••🤍🕊••
اگرآدمجوانےاشرابراے #خدا صرفڪند
جوانےاش #ابدےمےشود ...
خدایا!
منازچیزهایےڪهـدلممےخواسٺ ؛
برایمجاذبهـداشٺ؛
بخاطرٺوگذشٺم ...
بهـخاطرٺونگاهـنڪردم؛
بخاطرٺونگفٺم ؛
بهـخاطرٺوازهواےخودمگذشٺم،
بهـخاطرٺو...
وٺعداداین" بهـخاطرٺو"ها...اگر زیادبشود ،
آنوقٺممڪناسٺآدمبهـجایے برسد...
#یاحٺےنمیردوشهیدبشود :)
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#خاطره_شهدایے💌
شب عاشورا همہی بچہها را جمع کـرد
گفت:حُر، وقتے توبہ کـرد📿
امـام بخشیدش وُ بہ جمع
خودشون راهش داد
بیاین ماهم امشبـ🌙
حُـر امام حسین بشیم
نصف شب کہ شد گفت:
پوتیـن هاتون رو در بیارین
بندهاے پوتینها را بہ هم گـره زد🍃
بعد تویشان خاڪ ریخت
و انداختشان روے دوشِمان!
گفت: حآلآ بریـم!
چند ساعتے توی بیابانهاے کوزران
پیاده رفتیم و عزاداری کـردیم🖤
آن شب احمد زمزمههایے داشت
کہ تا آن موقع نشنیده بودم..
#شهیداحمدپلارڪ
#معروفبہشهیدعطرے
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#بخشی از وصیت نامه شهید بزرگوار
#علی اکبر رضایی 🌹
نکند خدای ناکرده دست از دامان ولی امر وولایت فقیه بردارید ما هرچه داریم ازاین انقلاب داریم
#شادی روح شهید بزرگوار صلوات 🌹
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
زمستان سال ۶۴ در تهران زندگی میکردیم، اسماعیل برای گرفتن برنج کوپنی میبایست مسیری را طی کند که جز ماشینهای دارای مجوز نمی توانستند از آن محدوده عبور کنند، او از ناحیه پا هم ناراحتی داشت و حمل یک کیسه برنج با آن مسافت تقریبا یک کیلومتری برایش زجرآور بود، از او خواستم با خودرو سپاه برود که نپذیرفت، گفتم: حال شما خوب نیست و پاهایت درد دارد، گفت: اگر خواستی همینطور پیاده میروم و گرنه نمیروم، او کیسه ۲۵کیلویی برنج را روی دوشش نهاد و یک نایلون هم پر از چیزهای دیگر در دستش گرفت و به سختی به خانه آورد اما حاضر نشد برای چند دقیقه از ماشین سپاه استفاده کند.
🌷شهید اسماعیل دقایقی🌷
راوی: همسر شهید
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلمازشهیدحاجقاسم
•حاجقاسم:ببخشیدشخصیتمهمی
روپامه...😍
#سردارجان🤍
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊