eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
603 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
2هزار ویدیو
48 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
‹🖇📘› اگہ¹نفر²هزارتومن بهمون‌قرض‌بده تاآخرعمریادمون‌مےمونہ🔍 تاعمرداریمـ‌خودمونو💡 مدیونش‌مےدونیمـ📦 اما‌ ♥️ 'جونشون'رو‌‌برامـۅں دادن خیلےازحرفاشون‌رو‌زمین‌مونده.:)
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼 🌸🌼🌸 🌼 ༻﷽༺ 🥀تلنگرشهید 🥀 -خوب این از نادانیه مردمه که تحت تاثیر غرب زدگی این کار رو انجام میدن و گفتم باید از چادر به شکل صحیح استفاده کرد تا بشه بهش گفت حجاب برتر -اگه چادر هم نپوشی اشکال نداره؟ -نه اشکال نداره ولی خوب بهتره که چادر باشه چون اینطوری خدا هم بهتر دوست داره. چشمامو باز کردم و نشستم رو تخت.همینکه نگاهم افتاد به ساعت مثل برق گرفته ها سریع بلند شدم و لباسامو عوض کردم. امروز کالس نداشتم و میخواستم برم پیش آقای صالحی.میخوام ببینم اونجا چجور جاییه که مامان بابا کمکشون میکردن؟ صبحونمو خوردم و راه افتادم.البته وسط راه یه دسته گل کوچیک گرفتم زشت بود دست خالی برم. به تابلویی که باالی در نصب بود نگاه کردم. پرورشگاه... ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم. -سالم آقای صالحی صالحی بچه ای رو که توی بغلش گرفته بود گذاشت زمین اونم با سرعت از کنارم رد شد و مشغول بازی شد -سالم دخترم. خوش اومدی.منتظرت بودم. -ببخشید ماحمتون شدم. -نه این چه حرفیه؟شما مراحمی بفرمایید تو خواهش میکنم من االن میام در اتاق رو باز کرد و خودش به سمت ته راهرو رفت. خواستم برم داخل که صدای بچه ای رو شنیدم. -خاله برگشتم به سمت صدا.یه دختر تقریبا 2 ساله ایستاده بود و مظلوم نگاهم میکرد.ناخوداگاه نشستم روی دوزانو و گفتم -جانم خاله؟ -میشه این گالرو بدین به من؟ -میخوای چیکار؟ -امروز تولد دوستمه من که نمیتونستم براش چیزی بخرم.آقا عباس هم اجازه نمیده از باغچه گل بکنم پس هیچ کادویی ندارم حاال میشه شما این گال رو بدین به من؟ وای خدا عجب دلی داشت این بچه!! -خوب اول باید بگی اسمت چیه؟ خندید و گفت -ستاره -چه اسم قشنگی بفرما اینم گل ازم گرفتش -مرسی خاله -خواهش میکنم ستاره ازم دور شد که صدای صالحی رو شنیدم -از اون پدر و مادر غیر اینم انتظار نمیرفت بلند شدم ایستادم با هم وارد اتاق شدیم -خوب دخترم چی شد اومدی اینجا مشکلی پیش اومده؟ -راستش آقای صالحی من میخواستم به یاد پدر و مادرم از این به بعد خودم به این پرورشگاه کمک مالی بکنم *********** چیزی رو که میدیدم باورم نمیشد. روی زمین به جای خاک مروارید بود و همه جا سر سبز. 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿@azshoghshahadat🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌼 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼 🌸🌼🌸 🌼 ༻﷽༺ 🥀تلنگرشهید 🥀 مردمانی که لباس های سفید و مرتب داشتن و لبخند بر لب با هم حرف میزدن.همشون شاد و خوشحال بودن.دیگه از اون جیغ و دادای جهنم خبری نبود.اینجا بهشته بهشتی که پاداش خدا برای تمام مومنان هست. دیگه از بیماری و درد و نامردی و تهمت و غیبت و ... خبری نیست. اینجا محل تجمع تمام انسان های خوب تاریخه. ****** -میگم شما نماز میخونی دیگه؟ به پسره نگاه کردم -آره -بعد سر نماز چادر سر میکنی؟ -آره -وقتی میری بیرون دیگه چادر سر نمیکنی؟ -نه -یعنی خدا نامحرمه؟ -منظورت چیه؟ -خیلی واضحه.تو فقط وقت نماز چادر داری و این یعنی خدا رو نامحرم خودت میدونی سریع گفتم -نه نه اینطور نیست -ولی اعمالت که اینو نشون میده ساکت شدم حرفی نداشتم بزنم راست میگفت مثل تموم حرفای دیگش منو قانع کرده بود -شما که انقدر دلتون پاکه و حجابتونو رعایت میکنید و چشمتون دنبال حرام نیست حیف نیست حجابتونو کامل نکنید؟ ******* چادر رو روی سرم مرتب کردم و نشستم روی خاک شلمچه حس و حال دیگه ای داشت. کال فازم عوض شده بود.اشکام رو از روی صورتم پاک کردم و با نرگس و چند تا از بچه ها رفتیم به سمت نمایشگاهی که اونجا بود. نرگس-دنیا نگفتی قضیه این عوض شدنت چی بود؟ لبخند زدم و سرمو انداختم پایین -محرمانس -ای بابا گمشو تو ام ببین اونجا رو اون پسره چقد خوشتیپه خواستم طبق عادت سرمو بیارم باال که یاد احترام چادری که سرم بود افتادم و به راهم ادامه دادم. -ا دنیا کجا؟ -میخوای با من باشی بیا دیگه همینجوری داشتم میرفتم که چشمم افتاد به یه عکس. اینکه..اینکه اون پسرس.عکس اون اینجا چیکار میکرد؟ -چیزی شده خانم؟ شک زده برگشتم طرف صدا یه خانم تقریبا 25 ساله پشت سرم بود.با لکنت گفتم -این آقا کیه؟ -ایشون فرمانده گردان یا زهرا شهید محمدرضا تورجی زاده هستند اشکام شروع به باریدن کردن. زندگی من به کلی عوض شده بود.به خواست خدا و به وسیله یک شهید.شهیدی که از اون روز باهاش انس پیدا کردم.رفتم سر مزارش فهمیدم زندگی من رو تنها دچار دگرگونی نکرده بود.خیلیای دیگه هم مدیون این شهیدن. .خدایا شکرت. دوستان این رمان با یه قسمتش واقعیه ولی خوب با تخیل مخلوط شده و نام این شهید اصفهانی هم چون خودم با ایشون زیاد آشنایی داشتم گفتم و البته همونجور که قبال نوشتم این شهید زندگی خیلی هارو دگرگون و عوض کرد. پایان 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿@azshoghshahadat🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌼 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
•----------------«📙🔗»----------------• تو همانی که دلم، لک زده لبخندش را او که هرگز نتوان یافت همانندش را…💔 ‌‌ •ـ----------------«🔗📙»----------------• ⁦🔗⁩⁩⃟🍊⸾⇜ ⁦🔗⁩⁩⃟🍊⸾⇜ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
_💎📞 • میـرسـ ـ ـ ـد آݩــ روز ؛ ڪھ از شوقِ.. نگآهـ♡ـٺ✨ بھ سر و پاے دوَم...:)♥️ • ''✨ •.•🌙 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•••••••••••••••••°•{♡}‌•°•••••••••••••••• شهید‌‌مرادی‌میگفت؛ ♥️🕊 ... باخودتون‌میگید‌به‌چی‌مبتلا‌بشیم؟! میگفت؛ دعا کنیدبه‌درد‌ِ‌بے‌قرار‌شدن‌برای‌امام‌زمان‌ مبتلا‌بشین:)🥀 میگفت؛ اون‌ وقت‌ اگه‌یه‌ دعای‌ رو نخوندین...🤲🏻 حس‌کسے‌رو دارین که!" شبانه‌لشکر‌امام ع رو ترک کرده!!💔 💔 !(‌
•----------------«🎻🔗»----------------• • در‌رفاقت‌رسم‌ما‌جان‌دادن‌است هر‌قدم‌را‌صد‌قدم‌پس‌دادن‌استꔷ͜ꔷ • •ـ---------------«🔗🎻»----------------• ⁦🎻⁩⁩⃟🐿⸾⇜ ⁦🎻⁩⁩⃟🐿⸾⇜ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
|♥️|سجادھ اتـ راپہنـ کن|♥️| 📿 🔶🔹️وقتی اذان را شنیدی، هرگز نماز را واپس مینداز!😊 قلمت📝 را بیفکن، تلفن📱 همراه را کنار بگذار، به نشست‌هاخاتمه بده،🙃 و پایان جلسه را اعلان کن،👌 والله_اکبر بگو 😇 که الله ازهرچیزی بزرگتر است🤚 📿 🌸💕🌿 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
❪✨🍃❫ 🍭 «وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحدًا» هرگز جز خدا پَناهی نخواهی یافت🌱 - کهف/۲۷ امید به غیر از خدا، همچون خانه‌یِ عنکبوت است! سُست، شِکننده و بی اعتبار! خدا به تنهایی برایت کافیست؛ در همه حال به او اعتماد کن🧡 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
میفرماد‌ڪه.. "القلب‌حرم‌اللھ" یعنے‌تو‌قلبٺ‌جاۍ‌این‌عشق‌هاۍ‌پوچِ ڪوچہ‌و‌خیابونے‌نیست!! یعنے‌مراقب‌قلبٺ‌باش‌تا‌بہ‌غیر وارد‌نشہ!! مشتے! هرڪسی‌رو‌توجاۍ‌بہ‌این‌مقدسے‌راھ‌نده🚶🏾‍♂'!