eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
647 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 فرمانده خستگی‌ناپذیر جبهه میانی تفحص شهدا "سردار علیرضا گلمحمدی" به‌همراه همرزمش "محمود حاجی قاسمی" به درجه رفیع شهادت نائل گردیدند. 💠 منَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ... 🌷 در شب لیله الرغائب، فرمانده دلاور جبهه میانی تفحص شهدا " سردار شهید علیرضا گلمحمدی" به‌همراه همرزمش "محمود حاجی قاسمی" در جریان عملیات تفحص شهدا به درجه رفیع شهادت نائل گردیدند. فرمانده شهید "علیرضا گلمحمدی" که برادر ایشان نیز در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیده بود، چندین مرحله در جریان عملیات تفحص شهدا به درجه رفیع جانبازی نائل آمد و تا مرز شهادت پیش رفت. تقدیر الهی بر این بود تا برات شهادتش در لیله الرغائب امضا گشته و به آرزوی دیرینه‌اش برسد. شهید "محمود حاجی قاسمی" نیز از رزمندگان و جانبازان مدافع حرم بود که به‌همراه شهید گلمحمدی در زرباطیه عراق، در اثر برخورد با مین به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زن که وارد مغازه شد چهرهء محمود در هم رفت . سرش را انداخت زیر ، لبش داشت زیر دندان هایش پاره می شد . هرچه زن می پرسید : پسته کیلویی چند ؟ جواب نمی داد .آخرش هم گفت : ما جنس نمی فروشیم . زن با عصبانیت گفت : مگه دست خودته ؟ پس چرا مغازه ات را نمی بندی ؟ همان طور که سرش زیر بود گفت : هر وقت حجابت را درست کردی بیا تا بهت جنس بدم . شہیــد محمــود ڪــاوه 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
گفتم : «با فرمانده تون کار دارم.» گفت « الان ساعت یازده است، ملاقاتی قبول نمی کنه.» رفتم پشت در اتاقش . در زدم ؛ گفت « کیه ؟» گفتم« مصطفی منم.» گفت « بیا تو.» سرش را از سجده بلند کرد، چشم های سرخ ، خیس اشک . رنگش پریده بود. نگران شدم. گفتم« چی شده مصطفی؟ خبری شده ؟ کسی طوریش شده ؟» دو زانو نشست . سرش را انداخت پایین . زل زد به مهرش . دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشت هایش رد می کرد. گفت « یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشته ام . برمیگردم کارامو نگاه می کنم . از خودم می پرسم کارهایی که کردم برای خدا بود یا برای دل خودم.» روحانی شهید مصطفی ردانی پور 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4d974a4d93fd709743f0e18a1718194d0faecd5f.mp3.mp3
9.48M
۹ 👈 بهشت و جهنم همین جاست! بهشت یا جهنم؛ بواسطه ی قوانینی در همین عالَم، خَلق و اداره میشن! ❤️ تو هم می تونی بهشت رو در نَفسِ خودت تولید کنی و به شادی جاودانه برسی! شجاعی 🎤 🎋🎋🦋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐شهیدی که خودش مهمان های مراسم را دعوت می کند...💐 دختر شهید بزرگوار تعریف می کنند: به مناسبت سالگرد پدرم یک تعدادی مهمان دعوت کرده بودم منزل و متأسفانه غیر از یک نفر آنها بقیه نیامدند... من آن شب که مهمان هارا دعوت کردم و تشریف نیاوردند خیلی ناراحت شدم چون مراسم سالگرد پدرم بود و من خیلی دوست داشتم مهمان هایی که دعوت کرده ام تشریف بیاورند... من به شدت گریه کردم و همان شب پدرم را خواب دیدم که ایشان آمده اند و پای تلفن نشسته اند...یک دفتر تلفن بزرگ جلوشان باز است و دارند تلفن می زنند... از اتاق بیرون آمدم و بهشان گفتم: بابا چکاری انجام می دهید؟ گفتند: باباجان!چرا ناراحت می شوی؟ این مهمان هایی که برای مراسم من می آیند همه را من خودم دعوت می کنم و اگر نیامدند دعوت نشده اند، شما ناراحت نشو... از آن سال هر کس را که برای مهمانی ایشان دعوت می کنم و تشریف نمی آورند اصلا ناراحت نمی شوم چون می گویم حتما پدرم ایشان را دعوت نکرده و مطمئنم که بهشت زهرا آمدن هم دعوت شهداست... ان شالله خداوند توفیق ادامه دادن راه شهدا را به ما عنایت بفرمایند... 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍 🍃🌸 جلاوه ای از مراسم عروسی شهید مصطفی ردانی پور 👰🤵 💍 مصطفی بود.اتاق تو در توی پذیرایی را زنانه کرده بودند و حیاط را برای مردها فرش انداخته بودند. یک مرتبه بلندی که از کوچه به گوش می رسید، نگاه همه‌ی حاضران را به طرف در ورودی خانه برگرداند. "برای روح آقا داماد صلوات!" صدای خنده و صلوات قاطی شد و در کوچه و حیاط خانه پیچید. "برای سلامتی شهدای آینده صلوات!" مصطفی سر به زیر و خندان در میان همراهانش و شهید حسین خرازی وارد خیاط خانه شد. "صحیح و سالم بری رو مین و سالم برنگردی، صلوات بفرست!" مهمانها هرچه و نقل و شیرینی داشتند ریختند روی سر مصطفی که سرخ شده بود از خجالت. "در راه کربلا دست و بی سر ببینمت، صلوات بعدی رو بلندتر ختم کن!"😂 و صدای بلند صلوات اطرافیان .... مصطفی مثل همیشه را پوشیده وپیراهن ساده‌ی شیری رنگش را روی آن انداخته بود اما با این تفاوت که آنها را اتو کرده بود. بیشتر مهمانها از دوستان او بودند، جبهه یا همدرسان دوران طلبگی که حالا مجلس را دست گرفته بودند و به اختیار خود می‌چرخاندند. حسین خطاب به ناصر گفت:" پاشو مجلس را گرم کن! مثلا رفیقمان است." ناصر در حالیکه با عجله داخل دهانش را قورت می داد گفت: چشم فرمانده ! آنگاه آب را برداشت و سرکشید و بلافاصله بلند شد و وسط مجلس ایستاد، بی مقدمه و با صدایی که فقط خودش بود که زیباست! شروع به خواندن کرد: شمع و چراغ روشن کنید بسیجی‌ها رو خبر کنید امشب شبیخون داریم ببخشید عروسی داریم... 😂😂 و دست زد و بقیه هم با او دم گرفتند و دست زدند : بریزید سرشون امشب عروسی داریم... احمد گفت: ناصر ببینم کاری می کنی که خانم همین امشب از آقا مصطفی تقاضای طلاق کنه یا نه؟ سحرگاه در آستانه اذان صبح ، مصطفی سراسیمه و حیران زده از خواب پرید. درنگ به سوی اتاق مصطفی رفت و در زد. یقین داشت که مصطفی در آن موقع در نماز شب در انتظار اذان صبح به تلاوت قرآن مشغول است. مصطفی آرام در را گشود و با چهره‌ی زده‌ی خواهرش مواجه شد که بریده بریده کلماتی بر زبان می راند: مصطفی... مصطفی!... به خدا قسم زهرا به همراه سیدی نورانی و بانویی دیگر در مراسم عروسی‌ات شرکت کردند. وقتی... وقتی خانم را شناختم عرضه داشتم: خانم جان! شوم! قدم رنجه فرمودید! بر ما منت گذاشتید...اما شما و مراسم عروسی؟! فرمود: به ازدواج فرزندم مصطفی آمده‌ایم... اگر به مراسم او نیاییم به مراسم که برویم؟... و تعجب زده از خواب پریدم. یک مرتبه مصطفی روی نشست ، دستهایش را روی زمین گذاشت و شروع کرد های های گریه کردن... مرتب زیر لب می گفت: بشوم! دعوتم را پذیرفتند.😍❤️ کدام دعوت داداشی؟! تورو خدا به من هم بگو. چون مراسم عروسی ما مورد رضایت وعنایت امام زمان(عج) قرار گیرد، برای آن حضرت و دعوتنامه‌ای برای مادربزرگوارشان حضرت زهرا(س) و عمه پرکرامتشان حضرت معصومه (علیهاالسلام) نوشتم. نامه اول را در عریضه مسجد جمکران انداختم و نامه دوم را در ضریح حضرت معصومه... و اینک معلوم شد منت گذاشته‌اند و را پذیرفته‌اند... حال خیالم راحت شد که مجلس ما مورد مولایمان امام زمان (عج) واقع گشته است. همزاد كویرم تب باران دارم در سینه دلى شكسته پنهان دارم در دفترخاطرات من بنویسید من هر چه كه دارم از شهیدان دارم آن روزها دروازه‌ی شهادت داشتیم ولی حالا معبری تنگ، هنوزهم برای شهید شدن فرصت هست باید دل را صاف کنیم. ( مقام معظم رهبری ) 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
❤️✔️ دو از شهید محمد آتش زمزم از خواهر بزرگوار ایشان : ✅ شفای کودک خواهر شهید می‌گفت: ما هر وقت مشکلی داشته باشیم به شهید متوسل می شویم و در خانه یک اتاق را به نام شهید نامگذاری کرده ایم. ما یک کودک یک ساله در منزل داشتیم که دچار حساسیت شدید بود. این کودک زمانی که گریه می کرد تمام بدنش کبود می‌شد؛ یک روز که بچه در حال بازی کردن بود، پدرش به اتاق شهید رفت و متوجه نبود که کودک به دنبال او وارد اتاق شده است؛ پدرش از اتاق بیرون آمده و بچه در اتاق جا مانده بود. در به روی بچه بسته شده و دستگیره اتاق هم از داخل بود و از بیرون نمی شد در را باز کرد. ما هر چه کودک را صدا می زدیم، فایده‌ای نداشت زیرا او خیلی کوچک بود ونمی توانست کاری کند. از طرف دیگر می ترسیدیم که او گریه کند و تمام بدنش کبود شود؛ من با حال ناراحتی به محمد شهیدم متوسل شدم و پشت در ایستادم و گفتم محمدم نکند که ما در خانه تو ناراحت شویم؛ خودت مددی کن و ما را از این وضعیت نجات بده. بعد از چند لحظه بدون اینکه ما به در فشاری بدهیم در باز شد و کودک از اتاق بیرون آمد و ما بعد از آن روز دیگر هیچ آثاری از بیماری و حساسیت در بدن کودک ندیدیم. ✅ خواهر شهید محمد آتش زمزم در ادامه گفت: خانمی 18 سال بود که بچه‌دار نشده بود؛ اولین بار بود در مراسم دهه فاطمیه به حسینیه شهید آتش زمزم آمده بود؛ به او گفتم: به شهید متوسل شو. حتما نتیجه خواهی گرفت. او نیز همانجا دعا کرد و گفت خدایا فرزندی بده او را به چشم ببینم و بعد بمیرم؛ پس از مدتی خبردار شدم که خدا به او فرزند پسری داد ولی پس از مدت کوتاه از دنیا رفت 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این جمله را به یاد داشته باشید : اگر در راه خدا را تحمل نکنید! مجبور خواهید شد در راه رنج را تحمل کنید..... رنج تحملِ ترکِ خیلی آسون تر از رنج گرفتار شدن در منجلابِ و افسردگی بعدشه، اگه جلو یه چیزایی رو بگیری مجبور نیستی وضعیت های ناخوشایند بعدشو تحمل کنی اینو همه مون بلدیم! ولی خیلی کمترا هستن که اهل عمل هستن👌... میگه: زندگیم عوض شده.... خدا اونجور ک قبلنا نگام میکرد الان نگاه نمیکنه...! اون حس و حال خوبی که قبلا داشتم الان دیگه ندارم! کلا زندگیم ازین رو به اون رو شده! بعد اخرشم میگه خدا منو فراموشم کرده☺️ یه فراز از دعای کمیل هست که میگه: اللهم اغفرلی الذنوب التی تغیر النعم! ینی: خدایا گناهانیو که نعمتامو عوض میکنه ببخش! بچه ها، هر یه اثر خاص داره! مثلابعضی از نعمت هارو ازت میگیرن! حال خوبو ازت میگیرن!! اشک برا سیدالشهدا رو میگیرن!! ادمای خوبو ازت میگیرن!! رفیقای خوب و جاهای خوبو و... بعضی نعمت هاتو عوض میکنه! مث میمونه که یه چیزیو بهت بدن و بگن این وسیله مال خودته تا هر وقت بخوای ازش استفاده کن!! فقط یادت باشه تو فلان زمینه ازش استفاده نکنیا!!! که اگه استفاده کردی دیگه شایستگی داشتن این وسیله رو نداری!! مث داشتن ! یه چشم پاک! یه دل پاک و رقیق که تا اسم کربلا میاد میلرزه! یه فکر پاک که سمت گناه نره، یه دست پاک، یه زبون پاک که دل کسیو نمیشکنه! اینا یجور نعمت ان! اگه مواظبِ چشم پاکه نبودی خب معلومه نعمت گریه برا اهل بیتو ازت میگیرن!! خب معلومه اگه مراقب دلِ پاکت نبودی و رقتش از بین رفت دیگه هرچی از سیدالشهدا براش بخونن ! اگه مواظب زبون پاکت نبودی، و اون چیزایی گفتی که نباید میگفتی....! اگه خدایی نکرده صدات رو مادر و پدرت رفت بالا....! اگه چیزیو که ندیدی به زبون جاری کردی،یا گوشت غیبتو دادی بهش این زبون دیگه سمت خدا نمیره! اگه با دستایی که باهاش برا به سینه میکوبیدی رو خرج جای دیگه کردی این دستا دیگه قدرت ابراز عاشقی برا رو ندارن.... اگه با پاهایی که مسیر مسجد و هییتو خوب بلدن، جایی رفتی که نباید.... معلومه این پاها دیگه توان رفتن سمت جاهای خوبو ندارن، و اون دل پاک! اگه مشغول ناپاکی شد دیگه حسین حسین گفتنو یادش میره!! اگه سرش گرمِ شد دیگه حال نداری بشینی با خدات فقط یه دقیقه حرف بزنی! همه اینا رو در نظر داشته باش حالا...! اللهم اغفرلی الذنوب التی تغیر النعم! خدایا ببخش گناهانیو ک نعمتامو عوض میکنه.... من میخوام امانت دار خوبی باشم... میخوام این دلیو که برا فاطمه میتپه رو تا قیام قیامت پاک نگهش دارم... فردای محشر که کارم گیر بود ببرم بدم دست سیدالشهدا بگم اینم دلی که یه عمر گفت.... حالا خود دانی.... میخوام این چشمارو ببرم نشون بی بی فاطمه بدم..😭 بگم دیدی دل پسرت رو نلرزوندم.... دلت میاد این چشا گریون باشه؟! کی چی میدونه.. یهو دیدی منادی ندا داد....، ..... اون وقت تا ما بخوایم خودمونو جمع و جور کنیم دیگه دیره!!! بچه ها اون موقع دیگه خیلی دیره! از الان مواظب هامون باشیم... البته خود من از همه به این حرفا محتاج ترم.. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20201213-WA0014.mp3
9.03M
۱۰ 👏شادی بهشت، ابدی و بی پایان است و شادی دنیا، فانی و تمام شدنی.... بعضی از شادی های موقت، شادیهای جاودانه ات رو خراب میکنند! حواست بهشون باشه❗️ شجاعی 🎤 🎋🎋🦋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸۲۱مهر سال۷۱ زمینی شد و ۲۸آبان ۹۶آسمانی😍 •|شهیدے که به جاے آلمان سر از سوریه در آورد مطمئنا برایمان عجیب است .سوریه ؛آلمان مگر میشود؟؟؟!!!😳 آری این جوان همان جوانیست که بعد از انتشار عکس هایش آن را با مدلینگ های اروپایی اشتباه گرفته بودند همان جوان سیما چهره که ابهت و جلالش همه را مجذوب خود کرده بود او همان جوانی است که در یکی از تاپ ترین دانشگاه های تهران تحصیل میکرد که من و تو آروزی همچین دانشگاهی را در سر میپرورانیم بابڪ را میگویم او که کارهای خیرش را در خفا انجام میداد علاوه بر زیبایی چهره اش جوانی پر جنب و جوش و اکتیو بود همان که موقع ورزش گوش های خود را با مداحی زینب زینب عادت داده بود. برایت عجیب است ؟؟؟ بابڪ فرق میکرد عقایدش ؛رفتارش ؛نوع نگاهش همه خدایی بود اصلا بوی خدا را میتوانستی کنار او استشمام کنی بابک همان جوان زیبارو ؛پر جنب و جوش و فعال از جوانی اش زیباییش ؛زندگی اش گذشت او حتی از پدر و مادرش هم گذشت:) زیرا معتقد بود مادر اصلی اش در سوریه نباید تنها بماند بابڪ میگفت باید پا گذاشت بر تعلقات تا بتوانی اوج بگیری او که وقتی دلش از کثیفی ها و گناه هاے رنگارنگ جامعه میگرفت پاتوقش حرمـ بودـ...:) "بابڪ عزیز دل مادرش؛پشت و پناه پدرش؛امید خواهر و افتخار برادرانش بود ...و اکنون امید یڪ کشور است یادش در قلب ما جاریست برادر آسمانی ماست برادری که حتی گوشه نگاهی از او هم برایمان کافیست آرامش محض است" یادت گرامی داداش آسمونی😍🌸 🕊 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - از باب الجواد تا باب المراد - بنی فاطمه.mp3
6.35M
🌸 (ع) 🌸 (ع) 💐از باب الجواد تا باب المراد 💐از صحن پدر تا صحن پسر 🎤 👏 👌فوق زیبا 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش نادر هست🥰✋ *کابوسی برای آمریکا*🛳️ *شهید نادر مهدوی*🌹 تاریخ تولد: ۱۴ / ۳ / ۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۱۶ / ۷ / ۱۳۶۶ محل تولد: بوشهر/دشتی/بحیری محل شهادت: خلیج فارس 🌹 *روز پنج‌شنبه ۱۶ مهرماه ۶۶*☀️ نادر با همرزمانش، جهت انجام گشت‌زنی و حفاظت از آب‌های خلیج فارس🌊 با استفاده از ۲ فروند تندرو و توپدار به سمت جزیره حرکت می‌کنند🛳️ *یک دفعه ارتباط ناو گروه با مرکز قطع میشود در آن لحظه در بالای سر خود یک فروند بالگرد بزرگی میبینند*🚁درگیری شروع و شدید شد با سلاح دوشکا به طرف بالگرد‌های آمریکایی در هوا شلیک می‌کردند💥 و در پی گرفتن زخمی‌ها از آب بودند🥀 *آنها ضرباتی مهلک به تجهیزات و سربازان آمریکایی وارد کردند*🔥 اما پس از ۲۰ دقیقه *«نادر» و چند نفر دیگر را اسیر می‌کنند*🥀پس از گذشت ۶ روز پیکر‌هایشان تحویل دادند🌷 *آمریکایی‌ها سینه نادر را با میخ‌های فولادی بلند سوراخ کرده بودند🥀🖤 و با چند تیر به قلب، بازو و سجده‌گاهش او را به شهادت رسانده بودند*🕊️ هنگامی که پیکر نادر به وطن رسید *دست‌ها و پاهایش خیلی محکم بسته شده بود🥀و نشان می‌داد که دشمن حتّی از جسم بی‌جانش نیز هراس داشته‌💫او شاخص‌ترین شهدای ضد آمریکایی‌ست که با ناو گروه ذوالفقار کابوسی برای آمریکا در خلیج فارس بود*🛳️ در نهایت او به آرزویش که شهادت بود رسید🕊️🕋 *سردار شهید نادر مهدوی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 Zeynab:Roos..🖤💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سخنان‌حضرت آقا درمورد شهیدان #قاسم_سلیمانے : «در بین شهدا بعضے از آن‌هاشهیدپرور بودند.🌸🍃 در واقع مے‌توان گفت آن‌ها سیدالشهدا بودند. اعتقاد ما این است ڪه شهیدباڪرے سیدالشهداے لشڪر عاشورا بود....🌸🍃 و شهیدسلیمانے هم سیدالشهداے مقاومت است. سیدالشهدا شدن این عزیزان هم به‌خاطر فرماندهے‌شان نبود. 🌸🍃 از زمانےڪه جنگ هشت سال دفاع مقدس شروع شد، شهید آقا مهدےباڪرے از یڪ خمپاره زدن در جنگ شروع ڪرد.🌸🍃 اما آقا مهدے در بین رزمندگان صاحب سبڪ و صاحب ادبیات بود... باڪرے فرد نبود، بلڪه ادبیات بود.🌸🍃 با تمام رفتار، گفتار، حرڪات، سڪنات و برخوردهایش همواره شهید تربیت مے‌ڪرد. و این دقیقاً در حاج قاسم هم بود....»🌸🍃 ♥️ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊