eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
677 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای مشهد تنگ شده این کلیپ رو ببینید دانلود👌 🍃 🌸🍃 @takhooda 🦋
۲۳ فروردین ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳ فروردین ۱۴۰۰
🌹شهيد مُحرم نوروز پور🌹 💠پَـــنـــد نــٰـامــہء شٌــــهَــــداء💠 🍂از "نماز" و "قرآن" جدا نشويد، زيرا °رَستگاري° مؤمن در اين دو مورد است.🍂 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 ✨ @baShoohada
۲۳ فروردین ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳ فروردین ۱۴۰۰
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
11.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در مکان میدان امام حسین مشهد ساعت ۶ صبح بیش از ۴۰۰ کارگر که منتظر کار بودند را به بهانه کار سوار مینی بوس میکنند وبه سالن ورزشی میبرند و بقیه ماجرا را ببینید دلتون شکست من رو هم دعا کنید 🍃 🌸🍃 @takhooda 🦋
۲۳ فروردین ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آب اروند سیاهی شب همه جا را گرفته بود. بچه ها آرام و بی صدا پشت سر هم به ترتیب وارد آب می شدند. هرکس گوشه ای از طناب را در دست داشت. گاه گاهی نور منورها سطح آب را روشن می کرد و هر از گاهی صدای خمپاره های سرگردان به گوش می رسید. 30 متر به ساحل اروند یکی از نیروها تکان خورد. خواست فریاد بزند که نفر پشت سرش با دست دهان او را گرفت و آرام در گوشش چیزی زمزمه کرد. اشک از چشمان جوان سرازیر شد، چشم هایش را به ما دوخت و در حالی که با حسرت به ما می نگریست، گوشه ی طناب را رها کرد و در آب ناپدید شد. از مرد پرسیدم: «چه چیزی به او گفتی؟» با تأمل گفت: «گفتم نباید کوچک ترین صدایی بکنیم وگرنه عملیات لو می رود، اون وقت می دونی جون چند نفر... عملیات نباید لو بره» تمام بدنم می لرزید، جوان در میان موج خروشان اروند به پیش می رفت. راوی: آقای جابری 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 ✨ @baShoohada
۲۳ فروردین ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۴ فروردین ۱۴۰۰
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش احمد هست🥰✋ *شهیدی که از سنگ مزارش همیشه بوی گلاب به مشام میرسد* *شهید احمد(منوچهر) پلارک*🌹 تاریخ تولد: ۷ / ۲ / ۱۳۴۴ تاریخ شهادت: ۲۲/ ۱ / ۱۳۶۶ محل تولد: تهران اصالتا تبریزی محل شهادت: شلمچه 🌹فرمانده آرپیجی زن‌های گردان عمار در لشکر 27 حضرت رسول(ص) بود💚همرزم← او همیشه مشغول نظافت توالت‌های پایگاه بود *و همیشه بوی بدی بدنش را فرا می‌گرفت*🍂در یک حمله هوایی در حال نظافت بود *که موشکی به آن‌جا برخورد می‌کند💥و او شهید🕊️و در زیر آوار مدفون می‌شود*🥀بعد از بمباران، *هنگامی‌که امدادگران در حال جمع‌آوری زخمی‌ها وشهیدان بودند🍂متوجه می‌شوند که بوی شدید گلابی از زیر آوار می‌آید*🤍 وقتی آوار را کنار می‌زدند *با پیکر پاک احمد روبرو می‌شوند که غرق در بوی گلاب بود*🤍 سنگ قبر این شهید همیشه نمناک می‌باشد🌷 *به طوری‌که اگر سنگ قبر را خشک کنید🍂از آن طرف،سنگ از گلاب مرطوب میشود*💛به گفتهٔ مادر، احمد چند کار را هرگز ترک نمیکرد: *نماز شب📿غسل روز جمعه💦زیارت عاشورای هر صبح🍃هر روز ذکر 100 صلوات📿و 100بار لعن بر بنی امیه*⭕ می گویند شهید پلارک مثل یکی از سربازان پیامبر (ص) در صدر اسلام «غسیل الملائکه» بوده است💛 *«غسیل الملائکه» به کسی می گویند که ملائکه غسلش داده‌ باشند💛 و به همین علت مزار او همیشه خوشبو🌷و عطرآگین است*🕋🕊 *شهید سید احمد پلارک* *شادی روحش صلوات*💙🌹 Zeynab:Roos..🖤💔
۲۴ فروردین ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۴ فروردین ۱۴۰۰
✍️ چرا شهید زین‌الدین حاضر نشد عکس دخترش را ببیند؟ : نزدیکِ عملیات بود. می‌دونستم مهدی زین‌الدین دختردار شده. یه روز دیدم سرِ پاکت از جیبش‌زده بیرون. پرسیدم: این چیه؟ گفت: عکس دخترمه...گفتم: بده ببینم عکسش رو گفت: هنوز خودم ندیدمش... پرسیدم: چرا؟!!! گفت: الان وقتِ عملیاته ، می‌ترسم مِهر پدر و فرزندی کار دستم بده ، باشه برا بعد از عملیات... 🌷 خاطره‌ای از زندگی سردار شهید مهدی‌ زین‌الدین 📚منبع: یادگاران۱۰ «کتاب شهید زین‌الدین» صفحه ۶۵ 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 ✨ @baShoohada
۲۴ فروردین ۱۴۰۰
⚜فرمانده ای که در حج هم فرمانده بود   مادر شهیدان مهدی و مجید زین الدین می گوید: 🔸دو نفر از علما پس از شهادت بچه ها رفتند خانه خدا و قرار گذاشتند هر کدام برای مهدی و مجید طوافی انجام بدهند.  کسی که به نام آقا مهدی طواف را شروع می کند، بعد از اتمام می آیند می نشینند، یک لحظه خستگی رفع کنند، تکیه داده بودند و خانه خدا را تماشا می کردند . 🔶 در عالم خواب بیداری، می بینند آقا مهدی روبرروی خانه ایستاده، لباس احرام به تن، خیلی زیبا، عدّه‌ای هم به دنبالش بودند. میگویند: آقا مهدی شما که شهید شده بودی چه طور آمدی اینجا؟ گفته بود: «به خاطر آن نمازهای اوّل وقت که خوانده‌ام در این جا فرماندهی این ها را به من واگذار کرده‌اند.»   [دیدار  آشنا شماره  ۲۹ با اندکی تفاوت] 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 ✨ @baShoohada
۲۴ فروردین ۱۴۰۰