#دلنوشته 📜🙃🍃
#کد_۲۶
شاید دلنوشته
یافاطمه_!تومادرِشهیدانی . . .
و خب عمرِ این سفرِشگرف،نیزبه پایان رسید؛به جرأت میتونم اعتراف بکنم که یکی از بهترین،نه!نه!«بهترینسفراینزندگانی»بود که با جون و دلم لمس کردم.اگر در جست و جوی آرامش و مرهم برای جراحت های روح،و در به در،دنبال پناهگاه هستید،
اینمکانفرابهشتی رو دریابید . . .
عمیقترینوبیدغدغهترینروزهارو در این چند روز گذروندم؛
با قلبی آکنده از گرفتگی اومدم و حالا با تموم وجود میتونم درك کنم که دستتون رو کشیدیدبه روی قلبم و گفتید:«بیا!بیا تموم بغض های خونیِخفهشدهی سال رو اینجا گریه کن...»
شهدایِدریادلوبیمرزمعرفت_!
با اینکه لایق دیدار و حضور نبودم،
از مهمون نوازیِ زیبا و بی دریغتون،
زبانم قاصر و قلم عاجز و روح درمانده!
وداع نمیکنم و قلبِدردمندرو،
همینجا به زیر خاكهای تپندهشلمچه،
قایم میکنم؛که از این حجمِ غبار،
محفوظبمونه . . .
خوشبهحالِشهدا،وایبهحالدل ما . . .
پ.ن:با یك بغل بغض(=
توانوداعکردنم نیست.
۱۴۰۱/۱۲/۲
✅ کانال #بچه_های_ایران 🌷
🆔 @b_iran 🇮🇷
#مقاومت
#راهیان_نور
#شهید
🔰#دلنوشته ✍
سلام
همه چی از همینجا شروع شد
منی که آهنگ گوش دادن عادت هرروز و هر شبم بود
بدون آهنگ نمیتونستم زندگی کنم
درس،غذا،مرتب کردن اتاق،همه و همه با آهنگ بود.
چادری بودم حجاب داشتم ولی نمیدونستم چرا
نماز میخوندم ولی نمیدونستم چرا
اصلا با شهدا آشنایی نداشتم و هیچی دربارشون نمیدونستم
تا اینکه یه روز از طرف مدرسه رفتیم راهیان نور
از اونروز که برگشتیم انگار همه وجودم جا مونده بود
منی که مامانی بودم و نمیتونستم یه روز از مامانم دور باشم وقتی که داشتیم از اونجا برمیگشتیم انگار داشتم از جایی که بهش تعلق دارم میرفتم به یه جای غریب
انگار کل وجودم و جا گذاشتم و فقط جسمم برگشت از اونجا
انگار که قلبم مونده بود پیش شلمچه و طلاییه و ...
از اونجا بود که عوض شدم
هدفم رو از چادر سر کردن فهمیدم
فهمیدم این شهدا برای چادر حضرت زهرا(س)شهید شدن و ما باید یادگارشونو نگه داریم
از اونجا بود که دیگه آهنگ گوش ندادم
نه اینکه دلم نخواد نه
آهنگ و که میزاشتم حس میکردم اصلا دوسش ندارم
باهاش آرامش نمیگیرم
نمیتونم تحملش کنم
رو آوردم به مداحی
یادم افتاد به مداحی که توی راهیان نور حاج آقا میزاشت (زندگی حکمت داره_یه سلام که میدم روبه حرم)
خیلی باهاش آرامش میگرفتم
سرچ کردم توی اینترنت و دانلودش کردم
چند تا مداحی دیگه هم دانلود کردم
بعد از اون کل پلی لیست گوشی من شد مداحی
مداحایی که اصلا نمیدونستم کی هستن و نمیشناختمشون
ولی الان با صداشون
با خوندنشون از اهل بیت
آرامش میگیرم
انگار یه منِ دیگه بوجود اومد که توی ۲۹ بهمن سال ۱۴۰۱ بدنیا اومده
#دلنوشته 📜🙃🍃
#کد_۲۴
من هم کربلایی شدم وقتی که پا به شلمچه گذاشتم و نوشته بودند تا کربلا یک سلام!
#السلامعلیکیااباعبدالله
شلمچه...
مقتل رفیق آسمانی ام
حاج حسین خرازی
روایتگری شروع شد سوز روایت آنجایی بود که راویان از جاماندگی خود سخن می گفتند
شاید کمی حالشان را بفهمم
زمانی که نزدیک کربلا هستی و راهی نمی شوی
اما اطمینان دارم روزی می رسد که با قلمم روی کاغذ دفترچه ی خاطراتم کنار صحفات خاطرات راهیان نور
ازمی نویسم سفر کربُبلا ،می نویسم از رفاقت شهدا و می نویسم از راه حسین، اباعبدالله و می نویسم از راه زینب کبریٰ...
آخرین مقصد شلمچه بود
بغض پشت بغض
دلتنگی پشت دلتنگی
و آه پشت آه... از فراق جانسوز برادارنی که خودشان مرا فرا خوانده بودند و در مسیر هموارم فرش قرمزی پهن کرده بودند از جنس وجودشان ...
زمان خداحافظی میشود و چه سخت است جان کندن و چه کشید زینب زمان وداع با جسم بی جان برادر
چون چاره نیست می روم و میگذارمت
ای پاره پاره تن به خدا می سپارمت
#الهمالرزقناتوفیقشهادتفیسبیلک
✅ کانال #بچه_های_ایران 🌷
🆔 @b_iran 🇮🇷
📝 #دلنوشته ✍
سلام
من یکی از اعضای کاروان اصفهان بچه های دبیرستان هستم.
می خواستم تشکر کنم بابت این سفر و خاطره های خوبی که برامون به جا گذاشتید.
من این بهترین سفری بود که تا به حال توی عمرم رفته بودم... 😭
من با این که چادری بودم و اعتقاد به همه چیز(منظورم خدا و پیغمبر) داشتم، ولی هیچ وقت نماز هایم را سر وقت نمی خوندم، زود عصبانی می شدم(البته اطرافیان هم ، هی سر به سرم می گذاردند 🤦🏻♀️☺️)
ولی در کل احساس می کنم خیلی صبور شدم... 👌🏻🥲
ممنون از شما
یا حق🖐🏻
#راهیان_نور
┈┈••••✾•🌿🌺🌿
✅ کانال #بچه_های_ایران 🇮🇷👇
https://eitaa.com/joinchat/4098556207Ccc9f007d2e
📝 #دلنوشته ✍
بسم الله قاصم الجبارین
دلنوشته به سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی
سلام عمو قاسم عزیزم
دلم برایت خیلی تنگ شده
برای خوبی هایت برای مهربانی هایت برای خنده های زیبایت
سه سال از آسمانی شدنت گذشت و هر لحظه داغ فراقت بر دلم بیشتر می شود و ذره ای دلم آرام نمی گیرد
عمو قاسم عزیزم تو قهرمان با عزت و اسطوره ی پر افتخار ایران عزیزمان هستی
تو در میان ما مثل یک فرشته بودی چرا که خداوند خودش می فرماید ما در بین شما فرشتگانی شبیه به خود شما قرار دادیم
فرشته ای که امیدی برای مردم مظلوم فلسطین و لبنان و سوریه و عراق بود
چقدر تمام این روزها در فراقت سخت گذشت برای کودکان شهدا که با محبت پدری آنها را را در آغوش می گرفتی و با بوسیدن و نوازش باعث می شدی که نبود پدرشان را کمتر حس کنند اما با شهادتت بار دیگر این کودکان یتیم شدند
آری همیشه آرزوی شهادت داشتی و به آرزویت رسیدی و با شهادت زنده تر شدی --
ابلیس هایی که تو را به درجه ی رفیع شهادت رساندند باعث شدند که از هر قطره ی خون تو میلیونها قاسم برویَد و متولد شود
به روح پاک و بلندو کبریاییت سلام
شهد شیرین شهادت گوارای وجودت شجاع ترین و عزیزترین قاسم
باتو عهد میبندم که در حفظ و صیانت ار آرمانهای انقلاب هر گز از پا نیفتیم
و همیشه سرباز حریم مقدس جمهوری اسلامی ایران و پا در رکاب علمدار انقلاب باشیم
و این عهدی است که هیچگاه از قلبمان پاک نخواهد شد
تا این انقلاب دیر یا زود به دست صاحب اصلی اش امام زمان برسد ان شاالله
با تو عهد میبندیم که به زودی همانطور که رهبر عزیزمون فرمودند اسراییل ۲۵ سال آینده را نخواهند دید با رهبری ایشان قبله ی اول مسلمین بیت المقدس را از دست صهیونیستها بیرون خواهیم کشید و با رمز سپهبد حاج قاسم سلیمانی این عملیات به پیروزی خواهد رسید و خونبهایت خواندن نماز جمعه در بیت المقدس خواهد بود.
ان شاء الله
#سردار_دلها🥀
#راهیان_نور
┈┈••••✾•🌿🌺🌿
✅ کانال #بچه_های_ایران 🇮🇷👇
https://eitaa.com/joinchat/4098556207Ccc9f007d2e
✍ #دلنوشته 📝
سلام
من یکی از اعضای کاروان اصفهان بچه های دبیرستان هستم.
می خواستم تشکر کنم بابت این سفر و خاطره های خوبی که برامون به جا گذاشتید.
من این بهترین سفری بود که تا به حال توی عمرم رفته بودم... 😭
من با این که چادری بودم و اعتقاد به همه چیز(منظورم خدا و پیغمبر) داشتم، ولی هیچ وقت نماز هایم را سر وقت نمی خوندم، زود عصبانی می شدم(البته ارافیان هم ، هی سر به سرم می گذاردند 🤦🏻♀️☺️)
ولی در کل احساس می کنم خیلی صبور شدم... 👌🏻🥲
ممنون از شما
یا حق🖐🏻
#راهیان_نور
✅ کانال #بچه_های_ایران
🆔 @b_iran🇮🇷
✍ #دلنوشته 📝
💚 «بسم رب الشهدا و الصدیقین»
در زندگی هرکس فرصت هایی هست که در آن روزهای خوبی را تجربه میکند.
ماهم خوب ترین روزهایمان را در بیابان های جنوب گذرانده ایم.
جاهایی که میتوان نامشان را سرزمین نور نهاد.
جاهایی که زمانی عده ای از عاشقان و عارفان،
به فرمان حسین زمان خویش برای ستیز ظلم، گرد هم آمدند.
دعوت نامه ای از سوی شهیدان آمده است
بعضی میگویند« همت» است عده ای هم میگویند «قسمت»
اما نه، به راستی «دعوت» است.
راستی چرا چنین مهمانی به راه انداخته اند؟
آیا تنها برای اینکه یادی از مردان عاشق کنیم یا اینکه چند روزی راصفا کنیم و برگردیم
و بعد از مدتی آن را به فراموشی سپرده وفقط چند خاطره مادی از آن باقی بماند!؟
شاید هم این دعوت شدن قرار عاشقی است که میان آن و میزبانان است!
شهدا مارا دعوت میکنند و آنچنان مارا عاشق آن مکان و خودشان و حس آرامشی که درآنجا وجود دارد میکند که دل کندن از آنجا برایت دشوار میشود.
شاید هم این دعوت شدن برای متولد شدن است... برای پا به دنیای معنوی گذاشتن واندک زمانی دنیای پوچ مادی را رها کردن؛
دعوت شده ایم که معنای زندگی را بفهمیم.
بدانیم که چگونه باید زیست و معنای حقیقی حیات را دریابیم
و بیابیم که چگونه می شود رنگ خدایی گرفت...
بر بال فرستادگان پرواز کرد و با معبود یگانه خود رفیق شد.
شاید لازمه این پرواز، رفاقتیست که درمیان خاک شلمچه است و طلائیه و باآن میتوان به فراز آسمان پرواز کرد.
پس سفر میکنیم به همان جایی که بوی خدا می دهد
بوی بهشت
بوی حسین(ع)
بوی علی( ع)
بوی زهرا (س)
همان جایی که هر کجای آن پر از خون شهیدان است.
همان جایی که با هرگام بردل و جان عزیز یک مادر قدم گذاشته می شود...
مهمان کسانی میشویم که خاکی بودند در عین آسمانی بودند،
کوچک بودن در نظیر خود و بزرگ در نظر دیگران.
بردیدگان شهدا قدم گذاشته می شود...
بی انصافیست...
اگر درسی نگیریم... و تحولی در خود ایجاد نکنیم!
ولی چقد زود این مهمانی پایان می یابد و هنوز برنگشته دلتنگ آن مکان، حس آرامش، دلتنگ غروب شلمچه، دلتنگ نسیمی که از کربلا می وزد میشوی.
چقدر لحظه جدایی سخت است جدایی از جایی که دز آن مکان آرام بودی و غبطه میخوری که چرابیشتر از وجود آن مکان و شهدا بهره نبردی.
مهمانی تمام میشود... در راه برگشت انگار تکه ای از جانت را با خود همراه نداری... تکه ای از وجودت... قلبت... روحت همان جا مانده است...
دلت برای آمدن رضایت نمیدهد ولی جسمت رامی آورند
و تو باید دوباره در شهر زندگی کنی!
سخت است!
نمی دانی چگونه زندگی ات را دوباره آغاز کنی!
دوباره در آغوش آنها متولد شده ای...
و دل کندن از آن سخت است!
دلنوشته راهیان نور
نویسنده: خانم الهه محمدی
دبیرستان: زنده یاد فرزانه فتحی( هجرت)
#راهیان_نور
🌐 کانال #بچه_های_ایران
🆔 @b_iran 🇮🇷
❤️✍ #دلنوشته
#راهیان_عشق
1⃣ بخش اول
💠 بسم رب الشهداء و الصديقين
سوگند میخورم که شهیدان راه عشق
با دست بسته هم گره از خلق وا کنند
💢 نمیدونم چرا یک چنین اتفاقی برای من افتاده یا شاید حتی معجزه نمیدونم اما مطمئنم این سفر و راویایی که داشت حتما توی قلبمو دگرگون کرده نمیدونم الان چند نفر قراره این پیامم رو بخونن یا ببینن
اما مطمئنم اون آدمایی که زندگیشون از یه جایی به بعد اول دادن دست خدا و بعد هم شهید ابراهیم هادی (رفیق شهیدشون) اینو درک میکنن..
سال ۱۳۹۸ اولین بار عکس رفیقم (شهید ابراهیم هادی) را روی دیوار یک ساختمان که خیلی بزرگ کشیده شده بود دیدم من خب خیلی عکس میدیدم اما اینجوری دلم نلرزیده بود اما از کودکی هنوزم یادم هست که مادرم همیشه میگن هرجا عکس هر شهیدی را دیدی براش صلوات بفرست
عکس شهید دیدم توی پیاده رو با دوستم داشتیم میرفتیم بهشت زهرا
(تهران) از دوستم که خیلی روی کارای شهدا و خود شهدا حساب میکرد همیشه کاراش میسپرد به شهدا پرسیدم این شهید میشناسی؟؟
گفت آره مگه میشه نشناسم شهید ابراهیم هادی یکی از اون فرشته هایی که اگه دعا کنه دعاش رد خور نداره
منم که شگفت زده بودم ازش پرسیدم چه سالی متولد شدن ؟
چه سالی شهید شدن ؟ کجا شهید شدن؟
........
تا اینکه خلاصه این شد داستان اشناییم با کسی که از اون موقع به بعد شد برادر و رفیقم
زمانی که توی مدرسه سال دهم یعنی پارسال غوغا شده بود که قراره بچه هارو ببرند راهیان نور منم میخواستم برم اما نشد حتی کلی هم دعا کردم اما چجور و چرا نشد حتی اون سال خیلی بیشتر از امسال تا قبل این سفر به نمازم پایبند تر بودم
امسال خیلی اونطوری که باید به خدای خودم نزدیک نبودم اونطوری که باید سپاسگزاریش به جا نمی آوردم
همون سال (۱۴۰۱) تابستان تور زیارتی نوشتم برای کربلا(قبل مدارس)
انشالله که قسمت همتون بشه
وقتی هم که نشد برم راهیان نور با خودم گفتم اشکالی نداره به جاش رفتم کربلا
اما قربون آقا امام حسین برم ، امسالی که راهیان نور قسمتم شد و رفتم بیشتر گریه هام به خاطر این بود که چرا پارسال نرفتم کربلای عراق جای خود دارد و کربلای ایران (شلمچه) هم جای خود
خلاصه پارسال که نشد اما امسال طلبیده شدم و راهی شدم با هر سختی که بود امسال توی نمازام آنقدر گریه میکردم و از خدا میخواستم که قبول کنه من برم و جا نمونم امسال جوری شده بود که حتی رفیقمم (شهید ابراهیم هادی) که باهاش عهد بسته بودم هم ، فراموش کرده بودم و کارام تو هم گره میخورد دلم دل دل میزد تا روز سفر
آماده شدیم راه افتادیم و گذشتیم توی راه دلم جلوتر از خودم رسیده بود اونجا رسیدیم و استراحت کردیم اما از ذوق هیچکس خواب نداشت
تا اینکه صبح اولین جایی که قرار بود بریم و من از هیچ جا خبر نداشتم اما یکی از دوستام که پارسال هم رفته بود من را راهنمایی میکرد همه بچه ها تیپ زدیم آماده شدیم بریم مهمانی شهدا
رفتیم پام گذاشتم توی اتوبوس دیدم بالای هر صندلی عکس شهید با یه سربند سبز رنگ منتظران ظهور من که نمیدونستم اصلا برای چیه فقط توی دلم گفتم کاشکا برا من پلاک شهید ابراهیم هادی باشه دلم لرزید همونجا اصلا گفتم این همه شهید فکر نمیکنم بین اینها عکس شهید ابراهیم هادی باشه
رفتم جلوتر تا اینکه رسیدم به صندلی یکی از بچه ها و دیدم بالای صندلیش روی پلاک عکس شهید ابراهیم هادیه بهش گفتم من هنوز صندلیم پیدا نکردم نمیدونم پلاک چه شهیدی را دارم اما میشه تو این پلاک به من بدی و بعد با اون پلاکی که من هنوز نمیدونم چیه عوض کنی قبول کرد و خواست پلاک بهم بده اما دوستم (همون زائری که پارسال طلبیده شده بود) گفت نه ... بهتره عوض نکنی چون صاحب پلاک هرچی هست اون تورو طلبیده و برای این سفر پذیرفتدت
منم همونجا که خیلی ناراحت بودم توی دلم گفتم معلومه که شهید ابراهیم هادی منو قبول نمیکنه من خیانت کردم در حقش من فراموشش کردم مگه میشه منو برادرم دعوت کنه بغض داشت خفم میکرد
رفتم و بدون اینکه به بالای صندلی نگاه کنم نشستم روی صندلی .....
⬅️ ادامه دارد ⬇️
____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____
🆔کانال @b_iran
💚
🤍❤️
❤🤍💚
❤️✍ #دلنوشته
#راهیان_عشق
2⃣ بخش دوم
⬅️ خدای من ،الله اکبر ، مگه میشه
پلاک بالای سرم عکس برادرم بود عکس رفیقم بغضم ترکید و پلاک گرفتم توی دستم تا مقصد همش گریه میکردم و بهش فکر میکردم اون لحظه انگار همهی دنیا رو بهم داده بودن مگه میشه فراموشم نکرده باشه؟؟ من که در حقش نامردی کردم!!!
از اون لحظه به بعد با اینکه هنوز هیچی از سفر ندیدم با این معجزه فهمیدم اونجا چه خبره فهمیدم اومدم مهمونی چه کسایی چه بزرگ مردایی...
ای کسایی که دارین این میخونین من نمیدونم به نظر شما این معجزه بود یا نه یه چیز عادی اما مطمئنم وقتی که روی خاک شلمچه روی خاک نینوا نشستم (به قول حاج اقا، ما اونجایی که نشستیم خاکی نشدیم چون اون خاک نیست خونه، خون ادمایی که برای من و امثال من ریخته شده ، اما این خون فرق داره این خون متبرک شده به خاک کربلا به امام حسین)، گریه کردم ،نماز خوندم و بوسیدمش ،
دلم گذاشتم همونجا و قشنگ یادمه همونجا گفتم
شهدا من دلم اینجا میزارم شلمچه میزارم پیش شما خوب مراقبش باشین چون من مطمئنم اگه باخودم ببرمش حتما دوباره سیاهش میکنم
دوباره آلودش میکنم اما این دلی که اینجا پاک شده با هوای شما نام شما خون شما رو از من بپذیرید و ازش محافظت کنید ...
____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____
🆔کانال @b_iran
💚
🤍❤️
❤🤍💚
✍ #دلنوشته 📝
💚 «بسم رب الشهدا و الصدیقین»
در زندگی هرکس فرصت هایی هست که در آن روزهای خوبی را تجربه میکند.
ماهم خوب ترین روزهایمان را در بیابان های جنوب گذرانده ایم.
جاهایی که میتوان نامشان را سرزمین نور نهاد.
جاهایی که زمانی عده ای از عاشقان و عارفان،
به فرمان حسین زمان خویش برای ستیز ظلم، گرد هم آمدند.
دعوت نامه ای از سوی شهیدان آمده است
بعضی میگویند« همت» است عده ای هم میگویند «قسمت»
اما نه، به راستی «دعوت» است.
راستی چرا چنین مهمانی به راه انداخته اند؟
آیا تنها برای اینکه یادی از مردان عاشق کنیم یا اینکه چند روزی راصفا کنیم و برگردیم
و بعد از مدتی آن را به فراموشی سپرده وفقط چند خاطره مادی از آن باقی بماند!؟
شاید هم این دعوت شدن قرار عاشقی است که میان آن و میزبانان است!
شهدا مارا دعوت میکنند و آنچنان مارا عاشق آن مکان و خودشان و حس آرامشی که درآنجا وجود دارد میکند که دل کندن از آنجا برایت دشوار میشود.
شاید هم این دعوت شدن برای متولد شدن است... برای پا به دنیای معنوی گذاشتن واندک زمانی دنیای پوچ مادی را رها کردن؛
دعوت شده ایم که معنای زندگی را بفهمیم.
بدانیم که چگونه باید زیست و معنای حقیقی حیات را دریابیم
و بیابیم که چگونه می شود رنگ خدایی گرفت...
بر بال فرستادگان پرواز کرد و با معبود یگانه خود رفیق شد.
شاید لازمه این پرواز، رفاقتیست که درمیان خاک شلمچه است و طلائیه و باآن میتوان به فراز آسمان پرواز کرد.
پس سفر میکنیم به همان جایی که بوی خدا می دهد
بوی بهشت
بوی حسین(ع)
بوی علی( ع)
بوی زهرا (س)
همان جایی که هر کجای آن پر از خون شهیدان است.
همان جایی که با هرگام بردل و جان عزیز یک مادر قدم گذاشته می شود...
مهمان کسانی میشویم که خاکی بودند در عین آسمانی بودند،
کوچک بودن در نظیر خود و بزرگ در نظر دیگران.
بردیدگان شهدا قدم گذاشته می شود...
بی انصافیست...
اگر درسی نگیریم... و تحولی در خود ایجاد نکنیم!
ولی چقد زود این مهمانی پایان می یابد و هنوز برنگشته دلتنگ آن مکان، حس آرامش، دلتنگ غروب شلمچه، دلتنگ نسیمی که از کربلا می وزد میشوی.
چقدر لحظه جدایی سخت است جدایی از جایی که دز آن مکان آرام بودی و غبطه میخوری که چرابیشتر از وجود آن مکان و شهدا بهره نبردی.
مهمانی تمام میشود... در راه برگشت انگار تکه ای از جانت را با خود همراه نداری... تکه ای از وجودت... قلبت... روحت همان جا مانده است...
دلت برای آمدن رضایت نمیدهد ولی جسمت رامی آورند
و تو باید دوباره در شهر زندگی کنی!
سخت است!
نمی دانی چگونه زندگی ات را دوباره آغاز کنی!
دوباره در آغوش آنها متولد شده ای...
و دل کندن از آن سخت است!
دلنوشته راهیان نور
نویسنده: خانم الهه محمدی
دبیرستان: زنده یاد فرزانه فتحی( هجرت)
#راهیان_نور
🌐 کانال #بچه_های_ایران
🆔 @b_iran 🇮🇷
📝 #دلنوشته ✍
سلام
من یکی از اعضای کاروان اصفهان بچه های دبیرستان هستم.
می خواستم تشکر کنم بابت این سفر و خاطره های خوبی که برامون به جا گذاشتید.
من این بهترین سفری بود که تا به حال توی عمرم رفته بودم... 😭
من با این که چادری بودم و اعتقاد به همه چیز(منظورم خدا و پیغمبر) داشتم، ولی هیچ وقت نماز هایم را سر وقت نمی خوندم، زود عصبانی می شدم(البته اطرافیان هم ، هی سر به سرم می گذاردند 🤦🏻♀️☺️)
ولی در کل احساس می کنم خیلی صبور شدم... 👌🏻🥲
ممنون از شما
یا حق🖐🏻
#راهیان_نور
┈┈••••✾•🌿🌺🌿
✅ کانال #بچه_های_ایران 🇮🇷👇
https://eitaa.com/joinchat/4098556207Ccc9f007d2e
سلام بچه ها
🔮 به کانال #بچه_های_ایران
🌺 خوش آمدید 🌺
📚 برای دسترسی به محتواهای کانال
🔎 #هشتک_های زیر را جستجو کنید 👇
🔹 هشتک #روایتگری #شهید #کوچه_شهدا #مقاومت #جانباز(روایتگری و سیره شهدا و آشنایی با شهدا)
🔸 هشتک #نوجوانی #جوانی #ازدواج (مسائل نوجوانان و جوانان)
🔹 #پهلوی (تاریخ پهلوی)
🔸#مرغ_همسایه (اوضاع کشورهای دیگه)
🔹 #اعتقادی (مباحث اعتقادی و جواب شبهات)
🔸 #پرسش_و_پاسخ (جواب سوالات نوجوانان)
🔹 #روایت_فتح #دلنوشته راهیان نور
🔸 #جهاد_تبیین
🔹 #ایران_قوی و #دستاوردها
🔸 #زن
🔹 #آزادی
🔸#به_وقت_مهدی
🔹#نماهنگ #موسیقی
🔸#مداحی #مولودی
🔹#بی_کلام #زیر_صدا
🔸#سخنرانی
🔹#سواد_رسانه
🔸#نمکدون #طنز
📻 برای دسترسی به سخنرانی ها و روایتگری های حاج آقا رحیمی
کلمه حاج آقا رحیمی را بدون هشتک جستجو کنید
📜 #دلنوشته
#راهیان_نور 🇮🇷
می نویسم!می نویسم از سفر عشقی که سر تا سرش خالی از لطف نبود!خالی از عنایت و رفاقت نبود!
وقتی به نزدیکی خرمشهر رسیدم حس خوشایندی داشتم.
همانند خواهر شهیدی که چندین سال است برادرش را ندیده و حالا مثل کودکان آن ذوق و شوق را برای دیدن برادرش دارد.
اوست که به عنوان جانشین مادر راهی این سفر شده!
می رود تا با برادرش درد و دل کند!
می رود تا از روزگارش برای آن بگوید!
می رود تا دل را آزاد کند از بند اسارت!
می رود تا دل به آنها بسپارد!
من هم دل سپردم(: دل سپردم و این شهدا بودند که در این معرکه خوب خریداری می کردند.
دلم را پیش صخره های خاکی که قدمگاه مادرم فاطمه ی زهراست جا گذاشتم.!
وقتی که پای برهنه روی خاک های شلمچه و طلاییه راه میرفتم،وقتی اشک میریختم احساس میکردم کسی کنارم هست،فردی که من حرف نمیزنم اما او همه حرف های من را از بر بود.من روی خاکی پا گذاشتم که مملو بود از پوست و گوشت شهدا. من روی خاکی اشک ریختم که رزمندگان آنجا عملیاتشان را با یا زهرا شروع می کردند.
من روی خاکی سر به سجده گذاشته بودم که مادران زیادی چشم انتظار یک تکه استخوان از جگر گوشه شان بودند.
من داخل سنگر هایی روضه گوش می کردم که پر بود از عطر شهدا.
من جایی دخیل بستم که مطمئن بودم بی جواب نمی مانم.
من جایی رفتم که لحظه ای نباید غفلت می کرد چون دیگر حس و حالی مانند آنجا پیدا نمی شد.
من جایی نفس می کشیدم که خیلی ها جشن تولد هر ساله شان را در کنار شهدا می گرفتند.نه تولد تاریخی و جسمی،بلکه تولد روحیتولدی که روح آنها با کمک شهدا تازه متولد شده بود.
من جایی بودم که خون شهدا در آب ها و گودال ها جاری بود آن هم فقط به خاطر وطنشان.
شهدا راهی را انتخاب کردند که عاقبت ختم می شد به عزت و سربلندی.
شهدایی آنجا بودند که بین اشک هایشان الهی العفو می گفتند.برای چه؟؟ برای اینکه شاید آن روز کمتر یاد خدا بودند.شاید آن روز زیادی خندیدند.شاید نماز شب شان قضا شده بود.
برای آنها فرقی نمی کند پاک باشی یا گنهکار،آنان مهمان نواز هستند و می طلبن.سفره ی مهمانی و کرمشان همیشه برپاست.
تنها جایی که معنی رفاقت را فهمیدم آنجا بود.
به قول حاج اصغر حبیبی روایتگر و جانباز دفاع مقدس به هرکس دوست و رفیق نگوییم.
آنکس دوست است که از جان برای تو مایه بگذارد.آنکس رفیق است که دل را به خدا نزدیک کند.راست میگفت همانند هم رزمانش
حالا منم که از این سفر هدیه ای ماندگار گرفتم.آن هم از جنس رفاقت!رفاقت با شهدا.
دلم را_روحم را_ به کمک شهدا سبک کردم.
(به راستی این حقیقت دارد
این که ما مرده ایم و شهدا زنده اند)
این بود بهترین تجربه از بهترین سفر زندگی ام🌹
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🔮 کانال #بچه_های_ایران
➕ عضو بشید 👇
🆔 @b_iran 🇮🇷
╰━━🌷🕊🌸🕊🌷
📜#دلنوشته
#راهیان_نور🇮🇷
سلام حاج اقا واقعا خیلی
دوست دارم دوباره بیام شلمچه خیلی خوب بود خیلی حس خوبی بود
بهترین مسافرت عمرم بود
داشتم فیلم هایی ک اونجا گرفته بودم رو نگاه میکردم یهو دلم هوای اونجا رو کرد اون غروب نزدیک کربلا
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🔮 کانال #بچه_های_ایران
➕ عضو بشید 👇
🆔 https://eitaa.com/b_iran/6029🇮🇷
سلام بچه ها
🔮 به کانال #بچه_های_ایران
🌺 خوش آمدید 🌺
📚 برای دسترسی به محتواهای کانال
🔎 #هشتک_های زیر را جستجو کنید 👇
🔹 هشتک #روایتگری #شهید #کوچه_شهدا #مقاومت #جانباز(روایتگری و سیره شهدا و آشنایی با شهدا)
🔸 هشتک #نوجوانی #جوانی(مسائل نوجوانان و جوانان)
🔹 #پهلوی (تاریخ پهلوی)
🔸#مرغ_همسایه (اوضاع کشورهای دیگه)
🔹 #اعتقادی (مباحث اعتقادی و جواب شبهات)
🔸 #پرسش_و_پاسخ (جواب سوالات نوجوانان)
🔹 #روایت_فتح #دلنوشته راهیان نور
🔸 #جهاد_تبیین
🔹 #ایران_قوی و #دستاوردها
🔸 #زن
🔹 #آزادی
🔸#به_وقت_مهدی
🔹#نماهنگ #موسیقی
🔸#مداحی #مولودی
🔹#بی_کلام #زیر_صدا
🔸#سخنرانی
🔹#سواد_رسانه
🔸#نمکدون #طنز
📻 برای دسترسی به سخنرانی ها و روایتگری های حاج آقا رحیمی
کلمه حاج آقا رحیمی را بدون هشتک جستجو کنید
📜 #دلنوشته
#راهیان_نور 🇮🇷
🔺سلام حاج اقا رحیمی
امشب یکی از روایتگری های راهیان نورتون رو گوش دادم..حال و هوام فاطمی بود ..دگرگون تر شدم..
امسال با اومدن دوستام...
زجر کشیدم..
با دید مستندها داغون شدم..
و با روایتگری ها آب شدم..
چقدر دلتنگم..
چقدر دلم هوایی شده..
من دوبار نصیبم شده اومدم..
ولی امسال بهم ریخته تر از همیشه شم..
و چون دانش آموز دیگه نیستم نمیتونم بیام...
و این حالمو خراب میکنه
و اشکمو جاری..
چقدر آرامش خاک اونجا را میخواد
آغوش گرم اون خاک ..
به هر دری میزدم نمیشد بیام...
و هزاران حسرت بر من باد ..
من نمک گیر این خاکم ..چطور میتونم دوری رو تحمل کنم..
من معجزه دیده شهدا این خاکم..چطور دلم میتونه دوری رو تحمل کنه...
و من..
روحم ..
جسمم
چشمام..
دستام..
و حتی ریه هایم
این خاک ...
این حال و هوا
این عطر بو رو میخواد..
برای چشیدن..
دیدن
و استنشاق کردن..
کاش ..
شهدا خودشون معجزه میکردند..
و میتونستم بیام..
اندکی برای آرامش یافتن ..
اندکی برای حال خوب
و خاکی شدن..!
حس دلتنگے درونم برپاست
همچون توفانے در دلم غوغاست
تو که می دانے حال من پابرجاست
دورے از تو مثل توفان در دریاست…
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🔮 کانال #بچه_های_ایران
➕ عضو بشید 👇
🆔https://eitaa.com/b_iran/6029🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
📜 #دلنوشته
#راهیان_نور 🇮🇷
حاج اقا من همون بچه پروییم ک شهدا رومو کم کرد،
همونی ک شهدا دستشو گرفتن از ته منجلاب بلندش کردن،حاج اقا چکردن بامن شهدا؟ ازخودشون خواستم کمکم کنن،شنیدن صدامو:) دستمو گرفتن و نجاتم دادن... حاج اقا من همون بچه اصفهانیم ک بتون گفتم من ساله دوممه دارم میام یادتونه پارسال بم گفتین جایزه داری پیشم و ندادین و امسال اومدم جایزمو بگیرم گفتین جایزت همین ک اومدی جایزت:)
راست گفتینا،هرکسیو شهدا نمیطلبه:) من کبوتر حرم همونجام🙃کربلای ایران من شده شلمچه:)کارم شده هرشب شده دودیقه از روایتگری شما،حاج اقا احمدیان،حبیبی و گوش میدم و دلم پر میشه واسه طلاییه،واسه اروند رود:)واسه روایتگری شما:)
اره حاج اقا منه بچه پرورو رومو کم کردن شهدا:)،دست کم لطفشون بمن اینکه ک لیاقت اینو بم برگردوند ک نمازخون شم:)
حاج اقا توروخدا اگه دسترسی دارین یامیتونید ی کانالی چیزی بم معرفی کنیدتوش روایتگری و اینا باشه
حاج اقا تورو به پهلوی شکسته فاطمه زهرا منو خیلی دعا کنید خیلی دعام کنید:) به شهدا بگید این بچه پرو اصفهانی دلش پر میزنه دوباره برگرده ،ولی این بچه پرو دفعه بعد میخاد دست پربرگرده ها:) سال دیع دست پر میام پیششون🙃
دعاکنید عاقبتم بخیر شه ،از شهدا بخایید من برسم به حاجت دلم:) دعاکنید برام توی درس کمکم کنن،من هررورز صداشون میکنم هرروز یکیو ،
حاج اقا صادقی، پسر غواص شهیدمون حسن سر طلا:))، فرمانده ای ک تنشو راه عبور رزمنده ها کرد...
حاج اقا شهدا کاری بازندگیم کردن ... فقط میتونم بگم الحق ک حرفتون درست بود
شهدا رو بچه پروهارو کم میکنن🙃
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🔮 کانال #بچه_های_ایران
➕ عضو بشید 👇
🆔https://eitaa.com/b_iran/6029
📜 #دلنوشته
#راهیان_نور 🇮🇷
سلام من بچه اصفهانم یه دختر هفده ساله
من همون دختر یاغی و سرکشیده ای بودم که حرف هیچکسو قبول نداشتم و فقط خودم بودم و خودم شهدا دو سال راهیان من و دعوت کردن
من دختر سرکشی بودم تا حدی که سال اول برای عشق و حال و مسخره بازی اومدم همه گریه میکردن من میخندیدم همه میگفتن ما رو دعوت کردن ولی من قبول نداشتم میگفتم بابا بیخیال مگه میشه مگه داریم اصن جمع کنید بابا
راهیان سال اول تموم شد وقتی رسیدم خونه انگار یه چیزی جا گذاشتم ولی نمیدونستم چی انگار یه چیزی تو وجودم گم شده بود اما نمیدونستم چیه
همه بچها حرف از تحول و حال خوب میزدن
با خودم گفتم دختر چیکار کردی چیو از دست دادی اینهمه منم منم بازی دراوردی که چی بشه خلاصه که گذشت و گفتم ولش کن
ولی حال دلم خراب بود داغون بودن نمیدونستم چیه داستان چیه این حال برای چیه چی گم کردم
سال دوم راهیان یعنی الان ک یازدهمم گفتم باید برم ببینم چی جاگذاشتم چی خراب کردم که این حالم
از وقتی تصمیم ک رفتن گرفتم یه چیزی بم میگفت هر چی شد برو این سفرو برو
سوار اوتوبوس ک شدم حال یه جوری شد خوب بود یا بد نمیدونم وقتی رسیدم اردوگاه شهید باکری زدم زیر گریه چرا شو نمیدونستم
خلاصه هر کجا میرفتیم بدون روایتگری دختر ک هیچیو قبول نداشت از ته دل داد میزد و گریه میکرد شهدا حال منو فهمیدن روی دختر بچه پرو و کم کردن گفتم بیا تا درستت کنیم من مامان زهرام شهدا خدای مهربونم و از راهیان دارم و همشو میدون شهدام حال دل خوبمو آرامشو
حال اون دختر سرکش و بد حجاب الان یه دختر باحجاب زهرایه
و اینکه
خاک شلمچه خاک طلایه خاک های بهشتن خاک های ک فرق دارن با همه جا منی ک انقدر دستام حساس بود با ساعت ها توی خاک شلمچه و طلایی موندن. کمی آسیب ندید
شهدا خیلی کارا میکنن برامون ک ما نمیبینم من ازشون نشونه خواستم ک بگن منو میبینن صدای منو میشنوند و من توی شلمچه تو حال خودم بودم ک مو پیدا کردم انگار موی عادی نبود یه جنس خاص و عجیب بود
خلاصه اون دختری ک نماز نمیخوند با دیدن جانباز هفتاد درصدی ک مثل یه آدم سالم نماز میخوند به خودش اومد با خودم گفتن نگا کن تو خاک شلمچه همچین آدمی آقای کاضمی نماز میخونه بعد تو نمی خونی خاک بر سرت ک برای بهونه های الکی پشت گوش نندازی و اینجوری شد که شهدا یه دختر داغونو سرحال اوردن و حالشو خوب کردن ........
راست میگفتن شهدا ما رو دعوت کردن✨🌙
پس باید ماهم از دعوتشون و راهشون مراقبت کنیم 🌼
پس باید از حال دلم از این آرامشم به خوبی مراقبت کنم من این حال خوب و از شهدای دارم ک یه روز اصلا قبولشون نداشتم
من همون بچه پروی ام ک خیلی روش کم شده خیلی زیاد
و هرجا رسید توی راهیان خواست ک حال دلش خوب بشه
دل کندن از اونجا اون حال و هوا خیلی سخت بود و من هنوز هم بعد نمازم صدا های ک ضبط کردم و گوش میدم و برمیگردم به حال اون روزام تو راهیان به اون گریه ها به اون آرامشه چون خیلی عاشق اونجام و فقط و فقط امیدوارم ک
بازم منو دعوت کنن تا بتونم برم پیششون و بگم دیدن تونستم دیدن شد من همشو از شماها دارم
توسعه میکنم همتون تو زندگیتون یه رفیق شهید برای خودتون انتخاب کنید که همه حرفاتونو و همه چیو بهش بگید
رفیق شهید تمام ماجراست......🌹
•┈┈••✾❀☘🌺☘
🌐 کانال #بچه_های_ایران 🇮🇷
➕ عضو بشید 👇
🆔https://eitaa.com/b_iran/6029
📜 #دلنوشته
#راهیان_نور🇮🇷
سلام حاج آقا خوبین
عزاداری هاتون قبول
دوهفتس که دارن شهرمون ومدرسمون شهید میارن و دقیقا روزهایی میان که ما واقعااااا دلمون پرکشیده برا راهیان دقیقا روز بعدش مهمون شهدا شدیم
حاج ما خیلی به شهدا مدیونیم و اینو تازه فهمیدیم چه جاهایی از شون خواستیم هواسشون به دلمون باشه و بود از بعد راهیان اجازه ندادن دلمون نابود بشه
اگه رفتین راهیان سلام مارو برسونید و بگید دلمون تنگه
من همون بچه پرویی ام که شب آخر وایستادم دم اتاقو گفتم باید برامون روضه حضرت زهرا بخونی همون شبی که صداتون گرفته بود
همون شبی که برای هرکدوممون یه نوشته ای نوشتید
•┈┈••✾❀☘🌺☘
🌐 کانال #بچه_های_ایران
➕ عضو بشید 👇🇮🇷
🆔https://eitaa.com/b_iran/6029
سلام بچه ها
🔮 به کانال #بچه_های_ایران
🌺 خوش آمدید 🌺
📚 برای دسترسی به محتواهای کانال
🔎 #هشتک_های زیر را جستجو کنید 👇
🔹 هشتک #روایتگری #شهید #کوچه_شهدا #مقاومت #جانباز(روایتگری و سیره شهدا و آشنایی با شهدا)
🔸 هشتک #نوجوانی #جوانی #ازدواج (مسائل نوجوانان و جوانان)
🔹 #پهلوی (تاریخ پهلوی)
🔸#مرغ_همسایه (اوضاع کشورهای دیگه)
🔹 #اعتقادی (مباحث اعتقادی و جواب شبهات)
🔸 #پرسش_و_پاسخ (جواب سوالات نوجوانان)
🔹 #روایت_فتح #دلنوشته راهیان نور
🔸 #جهاد_تبیین
🔹 #ایران_قوی و #دستاوردها
🔸 #زن
🔹 #آزادی
🔸#به_وقت_مهدی
🔹#نماهنگ #موسیقی
🔸#مداحی #مولودی
🔹#بی_کلام #زیر_صدا
🔸#سخنرانی
🔹#سواد_رسانه
🔸#نمکدون #طنز
📻 برای دسترسی به سخنرانی ها و روایتگری های حاج آقا رحیمی
کلمه حاج آقا رحیمی را بدون هشتک جستجو کنید
#دلنوشته
#راهیان_نور 🇮🇷
سلام حاج اقا واقعا خیلی
دوست دارم دوباره بیام شلمچه خیلی خوب بود خیلی حس خوبی بود
بهترین مسافرت عمرم بود
داشتم فیلم هایی ک اونجا گرفته بودم رو نگاه میکردم یهو دلم هوای اونجا رو کرد اون غروب نزدیک کربلا
┄┅┅┅❅❁🍃🌺🍃
🌐 کانال #بچه_های_ایران
➕ عضو بشید 👇🇮🇷
🆔https://eitaa.com/b_iran/6029
📜 #دلنوشته
#راهیان_نور 🇮🇷
سلام حاجاقا
روایتگری شهید اصغر بهادرانی گوش دادم هوایی اونجا شدم ..
اومدم حرف دلم و بنویسم بلکه آروم بشم..
پارسال قرار بود بیام راهیان نور هرچی اصرار کردم به خونواده اجازه ندادند .. به هر دری زدم به هرکی رسیدم گفتم که تروخدا دعا کنید من بیام..
چه شبهایی که تا صبح گریه کردم برای اومدن.. اما جور نشد
امسال هم گفتم دوباره راضی نمیشن.. یبار گفتم گفتن نه، رفتم سرسجاده گفتم خدایا کمک کن من برم راهیان نور قول میدم عادت های بدم رو کنار بذارم..
در کمال ناباوری فردای اونروز که اومدم بهشون گفتم، و گفتن باش و قبول کردند
من نمیدونستماون لحظه باید از چه کسی تشکر میکردم برای اومدن به اونجا..از خدا.. از شهدا از...
.
.
وقتی رسیدیم اردوگاه شهید باکری تو دلم ریخت ،اشک میریختم همینجور اما دلیل اشکام رو نمیدونستم
رفتیم طلائیه، رود خین،شلمچه،اروندرود،و.. و روز آخر با یک چشم به هم زدن رسید..
برامون جشن گرفته بودند.. جشن تولد یک سالگی.. وقتی به فردا فکر میکردم که قراره برگردیم فقط گریه میکردم و چیزی جز گریه آرامم نمیکرد..
روز خیلی سختی بود ،اصلا دوست نداشتم برگردم دوست داشتم برای همیشه بمونم..
نزدیک اتوبوس که رسیدم به اردوگاه نگاه کردم و خاطرات راهیان نور مثل یک فیلم از جلوی چشمام رد شد...
و همه ما مجبور بودیم برگردیم..
امیدوارم قسمت همه بشه که بیان و ببینن.. بیان و اعتقاد پیدا کنند به شهدا
اینارو گفتم که برسم یه اینجا
خواستم بگم راهیان نور اومدن به قسمت و ..نیست راهیان نور فقططط به دعوته، اگه خواستین بیاین از شهدای اونجا بخواید مطمئن باشید جور میشه 🌸✨..
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🌐 کانال #بچه_های_ایران
➕ عضو بشید 👇🇮🇷
🆔https://eitaa.com/b_iran/6029
📜#دلنوشته
#راهیان_نور 🇮🇷
سلام حاج آقا
حاج آقا من خیلی دلتنگم... 😭
حاج آقا من میخوام برگردم شلمچه
من دلمو میون خاکای شلمچه جا گذاشتم...
من تا سال دیگه دق می کنم
هنوز یک ماه نشده که از راهیان نور برگشتم
از وقتی برگشتم تقریبا هرشب کارم گریه س
چیکار کنم آروم شم
دارم دیوونه میشم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🌐 کانال #بچه_های_ایران
➕ عضو بشید 👇🇮🇷
🆔https://eitaa.com/b_iran/6029
📜#دلنوشته
#راهیان_نور 🇮🇷
•بسمِ ربِّ شُهَدَا•
سفری پر از عشق ...
سرزمین عشق کجاست ؟:)
آنجا کجاست که دل و روح خود را در میان خاک جا میگذاری ...
بچه ها راهیان آماده سفر شدند ولی تو نه با چشم های پر از اشک و بغض یعنی میشود منم بیایم قبول من بدم قبول بار سوم است ولی درست میشم قول !
دفترچه شهید ابراهیم هادی و نگاه کردم به عکس خیره شدم نمی دانم چه شد اشک هایم مانند باران میریخت...
شهدا صدایم را شنیدن دعوت شدم
سفر عشق دوباره آغاز شد ولی این سری فرق داشت عجیب بود نمیدانم چه شده بود ولی آروم نبودم
رسیدم به اردوگاه شهید باکری خیالم راحت شد بالاخره اومدم
رفتیم بازدید عملیات هر کجا غم و اندوه خود را داشت هر کجا خاطرات خود را ...
گذشت تا رسید به شلمچه آخرین یادمان
نمیدونم چرا ولی من توی شلمچه آروم میشدم
بچه ها شروع کردن به عکس گرفتن از اطراف ولی من همون اول پاهایم سست شد بغض کردم
کفش هایم و در آوردم شروع کردم به آروم آروم راه رفتن اشک هایم میریخت نمیشد خودمو کنترل کنم
روی خاک نشستم این خاک فرق دارد تو را جذب خود میکند این خاک آرامش دارد این خاک دست تو میگیره
روایت گری شروع شد...
سرعت اشک هایم بیشتر میشد دستم توی خاک بود شهدا رو صدا میزنم من خستم میشه دست مو بگیرید لطفاً
در میان اشک هایم موی را توی دستم دیدم اما تار بود میان گریه هام معلوم نبود
سفید بود جنسش خیلی فرق میکرد
آره شهدا دست مو گرفتند :)
غروب شد و نگویمم از غروب شلمچه
غروبی که صحنه های زیادی را دیده بود
غروبی که غم های زیاده رو چشیده
ولی من نمیتوانم غروب شلمچه و توصیف کنم ..🖤🕊️
https://eitaa.com/b_iran/6029
📜 #دلنوشته
#راهیان_نور🇮🇷
سلام
من تقریبا یک ماهی میشه از سفرم به شلمچه میگذره
دو روز آخر دوستم گریه میکرد که نمیخواد برگرده به شهرشون
و منم میخندیدم و بهش میگفتم بس کن دیگه از لحظه لذت ببر
حتی شب آخرم که برامون مراسم گذاشته بودید و همه بچه ها دست میزدند و خوشحال بودن اون دوستم یواشکی یه گوشه نشسته بود و گریه میکرد،دیگه اعصابمو خورد کرده بود برای همین بی توجهی بهش کردمو منم با خوشحالی دست میزدم.
اما الان که اومدم شهرمون میفهمم و درکش میکنم، منم انگار یه چیزیو اونجا جا گذاشتم منم همش گریه میکنم دلم میخواد برگردم شلمچه اما میدونم دیگه نمیتونم
دوران خوشی بود
خیلی زود گذشت خیلی... 🦋
#شلمچه 🌷
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🌐 کانال #بچه_های_ایران
➕ عضو بشید 👇🇮🇷
🆔https://eitaa.com/b_iran/6029
📜 #دلنوشته
#راهیان_نور 🇮🇷
سلام حاج اقا دلم گرفته دلم هوای #شلمچه رو کرده
حاج اقا بخدا دیشب خواب دیدم یکی امده دنبالم میگه وسیله هاتو جمع کن بریم راهیانه نور تو خواب انقدر خوشحال بودم
وسیله جمع کردم میخوام برم
وقتی از خواب پریدم خیلی ناراحت شدم که بیدار شدم دوست داشتم همون لحظه واقعا میرفتم
خیلی چند روز دلم هوای راهیانه رو کرده
دوست دارم برم دوباره
اون موقع که امدم حس میکنم زیاد نتونستم از اون موقعیت های خوب استفاده کنم
حاج اقا ترخدا منو دعا کن دوباره بتونم بیام این دفع قول میدم بیشتر از اون لحظه های خوب استفاده کنم
دلم حتی برای اون لحظه های ک تو اتوبوس بودم ک حالم هم بد بود😢😞 تنگ شده دوست دارم اون لحظه بیاد و دوباره بیام من اونجا ترخدا دعا کنید دوباره بتونم بیام حاج اقا دلم میخواد بیام تو خاک شلمچه اونجا بلند بلند گریه کنم 😭با شهدا درد دل کنم 😔💔
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🌐 کانال #بچه_های_ایران
➕ عضو بشید 👇🇮🇷
🆔https://eitaa.com/b_iran/6029
📜#دلنوشته
#راهیان_نور🇮🇷
وقتی قدم بر روی خاک طلائیه گذاشتم و راه رفتم به خودم بالیدم که دختر این سرزمینم زیرا شیر مردانی مانند شهید ابراهیم همت،شهید شاهمرادی و...داشتیم که جان خود را فدای جان ما و آسایش ما کردند تا ما بتوانیم همچون روزی با آرامش و بدون ترس قدم بر این خاک های باارزش بگذاریم.
وقتی به اروند کنار رفتم و از بالا به دریا نگاه کردم یاد شجاعت و فداکاری نوجوانان کشور خود افتادم که بدون هیچ گونه ترسی پا به داخل این دریای نهیب گذاشتند،دریایی که با موج هایش ترس در دل آدم می اندازد،و چه بسیارند شهیدانی که پس از ۳۶سال بعد از دفاع مقدس جسدشان پیدا نشده است و مادران و پدران آنها با دیدن دریا یاد قدو بالای رعنای پسر خود می افتند.
امان از آخرین مقصدی که رفتیم ،شلمچه.جایی که تیر خلاص زد برباور های غلط ما.آنجا بود فهمیدیم هرکاری هم که ما برای شهدا و خانواده آنها انجام بدیم کم است و چقدر ما خارو ضعیف هستیم در برابر این دلاوران.به نظرم شلمچه مهد آرامش جهان است مخصوصا اگر رو به قبله و حرم امام حسین(ع)بنشینیم و طلب مغفرت بخواهیم .دلهایمان آنقدر آرام میشود که گویی تازه از مادر متولد شده ایم ومرتکب هیچ گناهی نشدیم.
هنگامی که به این اردو میرفتم همراه خود کوله باری از گناه و سنگینی بردم به گونه ای که بر روی شانه های خود احساس سنگینی بیش از حد میکردم اما اصلا فکرش را هم نمیکردم هنگام بازگشت از خرمشهر احساس سبکی بکنم.
عشق یعنی استخوان و یک پلاک سال ها تنهای تنها زیرخاک
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🌐 کانال #بچه_های_ایران
➕ عضو بشید 👇🇮🇷
🆔https://eitaa.com/b_iran/6029
📜#دلنوشته
#راهیان_نور 🇮🇷
💚❤️ سلام حاج آقا
من یکی از دخترایی هستم که شهدا قابل دونستن و همسفر شما شدم....همسفر راه عاشقان مادرم فاطمه زهرا(سلام الله علیها)
دلم تنگ شده حاج آقا خیلی دلم تنگ شده...شاید اگه همین العان بگن آرزوت چیه بگم دوباره برگردم #شلمچه دوباره از اول برم و این دفعه خیلی بهتر قدرشو میدونستم.... از وقتی که برگشتم حس میکنم هوای اونجا یه چیز دیگس...از وقتی برگشتم شبی نیست که روایت حسن سر طلا رو گوش نکنم....
وقتی خسته میشم وقتی از همه جا و همه کس امیدم نا امید میشه ...فقط یک راه به ذهنم میرسه...
پناه میبرم به شلمچه...پناه میبرم به خاک مقدسی که به عنوان غنیمت با خودم همراه کردم...پناه میبرم به حسن سرطلا پناه میبرم به شهیدی که نذر مادرش بود
پناه میبرم به غروب تپه سلام....آخ از تپه سلام....انگار من اونجا جا موندم حاجی نفسم سنگین میشه وقتی فکر میکنم نکنه دیگه لیاقت نفس کشیدن تو هوای شلمچه رو نداشته باشم؟....خودمو گم کردم بدجور...برام دعا کنید حاج آقا خیلی به دعا نیاز دارم... خیلی بیشتر از چیزی که شما فکر کنید سردرگم شدم تو زندگیم...
التماس دعا🙂🌹
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌐 کانال #بچه_های_ایران 🇮🇷
➕ عضو بشید 🌺👇
🆔https://eitaa.com/b_iran/6029
📜#دلنوشته
#راهیان_نور🇮🇷
مینویسم از سفر پاکی از سفر عشق
هنوزهم باورم نمیشه که اومدم و برگشتم حاجآقا دوهفته قبلش بود خیلی بی قرار بودم تاحالا راهیان نور نرفته بودم اما دلم میخواست این چیزهایی رو که شما و بقیه تعریف میکنن رو خودم ببینم اما شرایطم جوری بود که فعلا غیر ممکن میدونستم اما خواستم از شهید ابراهیم هادی خواستم ظرف سه چهار روز همه چیز برای سفرم مهیا شده بود باورم نمیشد اونجا تازه فهمیدم که شهدا همونطور که میگین چه کار ها که نمیکنن من از خوشحالی و ذوقی که داشتم یادمه شب قبل از حرکت خوابم نبرد و بیدار بودم بلاخره ماهم راهی شدیم چند کیلومتری مناطق عملیاتی بودیم که یه بغضی ناخواسته توی گلوم جا خشک کرد نمیدونستم از چیه اما نمیتونستم اشکام رو کنترل کنم برخلاف همیشه که از گریه حالم بدتر میشد اما انگار داشتم سبک میشدم به آوردو گاه رسیدیم هرجا میرفتیم دلم میشکست تا روز آخر شد غروب جمعه و حال و هوای شلمچه از همون اول قدم هام سست شد با فکر اینکه دارم روی چه خاکی راه میرم اشک هام روانه صورتم میشد روی زمین نشستم دیگه نتونستم بلند شم احساس میکردم اگر دستام رو از داخل زمین در بیارم دیگه دستاشون رو ندارم اونا دستام رو گرفتن جوری که دیگه خودم رو روی زمین احساس نمیکردم متوجه اطرافم نبودم فقط ازشون میخواستم که دوباره بطلبن الان که برگشتم تازه فهمیدم کجا بودم فقط این رو بگم که هرکس نرفته عاشق هست و هرکس رفته مجنون
من اومدم اونجا قلبم رو بهشون دادم وبه جاش ازشون یاری و همراهی شهدا را خواستم
یاعلی ✋
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌐 کانال #بچه_های_ایران 🇮🇷
➕ عضو بشید 🌺👇
🆔https://eitaa.com/b_iran/6029
📜 #دلنوشته
#راهیان_نور 🇮🇷
سلام حاج آقا
من جزو اون افرادی بودم که اصلا اعتقاد نداشتم به راهیان نور و شهدا و حتی اصلا فرد آنچنان مذهبی نبودم اما امسال شهدا به من توجه کردند و من دعوت شدم به سفر راهیان نور
اصلا هیچ ذهنیتی درباره راهیان نور و این مسافرت نداشتم و فقط خدا می دونه چقدر استرس داشتم برای این مسافرت
اما خداشاهده چقدر این سفر تاثیر گذار بودی روی من
منی که اصلا اعتقاد نداشتم چنان تغییر کردم که باورم نمیشه
شدم اونی که با خواست خودش نماز هاشو می خونه بدون اینکه زور بالا سرش باشه
علاقش به مذهب و شهدا چندین برار شده حتی تو فکر محجبه شدنم هست
دقیقا از بعد راهیان نور انقد حال من خوب شده انقدر امیدوارتر شدم به زندگی که حدی نداره
این حال خوب رو مدیون شهدا و بعدشم شما هستم
راهیان نور اولین و بهترین سفر زندگیم بود.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌐 کانال #بچه_های_ایران 🇮🇷
➕ عضو بشید 🌺👇
🆔https://eitaa.com/b_iran/6029