌸🌿
❤️•|میثاق خمینی را
با خامنه اےبستیم
😍•|تا لحظه جان دادن
با خامنه اے هستیم
💚•|هیهات از این موضع
کوتاه نمی آییم
✊🏻•|با قوم ولی نشناس
ما راه نمی آییم
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•