eitaa logo
رفاقت باشهدا
3.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
728 ویدیو
16 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این جمله را به یاد داشته باشید : اگر در راه خدا را تحمل نکنید! مجبور خواهید شد در راه رنج را تحمل کنید..... رنج تحملِ ترکِ خیلی آسون تر از رنج گرفتار شدن در منجلابِ و افسردگی بعدشه، اگه جلو یه چیزایی رو بگیری مجبور نیستی وضعیت های ناخوشایند بعدشو تحمل کنی اینو همه مون بلدیم! ولی خیلی کمترا هستن که اهل عمل هستن👌... میگه: زندگیم عوض شده.... خدا اونجور ک قبلنا نگام میکرد الان نگاه نمیکنه...! اون حس و حال خوبی که قبلا داشتم الان دیگه ندارم! کلا زندگیم ازین رو به اون رو شده! بعد اخرشم میگه خدا منو فراموشم کرده☺️ یه فراز از دعای کمیل هست که میگه: اللهم اغفرلی الذنوب التی تغیر النعم! ینی: خدایا گناهانیو که نعمتامو عوض میکنه ببخش! بچه ها، هر یه اثر خاص داره! مثلابعضی از نعمت هارو ازت میگیرن! حال خوبو ازت میگیرن!! اشک برا سیدالشهدا رو میگیرن!! ادمای خوبو ازت میگیرن!! رفیقای خوب و جاهای خوبو و... بعضی نعمت هاتو عوض میکنه! مث میمونه که یه چیزیو بهت بدن و بگن این وسیله مال خودته تا هر وقت بخوای ازش استفاده کن!! فقط یادت باشه تو فلان زمینه ازش استفاده نکنیا!!! که اگه استفاده کردی دیگه شایستگی داشتن این وسیله رو نداری!! مث داشتن ! یه چشم پاک! یه دل پاک و رقیق که تا اسم کربلا میاد میلرزه! یه فکر پاک که سمت گناه نره، یه دست پاک، یه زبون پاک که دل کسیو نمیشکنه! اینا یجور نعمت ان! اگه مواظبِ چشم پاکه نبودی خب معلومه نعمت گریه برا اهل بیتو ازت میگیرن!! خب معلومه اگه مراقب دلِ پاکت نبودی و رقتش از بین رفت دیگه هرچی از سیدالشهدا براش بخونن ! اگه مواظب زبون پاکت نبودی، و اون چیزایی گفتی که نباید میگفتی....! اگه خدایی نکرده صدات رو مادر و پدرت رفت بالا....! اگه چیزیو که ندیدی به زبون جاری کردی،یا گوشت غیبتو دادی بهش این زبون دیگه سمت خدا نمیره! اگه با دستایی که باهاش برا به سینه میکوبیدی رو خرج جای دیگه کردی این دستا دیگه قدرت ابراز عاشقی برا رو ندارن.... اگه با پاهایی که مسیر مسجد و هییتو خوب بلدن، جایی رفتی که نباید.... معلومه این پاها دیگه توان رفتن سمت جاهای خوبو ندارن، و اون دل پاک! اگه مشغول ناپاکی شد دیگه حسین حسین گفتنو یادش میره!! اگه سرش گرمِ شد دیگه حال نداری بشینی با خدات فقط یه دقیقه حرف بزنی! همه اینا رو در نظر داشته باش حالا...! اللهم اغفرلی الذنوب التی تغیر النعم! خدایا ببخش گناهانیو ک نعمتامو عوض میکنه.... من میخوام امانت دار خوبی باشم... میخوام این دلیو که برا فاطمه میتپه رو تا قیام قیامت پاک نگهش دارم... فردای محشر که کارم گیر بود ببرم بدم دست سیدالشهدا بگم اینم دلی که یه عمر گفت.... حالا خود دانی.... میخوام این چشمارو ببرم نشون بی بی فاطمه بدم..😭 بگم دیدی دل پسرت رو نلرزوندم.... دلت میاد این چشا گریون باشه؟! کی چی میدونه.. یهو دیدی منادی ندا داد....، ..... اون وقت تا ما بخوایم خودمونو جمع و جور کنیم دیگه دیره!!! بچه ها اون موقع دیگه خیلی دیره! از الان مواظب هامون باشیم... البته خود من از همه به این حرفا محتاج ترم.. 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
@ostad_shojaeAUD-20220902-WA0020.mp3
زمان: حجم: 4.15M
6 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣ الصلاه عمود الدين. اینکه چقدرستون وجود يه انسان، محکمه وچقدر ميتونه در بحران ها،آرامشش رو حفظ کنه؛ کاملابه کیفیت نمازش بستگی داره شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
!! 🌷صبحگاه گردان بود که دیدند صدای «حمیدرضا جعفرزاده» بلند شد. خطاب به نیروها با چشم تر از اشک، لحن محکم اما بغض آلود گفت که: والله، بالله! ما مدیون این مردم هستیم. کجا می‌توان مردمی بهتر از این پیدا کرد. جعفرزاده که بعدها به آرزویش رسید و شهید شد، یک گونی را با دستش بالا گرفته بود. و تکان می داد و می گفت:... 🌷می‌گفت: «خدا کمک کند جواب محبت این مردم را درست و خوب بدهیم و شرمنده نشویم. این گونی نان خشک، دار و ندار پیرزنی است که برای ما فرستاده جبهه.» صدای گریه گردان بلند شد. صدام، کجا بود که ببیند پیرزنی با یک گونی نان خشک چه غوغایی بپا کرد و رزمنده‌های ما چه عزمی و نیرویی گرفتند برای از پا در آوردن دشمن. 🌷پیدا کردن نامه از میان بسته مشکل گشا و خوراکی، آرزوی رزمنده‌ها بود. اصلاً خیلی وقت‌ها جیره‌شان را تحویل می‌گرفتند به این امید. نامه بچه مدرسه‌ای‌ها با آن دستخط‌های شکسته و گاه غلط‌های املایی حکم بمب انرژی داشت. بچه‌ها خودشان را معرفی می‌کردند و نامه می‌نوشتند. خدا خدا می‌کردند نامه به دست پدر یا برادرشان برسد. 🌷این روزها تورم و قیمت ارز و طلا جولان می‌دهد اما بود روزگاری که طلا توی دست، گردن و گوش خانم‌ها سنگینی می‌کرد. مادران و بانوانی که فرزند یا همسرشان را به جبهه می‌فرستادند، خودشان هم با کمک مالی، پختن مربا، شکستن قند و قیچی کردن النگو و اهدای آن هزینه‌های جنگ تحمیلی صدام به ایران را این طور پرداخت می‌کردند. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حمیدرضا جعفرزاده 🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
@ostad_shojae1_1188366054.mp3
زمان: حجم: 3.48M
7 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣اغلب انسان ها، به این حسرت،در قیامت دچار خواهند شد؛ 🔻 کاش پرواز با نماز را می آموختم🔻 تا دیر نشده... از این حسرت کشنده، خلاص بشیم شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
@ostad_shojae1_1771196488.mp3
زمان: حجم: 4.13M
8 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣نماز، اصلی ترین پایه از پایه های دینداریه! 👌مراقب این ستون باش؛ که اگر تخریب شه... بقیه ستون ها هم، تخریب میشن. شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.... 🌷والفجـــر مقدماتی، عملیات خیلی سختی بود؛ توی زمین‌های رملی – ماسه‌های نرم و روان – و پر از کانال و میدان مین و سیم خاردار. خیلی از دوستانم شهید شدند، چه از هم دوره‌ای های پادگان و چه از بچه‌های محل. آن‌قدر سخت گذشت که تصمیم گرفتم دیگر جبهه نروم. می‌گفتم تسویه حساب می‌کنم، می‌روم تهران و دیگر می‌روم توی عالم خودم. چهل روز بعد برگشتم تهران. تا رسیدم، دیدم حجله‌های شهدا محله را چراغانی کرده اند. انگار عکس‌هایشان با آدم حرف می‌زدند و به تصمیم مسخره ام می‌خندیدند. 🌷یکی‌شان که خیلی دلم را سوزاند، شاگرد نانوایی محل بود. چند سال پیش توی نانوایی تافتونی محل، سه ماه با هم کار کرده بودیم. خوب می‌دانستم که چه حال و هوایی دارد. با آن روحیه‌ی آرام و خجالتی و گوشه‌گیرش، هر از گاهی بهم لبخندی می‌زد و اگر کارش اجازه می‌داد، برایم دست تکان می‌داد. یک‌بار نشسته بودیم کنار یک دیوار و حرف‌های دلمان را ریخته بودیم توی دوری، برگشت بهم گفت: «فلانی می‌دونی چــی دوست دارم؟ دوست دارم شــهیــد بشم، ولی نه اون شــهیــدی که تو فکــر می‌کنی. 🌷....دوست دارم شــهیــد بشم و نیست بشم؛ محــو بشم. یعنی خـــدا حتی توی اون دنیا هم محشورم نکنه. دوست دارم خـــدا هیچم کنه. گفتم چرا؟ این چه دعائیه؟ گفت دوست دارم از وجودیت خودم خالی بشم که خـــدا از من راضی بشه و بگه این دنیا جانت رو گرفتم و حالا که توی اون دنیا هم نیستی، من ازت راضی شدم. دوست ندارم شرمنده‌ی خـــدا و ائــمه باشم. گفتم اگر تو شــهیــد بشی که دیگه شرمندگی نداره، تازه افتخار و سربلندی هم داره. ولی می‌گفت من این جوری دوست دارم.» 🌷حالا عکسش توی حجله‌ی جلوی نانوایی تافتونی بود، ولی صدایش توی گوشم می‌پیچید و بی‌اختیار اشکم را سرازیر می‌کرد. خنده‌ی عکسش، از ماندن توی شهر منصرفم کرد. ساکم را گذاشتم خانه و رفتم بهشت زهرا. پنج شنبه بود و قطعه‌ی شــهــدا شلوغ و پر ازدحام. هر طوری بود قبرش را پیدا کردم و بی‌اختیار نشستم به گریه. گفتم: «ببین، رفتــی ها، بی این‌که هماهنگ کنی رفتــی ها.» انگار از پشت پرده‌های اشکم می‌دیدمش که گفت خب تــو هـم تصـمیم بگـیـر و بیـا.... راوی: رزمنده دلاور کامران فهیم 📚 کتاب "بچــه تهــرون" (خاطرات شفاهی کامران فهیم) نویسنده: علیرضا اشتری 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊