آب اروند
سیاهی شب همه جا را گرفته بود. بچه ها آرام و بی صدا پشت سر هم به ترتیب وارد آب می شدند. هرکس گوشه ای از طناب را در دست داشت. گاه گاهی نور منورها سطح آب را روشن می کرد و هر از گاهی صدای خمپاره های سرگردان به گوش می رسید. 30 متر به ساحل اروند یکی از نیروها تکان خورد.
خواست فریاد بزند که نفر پشت سرش با دست دهان او را گرفت و آرام در گوشش چیزی زمزمه کرد. اشک از چشمان جوان سرازیر شد، چشم هایش را به ما دوخت و در حالی که با حسرت به ما می نگریست، گوشه ی طناب را رها کرد و در آب ناپدید شد.
از مرد پرسیدم: «چه چیزی به او گفتی؟» با تأمل گفت: «گفتم نباید کوچک ترین صدایی بکنیم وگرنه عملیات لو می رود، اون وقت می دونی جون چند نفر... عملیات نباید لو بره» تمام بدنم می لرزید، جوان در میان موج خروشان اروند به پیش می رفت.
راوی: آقای جابری
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
✨ @baShoohada ✨
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش احمد هست🥰✋
*شهیدی که از سنگ مزارش همیشه بوی گلاب به مشام میرسد*
*شهید احمد(منوچهر) پلارک*🌹
تاریخ تولد: ۷ / ۲ / ۱۳۴۴
تاریخ شهادت: ۲۲/ ۱ / ۱۳۶۶
محل تولد: تهران اصالتا تبریزی
محل شهادت: شلمچه
🌹فرمانده آرپیجی زنهای گردان عمار در لشکر 27 حضرت رسول(ص) بود💚همرزم← او همیشه مشغول نظافت توالتهای پایگاه بود *و همیشه بوی بدی بدنش را فرا میگرفت*🍂در یک حمله هوایی در حال نظافت بود *که موشکی به آنجا برخورد میکند💥و او شهید🕊️و در زیر آوار مدفون میشود*🥀بعد از بمباران، *هنگامیکه امدادگران در حال جمعآوری زخمیها وشهیدان بودند🍂متوجه میشوند که بوی شدید گلابی از زیر آوار میآید*🤍 وقتی آوار را کنار میزدند *با پیکر پاک احمد روبرو میشوند که غرق در بوی گلاب بود*🤍 سنگ قبر این شهید همیشه نمناک میباشد🌷 *به طوریکه اگر سنگ قبر را خشک کنید🍂از آن طرف،سنگ از گلاب مرطوب میشود*💛به گفتهٔ مادر، احمد چند کار را هرگز ترک نمیکرد: *نماز شب📿غسل روز جمعه💦زیارت عاشورای هر صبح🍃هر روز ذکر 100 صلوات📿و 100بار لعن بر بنی امیه*⭕ می گویند شهید پلارک مثل یکی از سربازان پیامبر (ص) در صدر اسلام «غسیل الملائکه» بوده است💛 *«غسیل الملائکه» به کسی می گویند که ملائکه غسلش داده باشند💛 و به همین علت مزار او همیشه خوشبو🌷و عطرآگین است*🕋🕊
*شهید سید احمد پلارک*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
✍️ چرا شهید زینالدین حاضر نشد عکس دخترش را ببیند؟
#متن_خاطره:
نزدیکِ عملیات بود. میدونستم مهدی زینالدین دختردار شده. یه روز دیدم سرِ پاکت از جیبشزده بیرون. پرسیدم: این چیه؟ گفت: عکس دخترمه...گفتم: بده ببینم عکسش رو گفت: هنوز خودم ندیدمش... پرسیدم: چرا؟!!! گفت: الان وقتِ عملیاته ، میترسم مِهر پدر و فرزندی کار دستم بده ، باشه برا بعد از عملیات...
🌷 خاطرهای از زندگی سردار شهید مهدی زینالدین
📚منبع: یادگاران۱۰ «کتاب شهید زینالدین» صفحه ۶۵
#تکلیف_گرایی #مجاهد #جهاد #شهیدزین_الدین
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
✨ @baShoohada ✨
⚜فرمانده ای که در حج هم فرمانده بود
مادر شهیدان مهدی و مجید زین الدین می گوید:
🔸دو نفر از علما پس از شهادت بچه ها رفتند خانه خدا و قرار گذاشتند هر کدام برای مهدی و مجید طوافی انجام بدهند.
کسی که به نام آقا مهدی طواف را شروع می کند، بعد از اتمام می آیند می نشینند، یک لحظه خستگی رفع کنند، تکیه داده بودند و خانه خدا را تماشا می کردند .
🔶 در عالم خواب بیداری، می بینند آقا مهدی روبرروی خانه ایستاده، لباس احرام به تن، خیلی زیبا، عدّهای هم به دنبالش بودند.
میگویند: آقا مهدی شما که شهید شده بودی چه طور آمدی اینجا؟
گفته بود: «به خاطر آن نمازهای اوّل وقت که خواندهام در این جا فرماندهی این ها را به من واگذار کردهاند.»
[دیدار آشنا شماره ۲۹ با اندکی تفاوت]
#شهید_مهدی_زین_الدین
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
✨ @baShoohada ✨
#شهـღـیدانه
اگہ یه روز خواستے☝️🏻
تعریفے براۍ #شهید پیدا کنے ..؛
بگو شهیــد یعنے بارانـ[🌧]
حُسْنِ باران این است کہ⇣
زمینے ست ولے🍃
آسمانے شده است
و به امدادِ زمین مےآید ... :)
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
✨ @baShoohada ✨
#یڪروایتعاشقانہ💍
عباس می گفت :« اگه بخواهیم زندگی موفقی داشته باشیم ♡ باید سبک زندگی حضرتعلی (ع) و حضرتزهرا (س) ♡ رو سرلوحه زندگیمون قرار بریم .
باید ی زندگی ساده و دور از تجملات داشته باشیم ♡ و باید عـشــ♥ــق اساس زندگیمون باشه .»
می گفت :« زن و شوهر باید یار و همدم هم باشند تا به کمال برسند .»
به ادامه تحصیل تأکید می کرد و می گفت :« می شود در کنار زندگی ، تحصیل راهم ادامه داد .»
خودش را برایم این گونه معرفی کرد :«انسانی تلاشگر ، آرمانگرا ، دست و دلباز ، اهلمحبت ، پُرکار و متعهد به پاسداری از انقلاباسلامی .»
روایتےازهمسرِ↓
#شهید_عباس_دانشگر
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
✨ @baShoohada ✨
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
930404-Clip-MehmaniKhoda-64k.mp3
4.93M
🎧صوت:
.
🔴 حجتالاسلام والمسلمین پناهیان
.
💠 شرط ورود به مهمانی خدا...
🎋🎋🎋🦋🎋🎋🎋
🦋 @Lootfakhooda ✨
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش هادی هست🥰✋
*از فلافل فروشی تا شهادت در سامرا*🕊️
*شهید هادی ذوالفقاری*🌹
تاریخ تولد: ۱۳ / ۱۱ / ۱۳۶۷
تاریخ شهادت: ۲۶ / ۱۱ / ۱۳۹۳
محل تولد: تهران
محل شهادت: سامرا
🌹دوست ← *مغازه فلافل فروشی داشتم*🥖 یک روز به من گفت: میتونم بیام پیش شما کار کنم🥖گفتم: مغازه متعلق به شماست بیا🍃 *از فردا هر روز به مغازه می آمد*🍁 خیلی سریع کار را یاد گرفت و استادکار شد🥖» *میگفت «من زشتام!🍂 اگه شهید بشم هیچکس برام کاری نمیکنه!🥀تو یه پوستر برام بزن معروف بشم» و خندید…*(: این تصویر همان طرح سفارش اوست🌷در وصیتنامهاش نوشته: *«از برادرانم میخواهم که غیر حرف آقا خامنهای حرف کس دیگری را گوش ندهند💚جهان در حال تحول است، دنیا دیگر طبیعی نیست*🍂دوست← هادی سه بار راهی منطقه سامرا شد🍂همیشه میگفت: *نگاه حرام، راه شهادت رو میبنده*🍂هادی صورتش جوش داشت🍁 چند روز قبل از شهادت رفیقش بهش میگه: *این صورتت رو نمیخوای درمان کنی؟🍁 اونم میخنده و میگه: ای بابا، دیگه فقط یه انفجار میتونه جوشهای صورتم رو درمان کنه💥چند روز بعد هم یه انفجار شدید انتحاری💥باعث شد صورت هادی بسوزه🥀🖤 هادی، شهادت امام هادی(ع) به دنیا اومد💛 و در شهر امام هادی به شهادت رسید🕊️ او بر اثر انفجار💥 بدنش تکه تکه شد🥀🖤و به آرزویش رسید*🕊️🕋
*طلبه*
*شهید محمد هادی ذوالفقاری*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
🍲🍜😊 خودم می پزم
نزدیک اذان مغرب ماه مبارک رمضان بود . محمد زمان هم چند ساعتی به مرخصی آمد .طبق معمول مشغول درست کردن نشاسته با زعفران 🍵بودم . فضای خانه را بوی گلاب پر کرده بود . محمد به آشپز خانه آمد و به من گفت :
عجب بوی خوشی😘 ! کاش می شد همه رزمندگان از این می خوردند . بعد در کمال تعجب دیدم کاغذ و قلمی آورد و از من مراحل پخت فرنی را پرسید و با دقت می نوشت .
طولی نکشید که مواد اولیه را هم تهیه کرد و بعد از افطار به طرف پادگان رفت تا برای نیروهای گردان #جعفرطیار نشاسته با زعفران درست کند .
✴️شادی روح سردار شهید #محمدزمان شالباف صلوات✴️
رد پای پرواز
راوی : مادر شهید
خاطرات سرداران شهید گردان #جعفرطیارع
نوشته : عیسی خلیلی
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
✨ @baShoohada ✨
🌹کلاس درس شهدا در ماه رمضان🌹
💡 وقتی به مادرش گفتند که یک ویژگی از فرزندتون بدید تا بشود پیکر مطهر ایشان را شناسایی کرد
مادرش مکثی نکرد و بلافاصله گفت (عاشق از عشقش جدا نمیشه ، محمد حسین من عاشق قران بود )
رفتند سراغ ابدان مطهر و وقتی فانوسقه یکی از شهدارو تمیز کردن زیر فانوسقه قران جیبی سید حسین علم الهدی پیدا شد
یادمان نره (عاشق از عشقش جدا نمیشه)
و چه زیباست عاشق قران شدن و قیمت پیدا کردن همچون شهدا
در ماه دلتنگی خداوند ، ان شاالله با قران مانوس بشیم صلوات یادت نره
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
✨ @baShoohada ✨
به نام خدا 💚
به یاد خدا 🤍
وبرای خدا ❤️
خورشید، بزرگ ترین مؤذن صبح است و شهید، والاترین مکبر آزادگی؛ و کدام تکبیر، رساتر و فراگیرتر از شهادتینی که در بی تعلق ترین ثانیه های زندگی، بر زبان شهید جاری می شود؟!
آری! رهایی، محصول دل سپردگی مردان جهاد، به عالمی فراتر از خاک است؛ محصولی که توازن عقل های زمین را درهم می شکند. پس سلام بر شهدا که ایستاده می میرند.
سلام برشهدا 🕊
سلام بر شهدای گمنام 🥀
سلام برشما دوستان شهدایی🌹
صبحتون روشن به نگاه شهدا🌞🌺
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
✨ @baShoohada ✨
🔰 کلام شهید؛
مجالس اهل بيت عليهم السلام را جدی بگيريد (چه ميلادهای نورانی و چه شهادت ها) و توشه آخرت خود را از اين مجالس به ويژه مجالس سوگواری حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و شهدای كربلا و اسارت عمه سادات خانم زينب سلام الله عليها فراهم آوريد.
و بدانيد كه بهشت حقيقی را می توانيد در همين مجالس جست و جو كنيد.
🌷شهید مدافع حرم ابراهیم عشریه🌷
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
✨ @baShoohada ✨
🌹این خاطره ی زیبا از شهید بقایی رو از دست ندین
#احتکار #قناعت #ساده_زیستی #شهیدبقایی #امام_خمینی
🌹🕊🌹🕊🌹
✨ @baShoohada ✨
🔻 اذانِ پشتِ موتور!
خاطرهای عجیب از اخلاص #شهید_مجید_زینالدین.🌷
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
✨ @baShoohada ✨
آجیل شهادت
در جاده پیاده راه می آمدم تاهم برایم رفع خستگی شود و هم از لحاظ جسمی، ورزش و تحرکی باشد برای لاغرتر شدن تا به قول معروف « وا نروم». رسیده پیچ دهلاویه. یک ماشین رسید؛ از این ماشین هایی که می گفتند شکلات می آورد ( پیکر شهدا را با خود حمل می کرد ) من دستی بالا کردم و راننده توقف نمود و ما را سوار کرد.
کنار راننده نشستم. یک عزیز رزمنده ی یزدی و یک برادر روحانی هم در حالی که به در ماشین تکیه کرده بود، در کنارم نشستند. شب عید بود و پاکت های آجیل بسته بندی شده بین بچه های رزمنده توزیع می شد. در طی مسیر به ما هم از این بسته های آجیل دادند. شروع کردیم به آجیل شکاندن. یکی از برادرها نمی خورد؛ برادر روحانی پرسید چرا آجیل نمی خوری؟ گفت: روی این پاکت ها چی نوشته؟، مثل آن که نوشته: « مخصوص رزمندگان » او با این حرفش به ما حالی کرد که این آجیل مخصوص رزمندگان است و هر کس حق خوردن آن را ندارد.
برادر روحانی به او گفت: « این قدر سخت نگیر، حالا اگر ما رزمنده نباشیم، در منطقه ی جنگی که هستیم و حتماً اگر برای ما اتفاقی بیفتد، ما هم جزو شهدا خواهیم بود این حرف ها که نیست. » اما او از این آجیل ها استفاده نکرد. ماشین در طول مسیر می رفت و ما مشغول شکستن آجیل بودیم که ناگهان چند گلوله ی خمپاره کنار ما به زمین نشست و منفجر شد و تازه راننده متوجه شد که مسیر را اشتباهی آمده و درست در دید دشمن قرار داریم. به سرعت در حال دور زدن بود تا خودمان را نجات بدهیم که یک تیر مستقیم خورد به شیشه ی ماشین و بعد هم اصابت کرد به پیشانی این برادر. وقتی تیر خورد، گفت: « حالا اگر می خواهید آجیل در دهانم بگذارید این کار را بکنید. حالا من رزمنده هستم. »
آن برادر روحانی که خیلی باسلیقه بود، جانمازش را از جیب بیرون آورد و کمی تربت امام حسین (ع) را از درون جانماز برداشت و عرض کرد: « برادر، آجیل تو دیگر تخمه و پسته نیست، آجیل تو تربت حضرت سیدالشهدا (ع) است » و سپس تربت را در دهان این عزیز رزمنده نهاد و لحظاتی بعد همسفر ما همان طور که چشمانش باز بود، روحش به ملکوت اعلی پر کشید.
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
✨ @baShoohada ✨