eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
677 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❥ "ده تایی ها " چَفیه را روی چادر تنظیم کردم سوزن ته گِرد به دست... جلوی آینه چادر را به روسری چِفت می کَردم در آخَر دوربین را برداشتم تا عکس بگیرم از تمام دلبری هایشان میان عظیمِ جمعیت از کوچه که بیرون زدم خاتون و مادَرهای دیگر اشک ریزان سیل جمعیت را می نگریستند همیشه پر حرفی می کردم برایشان اما امروز... دلم می خواست حالشان را از دور به تماشا بنشینم نگاهی به اسم کوچه انداختم و اشکم چکید... " ده تایی ها " تنها اسم برازنده کوچه بود 10 خانه... 10پسر دسته گُل 10مفقودالاثر همزمان 10مادر چشم به راه 10پدر که چشمشان به در سفید شد و بالاخره 10 تابوت شهید و اشک باز چکید... آسمان هم گریه می کرد خاتون بلند بلند می گُفت: خوش اومدی مُسافر من خسته نباشی پهلوون و مادرهای دیگر فریاد می زدند... تشییع قبلیشان از یادم نمی رود 10شهید را همزمان آورده بودند شَهر ما و خاتون و مادرها می خواستند بروند بدرقه... روز قبل از تشییع خاتون سراسیمه بلند شد و گفت: بچه ام داره برمیگرده و مادر مثل همیشه لب گزید و در آغوشش کشید و گفت : داداش مفقوده مامانم،عذاب نده خودتو... خاتون : مگه نشنیدی دُختر 10تان... و مادر انگار از خواب بیدار شده باشد هی تکرار می کرد 10تایی ها ، ده تایی ها... یک ماه طول کشید تا به همه ثابت کنند این 10تن شهدای کوچه ما هستند دایی من و رفقایش... امّا در این یک ماه من معنی انتظار سی و چندساله خاتون و مادر ها را چشیدم و چه سَخت است... بهترین اولادت گُم شُده باشد... 😍{ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5794303541099104654.mp3
14.21M
‌ [ این قصه رو گوش کنید ] 💌 : یکی بود یکی نبود ... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
32.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کلیپ رو بفرستید برای کسایی که شهدا را دوست دارن و توفیق حضور تو جبهه ها رو داشتن... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊@baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋ *چشمی که تخلیه شد، پایی که قطع شد*🥀 *سردار شهید محمد زاهدے*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۴۴ تاریخ شهادت: ۵ / ۱۰ / ۱۳۶۵ محل تولد: اصفهان / رهنان محل شهادت: ام الرصاص 🌹همرزم← در عمليات محرم *از ناحيه ي چشم به شدت آسيب ديد🥀 و شدت جراحات به حدی بود كه ناچار چشم ايشان را تخليه كردند*🥀با آنكه بينايي يك چشم را از دست داد🥀 ولي همچنان پرتوان در جبهه حضور داشت💫خواهرش← *يك بار محمد از ناحيه پا مجروح شده بود* پدرم براي عيادت او به بيمارستان رفت🏥 بعد كه پدرم از بيمارستان آمد پاكتی دستش بود . آن پاكت را كنار ايوان گذاشت✨ من فكر كردم ميوه يا چيز ديگري خريده است. *آن را باز كردم ديدم، انگشتان محمد است🥀 از شدت ناراحتی به خود مي‌پيچيدم و گريه ميكردم*🥀همرزم← صدای انفجار مين نيروها را نگران نمود. *آن طرف تر محمد غرق به خون روي زمين افتاده بود🥀و بر اثر انفجار مين پايش قطع شده بود*🥀 وقتي او را با برانكارد به عقب انتقال ميدادند با خنده گفت: *حالا پايم زودتر از خودم به بهشت ميرود🌷* او جهت مداوا به اصفهان منتقل گشت *با وجود قطع انگشتان و پایش🥀و تخلیه شدن چشمش🥀هيچ گاه از درد ناله نكرد*💫 سرانجام او در حین عملیات کربلای ۴ به دست بعثی ها *با تیری به سرش به شهادت رسید*🥀🖤 و این‌بار، تمام جان را تقدیم پروردگارش نمود🕊️🕋 *سردار شهید محمد زاهدے* *شادی روحش صلوات* 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
!! 🌷پس از درگیری‌های خرمشهر که منجر به آزادی این شهر توسط رزمندگان شجاع ایرانی شد، وضعیت ارتش ما به‌کلی درهم ریخت و بسیاری از نیرو‌ها و واحد‌های نظامی عراق غربال شدند، حتی افسران عالی‌رتبه و امیران نیز از این قاعده مستثنی نماندند. این امر، شامل منتسبان خانوادگی صدام حسین نیز شد. 🌷من در تیپ ۸۰۲ به‌عنوان فرمانده گردان در شهر خرمشهر مستقر بودم. در روز‌های اول اشغال این شهر، همراه سربازانم دست به غارتگری و چپاول اموال مردم زدم و خودرو‌ها و کامیون‌های گردان را برای انتقال اموال دزدی به‌کار گرفتم، همچنین از سربازی که از خانواده ثروتمندی بود، خواستم تا کامیون بزرگی با خود بیاورد. سپس گروهی از سربازان گردان را به‌همراه وی فرستادم تا یخچال‌ها و تلویزیون‌ها و اثاث ارزشمند مردم خرمشهر را جمع کنند. پس از آن، آن‌ها را به‌سرعت به بصره انتقال داده در همان‌جا فروختم. 🌷به همین دلیل، گزارش‌های زیادی علیه من به فرمانده تیپ رسیده بود. او مرا احضار کرد و در حضور من، همه آن گزارش‌ها را در آتش انداخت و سهم خود را از درآمد‌های حاصل از فروش اموال مردم خواست. من سهم او را دادم و از اینکه با شریک شدن وی در این کار آزادی عمل بیشتری می‌یافتم و مهر تأییدی بر کارهایم زده می‌شد، خوشحال بودم.... راوى: سرهنگ عبدالعزیز قادر السامرایی از عراق منبع: باشگاه خبرنگاران جوان 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا