#خاطرات_شهدایی
🕊محمدم و شال سبزش
چندماہ بعدعقدمون من ومحمدم
رفتیم بازار من دوتاشال خریدم🛍
یڪیش شال سبز بود ڪہ چندبار هم پوشیدمش و یہ روز محمد بہ من گفت:
اون شال سبزت و میدیش بہ من؟
حس خوبی بہ من میده🙂
شما #سیدی و وقتی این شال سبزت هـمراهمہ قوت قلب مے گیرم💖
خودش هـم دوردوزش ڪرد
و شد شال گردنش ڪہ هر ماموریتی
ڪہ میرفت یا بہ سرش مے بست
یا دور گردنش مے انداخت ..🌿
و در ماموریت آخرش هـم
هـمون #شال دور گردنش بود
ڪہ بعد #شهادتش برام آوردن💔
#شهید_محمدتقی_سالخورده🌸
به روایت #همسرشهید
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#راز_این_عکس
🌷این عکس ۲۸ اسفند ۶۳
در جنوب بصره گرفته شده.
استخبارات عراق خبرنگاران
را به بازدید صحنه در گیری
برده است۰
عکاسی بنام پاولوسکی از یک
شهید بسیجی جوان، عکسی
میگیرد که میشود این عکس
جاودانه.
🔷پسرکی که آرام خوابیده،
حالت دستهایش شبیه کسی
است که در خنکای یک سحر
بهاری شیرین ترین خواب عالم
را تجربه میکند،در حالیکه یک
دنیا گل وحشی بدن نازنینش
را در برگرفته اند.
#شادیروحشصلوات💐
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
گفتم : «با فرمانده تون کار دارم.»
گفت « الان ساعت یازده است، ملاقاتی قبول نمی کنه.»
رفتم پشت در اتاقش . در زدم ؛
گفت « کیه ؟»
گفتم« مصطفی منم.»
گفت « بیا تو.»
سرش را از سجده بلند کرد،
چشم های سرخ ، خیس اشک . رنگش پریده بود. نگران شدم.
گفتم« چی شده مصطفی؟ خبری شده ؟ کسی طوریش شده ؟»
دو زانو نشست . سرش را انداخت پایین . زل زد به مهرش . دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشت هایش رد می کرد.
گفت « یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشته ام . برمیگردم کارامو نگاه می کنم . از خودم می پرسم کارهایی که کردم برای خدا بود یا برای دل خودم.»
#روحانی شهید مصطفی ردانی پور
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
🌸🍃🌸🍃
پنجشنبه است و ياد درگذشتگان
اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم
بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ
اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
التماس دعا
پنجشنبهای دیگر از راه رسید
مسافران بهشتی آن سو
چشم به راه هدیه
تا آرام بگیرند
چیز زیادی نمیخواهند،
فاتحه و صلوات و دستگیری از مستمندی کافیست...
#فایل شادی روح رفتگان، فاتحه و صلوات
🍃
🦋🍃 @takhooda✨
#تنـبیـه
.
....نگهبانی شب در آن شرایط بسیار حیاتی بود. یک شب که نگهبانها پستشون رو بدون اجازه ترک کرده بودند؛ به دستورِ محمود باید وسط محوطه سینهخیز میرفتند و غَلت میزدند تا تنبیهی اساسی بشن و حساب کار دستشون بیاد.
تنبیهِ نگهبانها که شروع شد، یه مرتبه دیدیم محمود هم لباسش را درآورد و همراه آنها شروع کرد به سینه خیز رفتن. محمود که نگاههای متعجب ما را دیده بود، گفت: «یه لحظه احساس کردم که از روی هوای نفس میخوام اینا رو تنبیه کنم؛ به همین خاطر کاری کردم که غرور، بر من پیروز نشه».
#شهید_محمود_دولتی_مقدم
📗مجموعه رسم خوبان، کتــاب مقصود تویی، ص 46-45
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
.
«حرّ جبهه ها»
سردار الله کرم : شب عملیات بود و من هم فرمانده گردان عملیاتی، داشتم آخرین تذکرات را به رزمندگان میدادم که در میان صحبتهایم دیدم شهید « #علی_جنگروی » کفشهایش را درآورده و به سمت گردان میآید. شهید جنگروی را صدایش کردم و گفتم «تو مسئول تبلیغات تیپ هستی، چرا به اینجا آمدی؟!؟ تو بایستی به رزمندگان قرآن آموزش بدهی»، شهید جنگروی که پشت لباس نوشته بود «یا جنگ، یا زیارت» گفت: «وقتی سر بریده سیدالشهدا (ع) بر سر نی قرآن خواند، تو میخوای جلوی رفتن یک قرآن خوان به جنگ را بگیری؟» گفتم: «حالا چرا کفشهایت را درآوردی؟» گفت: «من میخواهم «حر» امام حسین (ع) باشم و جز شهادت چیز دیگری نمیخواهم»، گفتم: «چرا حر را انتخاب کردی؟»، «مسئله هرکسی با خودش است، من میخواهم امشب اینگونه به شهادت برسم»..
.
.
پ.ن : هویت شهیدان «علی جنگروی» و «مجتبی کریمی» پس از ۱۶ سال شناسایی شد.
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
میخواهم از دلتنگی هایم از یاد یاران سفر کرده ،از سنگر سازان بی سنگر ،از شقایق های پرپر بگویم،آنان که عاشقانه رفتند ،بال و پر گشودند و به اوج رسیدند.
از ستارگان دوکوهه ،یاد شبهای شلمچه ،یاد گلهای هویزه ، یاد مروارید های اروند و کارون
پرستوهای عاشق چه زیبا بال و پر می زدید بر فراز دریای شهادت...
کدامین عشق ؟در وجودتان شعله می کرد که اینگونه در خون خویش شنا می کردید با این حال تبسم بر لبهایتان نقش می بست.
کدامین نقاش؟میتواند لحظه ی عشق بازی شما را به تصویر بکشد؟
کدامین راوی؟می تواند در د و دلهای غریبانه شما را بازگو کند؟
وکدامین چشم و گوش ؟می تواند آنچه را دیده و شنیده اند باز بیند و باز شنود
یاد لحظه های عروجتان آن لحظه هایی که نه پدر نه مادر نه خواهر نه برادر نه دوست در کنارتان نبودند
ولیک ملائک در کنار تان چو پروانه هایی دور شمع وجود شما پر میکشیدند و خبر خوش بهشت برین را به شما میدادنند.
شما چه معصومانه چه خالصانه شهید می شدید ،وقتی چشم به عکس های لحظه ی شهادت شما میدوزیم انگار همان لحظه ها همیشه زنده هست ،
آری شما زنده هستید این ما هستیم که رفتیم و به بیراهه رفتیم ...
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
توسل به حضرت زهرا(س)
وسط میدان به حضرت زهرا(س) متوسل شد و لحظاتی بعد قرآن را باز کرد و به آیات آن نگاه کرد. پس از اینکه قرآن را بست گفت: «از این معبر نمیرویم، باید از معبر دست راستی، گرای باغ شماره هفت برویم و آنجا به دشمن بزنیم.»
به قدری با قدرت این حرف را زد، که حتی حاج حسین خرازی هم چون و چرایی نیاورد و روی حرف او حرف نزد.
گردانها از همان مسیری که او گفته بود، به طرف دشمن حمله کردند و ساعاتی بعد، منطقه مورد نظر فتح شد. بعدا در بررسیها متوجه شدیم که با انتخاب مسیر، عراقیها را دور زده بودیم!
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#از شهدا آموختم:
از ابراهیم هادی، پهلوانی را...
از حاج همت، اخلاص را...
از باکری ها، گمنامی را...
از علی خلیلی، امر به معروف را...
از مجید بقایی، فداکاری را...
از حاجی برونسی، توسل را...
از مهدی زین الدین، سادگی را...
از سعید طوقانی، جوانمردی و خوشرویی را...
از حسين همدانى، خسته نشدن و تواضع را...
از عباس بابایی، دوری از گناه را...
از صیاد شیرازی، نماز اول وقت را...
از شهید مرتضی کریمی صبرواستقامت و یک کلام مجاهد ومومن انقلابی بودن را...
از شهدا عشق و ایمان را آموختم...
بااین همه نمیدانم چرا، موقع عمل که میرسد، وامانده ام !
بجای شرمندگی و تنبلی باید بلند شوم و کاری کنم...
در اردوگاه سربازان مهدی (عج) بی حوصلگی و نا امیدی راه ندارد...
خدایا همانند شهدا مرا .مومن .مجاهد انقلابی بخواه...
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش مهدی هست🥰✋
*فرمانده لشڪر ۱۷ علے ابن ابی طالب*
*شهید مهدی زین الدین*🌹
تاریخ تولد: ۱۸ / ۷ / ۱۳۳۸
تاریخ شهادت: ۲۷ /۸ / ۱۳۶۳
محل تولد: تهران
مزار: قم
محل شهادت: سردشت
*🌹همرزم← نزدیک عملیات بود عکس دخترش را به دستش رساندند✨او دخترش را نگاه نکرد🥀گفت موقع عملیاته میترسم مهر پدر دختری کار دستم بدهد🥀مهدی فرماندهے ما بود نصف شب از شناسایی برگشته بود وقتی دید بچه ها تو چادر خوابن خودش بیرون چادر خوابید.‼️ بسیجی اومده بود نگهبان بعدی رو صدا بزنه شروع کرد با قنداق اسلحه به پهلوی مهدی زدن‼️و میگفت پاشو نوبت پستته🍂 مهدی اسلحه رو ازش میگیره میره سر پست و تا صبح نگهبانی میده🥀صبح که بلند میشوند میبینند فرمانده مهدی زین الدین بوده‼️ از خجالت همه بچه ها آب شدند..🥀لباسهای ساده بسیجی، و تواضع بسیار، از ویژگیهای بارز اخلاقی او بود🍃مهدی و برادرش مجید در یک زمان به شهادت رسیدند🕊️ یک روز سوار ماشین میشوند🚖مهدی میگوید خواب دیدم که شهید شدیم🕊️زنگ به پدر و مادر میزنند و با آنها خداحافظی میکنند📞طبق خواب مهدی در بین راه به کمین ضد انقلاب میخورند💥و آنها با آرپی جی به ماشین میزنند💥مجید پشت فرمان شهید میشود🕊️ و مهدی هم تیر میخورد🥀و به شهادت میرسد*🕊🕋
*شهید مهدی زین الدین*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*
#درست_مثل_مادرشان....
🌷کامیونها پشت سر هم در جاده شهید صفوی به سمت شلمچه حرکت میکردند. پشت کامیونها جای سوزن انداختن نبود. هر کامیونی پذیرای چهل پنجاه رزمنده با تجهیزات کامل بود. کیپ تا کیپ بچهها نشسته بودند و مشغول ذکر و تلاوت قرآن و دعا بودند. در این بین بازار عقد اخوت هم داغ داغ بود. عقد اخوت با بچه هایی که خیلیهایشان تا ساعاتی دیگر مهمان ارباب بودند.
🌷بعضیها هم آمال و آرزوهاشان را بر زبان جاری میکردند و عمق نگاه زیبایشان را به رخ تاریخ میکشیدند. یکی میگفت ای کاش مثل علی اکبر (ع) فدای دین شوم، دیگری آرزوی شهادت مثل خود سیدالشهدا را داشت و میخواست بیسر به لقاء الله برسد.
🌷اما یکی بلند شد و گفت: ایام فاطمیه است، ای کاش میشد نشانه ای به سینه و بازو و پهلو با خود برمیداشتیم تا شرمنده مادرمان نباشیم. همینطورم شد. اکثر جنازها یا از پهلو یا از سینه و یا از بازو مورد اصابت قرار گرفته بودند. درست مثل مادرشان فاطمه زهرا (س).
راوی: حاج مهدی سلحشور
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
🌹 خاطره ای تامل برانگیز از آزاده سرافراز شهید محمد خمامی
ابتدای اسارت مرا را به استخبارات برده بودند تا تخلیه اطلاعاتی کنند در حالیکه زخمی و خونین بودم مرا به سلول انفردای انداختند از صدای اذانی که در فضای بیرون از زندان پخش میشد متوجه شدم در شهری شیعه نشین هستم به حضرت موسی بن جعفر(ع) متوسل شده و گفتم از شما خدمت حضرت زهرا(س) شکایت میکنم، که ناگهان در حالتی شبیه خواب و بیداری دیدم در سلول باز شد سه آقای جلیلالقدر وارد شدند در حالیکه که من صورت آنها را کامل نمیدیدم از وضعیت خود برای آنها گفتم و اینکه به خاطر خونی بودن لباس و بدنم نجس هستم و نمیتوانم نماز بخوانم، اینکه کی آزاد میشوم و خانوادهام در چه وضعیتی هستند، آن بزرگواران فرمودند: وضعیت شما خوب میشود و در روز تولد من آزاد میشوید نگران خانواده خود هم نباشید آنها را به خدا بسپارید، بعد از این دیدم در را باز کردند زخم پای مرا بستند و شلنگ آب گرم دادند تا خودم را تطهر کنم که به دنبال آن آمدم سلول و نمازم را خواندم.
بعدها در سالروز ولادت حضرت موسی بن جعفر(ع) آزاد شدم و یاد آن خوابی که در زندان دیده بودم افتادم.
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada