#خاطــره🎞
یانگوم سرآشپز😅
فردای روز #عقدمان حمید را برای شام دعوت کرده بودیم، تازه شروع کرده بودم به سرخ کردن کوکوها که زنگ خانه به صدا درآمد، #حدس می زدم که امروز هم مثل روزهای قبل #حمید خیلی زود به خانه ما بیاید
از روزی که #محرم شده بودیم هر بار ناهار یا شام دعوت کرده بودیم، زودتر می آمد دوست داشت #خودش هم کاری بکند، این طور نبود که دقیقا وقت ناهار یا شام بیاید
بعد از سلام و احوال پرسی با بقیه، همراه من به #آشپزخانه آمد و گفت: به به😋ببین چه کرده سر آشپز! گفتم: نه بابا! زحمت کوکوهارو #مامان کشیده، من فقط می خوام سرخشون کنم🍳
روغن که حسابی داغ شد، شروع کردم به سرخ کردن کوکوها، حمید گفت: اگر کمکی از دست من بر میاد بگو، گفتم: مرغ پاک کردن بلدی⁉️بابا چنتا مرغ گرفته، می خوام پاک کنم، کمی روی صندلی جابه جا شد و گفت: دوست دارم #یاد_بگیرم و کمک حالت باشم.
خندیدم و گفتم: معلومه تو خونه ای که کدبانویی مثل #عمه من باشه و دختر عمه ها همه ی کارهارو انجام بدن شما #پسرها نباید هم از خونه داری سر رشته ای داشته باشین😄گفت: این طورها هم نیست #فرزانه_خانوم.
باز من پیش بقیه آقایون یه پا #سرآشپز حساب میشم😎وقت هایی که میرم سنبل آباد، #من آشپزی🍜می کنم، برادرهام به شوخی بهم میگن #یانگوم😅
🌱| #شهـღـیدحمیدسیاهکالیمرادی
📕| #برشی_از_کتاب_یادتباشد
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊