eitaa logo
بچه های ایران 🇮🇷
1.6هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
144 فایل
حاج قاسم :امروزه قرارگاه حسین بن علی #ایران است. جمهوری اسلامی #حرم است.🇮🇷 🔰کانال #بچه_های_ایران کانالی برای جواب به دغدغه های دوره نوجوانی و جوانی و دغدغه های فرهنگی شما حاج آقا رحیمی @modafe70 ادمین @Dokhtar_paiiiz
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت : کارامون یه جوری هست که امام زمان بیاد کنارمون و از دیدنش لذت ببره ؟! ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran
12.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙 ♨️یأس اگه نباشه ... 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت‌الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran
Ayate quran 13_29-03-24_13-43-19-285_25_62.mp3
11.07M
🎧 جلسه 3⃣1⃣ 🔮 📚 موضوع: برای رهایی از گناه باید چه کرد؟ 😮‍💨 تنهایی را با کی و با چی پر کنیم ؟🫀 🎙حاج آقا رحیمی ⏰ ۱۱ دقیقه و ۶ ثانیه با دور تند گوش بدید ✅ مجموعه فرهنگی جهادی 🇮🇷 @fotros_dokhtarane
دقت‌کردی‌‌وقتےشارژِ‌گوشیمون؛ در‌حالتِ‌اخطارِ‌چقدر‌سریع‌میزنییم‌بہ‌شارژ؟! الان‌هم‌؛زمان‌ِغیبت‌؛ توحالتِ‌وضعیت‌قرمزه باید‌سریع‌تقوامونوبزنیم‌بہ‌شارژ...🌱 ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 صیحه‌ی جبرئیل و شیطان قبل از ظهور ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱خب خب خب! این هم از :😇 🗂سوالات جلسه سیزدهم✨شگفت انگیزترین✨: 1⃣ هدف خداوند از بیان داستان های قرآنی مثل موسی و فرعون یا یوسف و زلیخا چیست؟ الف) بیان تاریخ انبیا ب) برای تذکر به اینکه در وجود ما همیشه خیر و شر هایی مثل موسی و فرعون و ... وجود دارند ج) هر دو گزینه 2⃣ در داستان یوسف و زلیخا از ۷ در بسته که یوسف به طرف انها فرار کرد و باز شد چه برداشتی میشه کرد؟ الف) گاهی برای ترک گناه موانعی مثل ۷ در بسته وجود دارد ولی به خواست خدا موانع بر طرف می شود ب) اگر اراده کنیم از گناه فرار کنیم خداوند موانع را بر طرف می‌کند ج) هردو گزینه 3⃣ چرا یوسف به خداوند گفت خدایا من زندان را بیشتر از پیشنهاد زنان مصری دوست دارم ؟ الف) از زنان مصری ترسیده بود ب) از آبرویش می ترسید ج) در زندان از پیشنهاد گناه زنان مصری در امان بود و خدا را هم از دست نمی‌داد 4⃣ در مقابل دسیسه و پیشنهاد زنان مصری یوسف چه درخواستی از خداوند کرد؟ الف) دعا کرد خدایا من را از شر نقشه زنان مصری نجات بده و الا آلوده به گناه و جهالت می شوم و خداوند هم او را نجات داد ب) دعا کرد خدایا من را به زندان بفرست تا نجات پیدا کنم ج) دعا کرد خدایا محبت زنان مصری را از دل من و محبت من را از دل آنها بیرون کن ✅ رفقا پاسخ سوالات امشب رو اینجا ثبت کنید☺️ 🌱بچه های براان شمالی به آیدی @Panah_khanom 🌱 بچه های براان جنوبی به آیدی @zi1385 🌱 بقیه بچه ها هم به آیدی @Ghotbii_vراستی! هر روز هم منتظر یه شگفت انگیزترین باشید! ✨بارُفقات هم که به اشتراک میذاری دیگه!آره؟👇 ⊰᯽🦋@fotros_dokhtarane
نوکرت پیر که شد، دلبری‌اش بیشتر است((: -العجل یا مولای.. ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran
یکی از استادان دانشگاه امام صادق(ع) در یادداشتی، ماجرای تکان دهنده و عبرت آموزی را به تحریر درآورده است: حدود 20 سال پیش منزل ما خیابان 17 شهریور بود و ما برای نماز خواندن و مراسم عزاداری و جشن های مذهبی به مسجدی که نزدیک منزلمان بود می رفتیم. پیش نماز مسجد، حاج آقایی بود به نام شیخ هادی که امور مسجد از قبیل نماز جماعت، مراسم شب های قدر، نماز عید و جشن نیمه شعبان را برگزار می کرد. اگر کسی می خواست دخترش را شوهر بدهد و یا برای پسرش زن بگیرد با شیخ هادی مشورت می کرد و در آخر هم شیخ خطبه عقد را جاری می کرد. اگر کسی در محله فوت می کرد شیخ هادی برای او نماز میت می خواند و کارهای بسیار دیگر... یک روز من برای خواندن نماز مغرب و عشاء راهی مسجد شدم و برای گرفتن وضو به طبقه پائین که وضوخانه در آنجا واقع بود رفتم. منتظر خالی شدن دستشویی بودم که در این حین، درِ یکی از دستشویی ها باز شد و شیخ هادی از آن بیرون آمد. با هم سلام و علیک کردیم و شیخ بدون اینکه وضو بگیرد دستشویی را ترک کرد! من که بسیار تعجب کرده بودم به دنبال شیخ راهی شدم که ببینم کجا وضو می گیرد و با کمال شگفتی دیدم شیخ هادی بدون گرفتن وضو وارد محراب شد و یکسره بعد از خواندن اذان و اقامه نماز را شروع کرد و مردم هم به شیخ اقتداء کردند! من که کاملاً گیج شده بودم سریعاً به حاج علی که سال های زیادی با هم همسایه بودیم، گفتم: حاجی! شیخ هادی وضو ندارد، خودم دیدم از دستشویی آمد بیرون ولی وضو نگرفت. حاج علی که به من اعتماد کامل داشت با تعجب گفت خیلی خوب فرادا می خوانم. این ماجرا بین متدینین پیچید، من و دوستانم برای رضای خدا، همه را از وضو نداشتن شیخ هادی آگاه کردیم و مأمومین کم کم از دور شیخ متفرّق شدند تا جایی که بعد از چند روز خانواده او هم فهمیدند. زن شیخ قهر کرد و به خانه پدرش رفت، بچه های شیخ هم برای این آبروریزی، پدر را ترک کردند. دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن شیخ هادی بود؛ آیا اصلاً مسلمان است؟ آیا جاسوس است؟! و آیا... شیخ بعد از مدتی محله ما را ترک کرد و دیگر خبری از او نبود. ما هم به همراه دوستان و متدینین خوشحال از این پیروزی، در پوست خود نمی گنجیدیم. بعد از مدتی از حوزه علمیه یک طلبه جوان [به مسجد] فرستادند و اوضاع به حالت عادی برگشت. بعد از دو سال از این ماجرا، من به اتفاق همسرم به عمره مشرف شدیم. در مکه به خاطر آب و هوای آلوده بیمار شدم. بعد از بازگشت به پزشک مراجعه کردم و دکتر پس از معاینه مقداری قرص و آمپول برایم تجویز کرد. روز بعد وقتی می خواستم برای نماز به مسجد بروم، تصمیم گرفتم قبل از آن به درمانگاه بروم و آمپول بزنم. پس از تزریق به مسجد رفتم و چون هنوز وقت اذان نشده بود وارد دستشویی شدم تا جای آمپول را آب بکشم. در حال خارج شدن از دستشویی، ناگهان به یاد شیخ هادی افتادم. چشمانم سیاهی می رفت، همه چیز دور سرم شروع به چرخیدن کرد انگار دنیا را روی سرم خراب کردند. نکند آن بیچاره هم می خواسته جای آمپول را آب بکشد؟!! نکند؟!! نکند؟!! دیگر نفهمیدم چه شد. به خانه برگشتم تا صبح خوابم نبرد و به شیخ هادی فکر می کردم که چگونه منِ نادان و دوستان و متدینین نادان تر از خودم، ندانسته و با قصد قربت آبرویش را بردیم؛ خانواده اش را نابود کردیم؛ و.... از فردا، سراسیمه پرس و جو را شروع کردم تا شیخ هادی را پیدا کنم. پیش حاج ابراهیم رفتم به او گفتم برای کار مهمی دنبال شیخ هادی می گردم او گفت: شیخ دوستی در بازار حضرت عبدالعظیم(ع) داشت و گاه گاهی به دیدنش می رفت، اسمش هم حاج احمد بود و به عطاری مشغول بود. پس از خداحافظی یک راست به بازار شاه عبدالعظیم(ع) رفتم و سراغ عطاری حاج احمد را گرفتم خوشبختانه توانستم از کسبه آدرسش را پیدا کنم. بعد چند دقیقه جستجو پیرمردی با صفا را یافتم که پشت پیشخوان نشسته و قرآن می خواند. سلام کردم جواب سلام را با مهربانی داد. گفتم: ببخشید من دنبال شیخ هادی می گردم؛ ظاهراً از دوستان شماست، شما او را می شناسید؟ پیرمرد سری تکان داد و گفت: دو سال پیش شیخ هادی در حالی که بسیار ناراحت و دلگیر بود و خیلی هم شکسته شده بود، پیش من آمد، من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم. بسیار تعجب کردم و علتش را پرسیدم، او در جواب گفت: من برای آب کشیدن جای آمپول به دستشویی رفته بودم که متدینین بدون اینکه از خودم بپرسند به من تهمت زدند که وضو نگرفته نماز خوانده ام؛ خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند، خانواده ام را نابود کردند و آبرویی برایم در این شهر نگذاشتند و دیگر نمی توانم در این شهر بمانم، فقط شما شاهد باش که با من چه کردند. بعد از این جملات گفت: قصد دارد این شهر را ترک گفته و به عراق سفر کند که در جوار حرم امیرالمومنین(ع) مجاور گردد تا بقیه عمرش را سپری کند. من هم هر کاری کردم که مانعش شوم نشد. او گفت دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم.
او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم. ناگهان بغضم سرباز کرد و اشک هایم جاری شد، که خدای من این چه غلطی بود که من مرتکب شدم. ای کاش آن موقع کور می شدم و این جنایت را نمی کردم. ای کاش حاج علی آن موقع به جای گوش دادن به حرفم توی گوشم می زد. ای کاش ای کاش.... و این ای کاش ها که بیچاره ام می کرد. الان حدود 20 سال است که از این ماجرا می گذرد و هر کس به نجف مشرف می شود من سراغ شیخ هادی را از او می گیرم ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی مظلوم نیست. دوستان، ما هر روز چقدر آبروی دیگران را می بریم؟! زندگی ها را نابود می کنیم؟! به خاطر خدا چه ظلم هایی که نمی کنیم! به خاطر خدا دعایم کنید. آیا خدا از گناهم می گذرد؟ چه خاکی باید به سرم بریزم؟.... ای کاش و ای کاش.