eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
647 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش عبدالکریم هست🥰✋ *شهیدی که یک تنه جلوی ۴۰ داعشی ایستاد*💥 *شهید عبدالکریم پرهیزگار*🌹 تاریخ تولد: ۲۲ / ۵ / ۱۳۶۵ تاریخ شهادت: ۲۰ / ۹ / ۱۳۹۶ محل تولد: جهرم / خفر محل شهادت: سوریه *🌹پدرش← از او دو فرزند پسر به یادگار مانده است🎀 که فرزند دوم 4 ماه بعد از شهادت پدرش بدنیا آمد🥀همرزمان میگفتند که او به تنهایی با ۴۰ تن روبه‌رو می‌شود💥 و پس از به هلاکت رساندن ۳۷ نفر از آن‌ها💥 فشنگ‌هایش تمام می‌شود🥀به سوی او حمله می‌کنند تا او را به اسارت ببرند🥀اما با شجاعت بی‌بدیل این بار با سرنیزه دفاع🍂 و دو نفر دیگر را مجروح می‌کند🍃 و در نهایت به شهادت می‌رسد🕊️مهربانی و خوش قلبی‌اش بی‌مثال بود🌷 همرزمانش نقل میکردند که در سوریه وارد منزلی می‌شوند که حیواناتش از تشنگی در حال تلف شدن بودند🍂 عبدالکریم مسیر بسیار طولانی را از آن منزل تا یافتن آب طی می‌کند🍂 تا برای حیوانات آب تهیه کند💦 همرزمان میگفتند که اگر به لطف خداوند، شهید مقاومت و جانفشانی نمی‌کرد🍁 جاده بوکمال به دست داعش می‌افتاد🥀و به دنبال آن شهر بوکمال نیز به تصرف آن‌ها درمی‌آمد🥀و خدا می‌داند برای بازپس‌گیری چقدر خسارت و شهید باید تقدیم می‌کردیم🥀اما عبدالکریم با شجاعتی که داشت مقاومت کرد🍂و در نهایت با گلوله اسلحه سنگین💥 به سرش🥀به شهادت رسید*🕊️🕋 *شهید عبدالکریم پرهیزگار* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *Zeynab:Roos..🖤💔*
حاج قاسم سلیمانی: توصیه ام به شما این است که هرکدام، یک شهید را برای خودتان انتخاب کنید. حتما هم نباید معروف باشد. در گمنام ها، انسان های فوق العاده ای وجود دارد، آنها را هم در نظر بگیرید. دعا کنید خدا به حق حضرت زهرا سلام الله علیها ما را به شهادت برساند و این شهادت را منشا رحمت و آمرزش ما قرار دهد. و ان شاءالله شرمنده دوستان شهیدمان نشویم. هیچ چیز بالاتر از شهادت نیست. شما خواهران هم که جهاد از شما گرفته شده، می توانید شهید شوید. شما جهاد مهمتری دارید که الان به آن مشغول هستید. "آقا" را دعا کنید برای مسئولیت سنگینی که به عهده اش است. در این دنیای پر تلاطم و سختی که امروز ایشان با آن مواجه هستند، در داخل و خارج؛ دوستان نادان و دشمنان قسم خورده مجهز و مسلح و نفاق، انشاءالله خدا ایشان را کمک کند. عمر طولانی و نفوذ کلام بیشتری به ایشان بدهد و قلب ها را در تسخیرش قرار دهد. برشی از کتاب حاج قاسم به قلم علی اکبری مزد آبادی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...!! 🌷تقریباً اوایل سال ۷۲ بود که در خواب دیدم در محور "پیچ انگیز" و شیار "بجلیه" در روی تپه ماهورها، شهیدی افتاده که به صورت اسکلت کامل بود و استخوانهایش سفید و براق. شهید لباسی بر تن داشت که به کلی پوسیده بود. وقتی شهید را بلند کردند اول دنبال پلاک شهید گشتم و پلاک را پیدا کردم بسیار خوانا بود. سپس جیب شهید را باز کردم و یک کارت را دست کشیدم تا اسم روی کارت مشخص شد بنام: "سید محمدحسین جانبازی" فرزند "سهراب" از "استان فارس." که به یک‌باره از خواب بیدار شدم و پیش خودم گفتم: این خواب هم حتماً مثل خواب‌های دیگه است و حتماً از پُرخوری بوده. 🌷خلاصه زیاد جدی نگرفتم ولی در دفترچه ام شماره پلاک و نام شهید را که هنوز به یاد داشتم، یادداشت نمودم. حدود دو هفته که به تفحص می‌رفتیم، در محور شمال "فکه" با برادران اکیپ مشغول گشتن شدیم. دیگر ناامید شده بودم.... یک روز دمدمه‌های غروب بود که داشتم از خط بر می‌گشتم. رفتم روی یک تپه نشستم و به پایین نگاه کردم. چشمم به یک شیار نفررو افتاد. در همین حین.... 🌷....در همین حین چند نفر از بچه ها که درون شیار بودند، فریاد زدند: "شهید، شهید." و چون مدت ها بود که شهید پیدا نکرده بودیم همگی ناامید بودیم. جلو رفتم، بچه ها، شهید را از کف شیار بیرون آورده بودند. بالای سر شهید رفتم. دیدم شهید کامل و لباسش هم پوسیده است. احساس کردم شهید برایم آشناست. وقتی جیب شهید را گشتم، کارت شهید را درآوردم و با کمال حیرت دیدم روی کارت نوشته: "محمدحسین جانبازی." 🌷وقتی شماره پلاک را با شماره پلاکی که در خواب دیده بودم مطابقت کردم، متوجه شدم همان شماره پلاکی است که در خواب دیده بودم. فقط تنها چیزی که برایم عجیب بود نام "سید" بود. من در خواب دیده بودم روی کارت نوشته: "سید محمدحسین جانبازی" ولی در زمان پیدا شدن شهید فقط نام "محمدحسین جانبازی" فرزند "سهراب" اعزامی از "استان فارس" ذکر شده بود. اینجا بود که احساس کردم لقب "سید" ی را بعد از شهادت از مادرش زهرا (س) عاریت گرفته است! و جز این نبود.... راوی: رزمنده دلاور، جانباز نظرزاده 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
tafsir_yasin_3.mp3
18.74M
سوره یس ✨ سوم استاد عالی🎤 🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋 https://eitaa.com/joinchat/1130168404C9e93fa7632
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5857061513033942920.mp3
10.92M
🌹 شهـیدان راه خـدا 🌹 🔊 مـداحـی بســیار زیبا ...🏴 ⬅️ حتما بشنـوید از دست ندید.✅ 🥀🥀🥀🥀🥀 http://eitaa.com/joinchat/3469017138C966326f2fc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم در طلاییه سه شهید پیدا کردیم😔😔 پاهایشان با سیم تلفن کلاف شده بود...یازهرا😭😭 و دستهایشان از پشت بسته شده بود، خاک ها را کنار زدند متوجه شدند استخوانهای سینه و جمجمه این بچه ها روی زمین کتاب شده است 😔😔بعد معلوم شد که دست و پای این شهدای عزیز را قبل از شهادت بستند😭😭 کنار هم خواباندند با شنی تانک از روی سینه و جمجمه بچه ها رد شدند.یا حسین یا حسین 😭😭 این نوع جان کندن آسان است که انسان تقاضای بازگشت کند اینجا سِری در کار است که چنین جان کندن بسیار سخت و دشوار دوباره طلب می شود وقتی رفتیم در اون مسجد و در اون حسینیه در مراغه خوابیدیم، من از صبح دیدم.😔😔 شهید_جعفر_احمدی_میانجی خیلی منقلبه؛ جعفر چته؟ 🙊هیچی نگفت هیچی نگفت 😔بعداً ها از زیر زبونش کشیدم گفت: 😭😭 یازهرا 😭 "دیدم امام زمان(عج) رو. اومد داخل مسجد و داشت پتو رو بچه ها می انداخت یخ نکنن.."وای بر ما 😭😭 😭پس : بچه ها!!! یه کار کنید آقا بیاد! شوخی نکنید با امام زمان (عج) آقا تو اتاق تو می آد، تو دل ما می آد... ✍روایتگر حاج_حسین_یکتا 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نایت کویین
ebadat_va_tafrih_2.mp3
11.37M
با عبادت تفریح کنیم 😊 علیرضا پناهیان دوم 💫💫💫💫💫 https://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a 🎁@bluebloom_madehand 🎁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش مرتضی هست🥰✋ *خدا عاشقش شد*🕊️ *شهید مرتضی حسین پور*🌹 تاریخ تولد: ۳۰ / ۶ / ۱۳۶۴ تاریخ شهادت: ۱۶ / ۵ / ۱۳۹۶ محل تولد: شلمان / گیلان محل شهادت: سوریه *🌹همسرش← اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا میکرد🍃 نمازهایش را اول وقت میخواند📿نماز شبش ترک نمیشد📿دیگر تحمل نکردم؛یک شب جانمازش را جمع کردم🍂به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی شهید میشی!🕊️حتی جلوی نماز اول وقتش را میگرفتم‼️اما چیزی نمیگفت🍂 دیگر هم نماز شب نخواند‼️پرسیدم: چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟ خندید و گفت: کاریو که باعث ناراحتی تو بشه انجام نمیدم🍃رضایت تو برام از عمل مستحبی مهم تره🍃اینجوری امام زمان هم راضی تره💛بعد از مدتی برای شهادت هم دعا نمیکرد🥀پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟🕊️گفت: چرا. ولی دعا نمیکنم!🍂چون خود خدا باید عاشقم بشه تا شهید بشم🍃و خدا عاشقش شد🕊️همرزم← خواب و خوراکش با نیروهایش بود🍂با اینکه فرصت کمی برای استراحت داشت، نمی‌خوابید🥀تا اول نیروهایش بخوابند🍃تا سربازانش غذا نمی‌خوردند غذا نمی‌خورد🍲 از مشکلات خانوادگی نیروها با اطلاع بود🍂و به احوالاتشان رسیدگی می‌کرد🍃او 6 بار مجروح شد🥀که 4 بار در حد شهادت بود🥀عاقبت بر اثر اصابت ترکش نارنجک💥به پهلویش🥀و خونریزی شدید🥀به شهادت رسید*🕊️🕋 *شهید مرتضی حسین پور* *حسین قمی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *Zeynab:Roos..*🖤💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم *هدیه به ارواح مطهر شهدا صلوات* شهید حسینعلی بالویی نخستین فرزند از سه فرزند خانواده بالویی است که متولد 1349 شهرستان بهشهر در استان مازندران است. او در 13 سالگی با علاقمندی فراوان به‌عنوان یک بسیجی داوطلب در میادین جنگ حضور پیدا می‌کند. در عملیات والفجر8 و فتح فاو از ناحیه پا مجروح می‌شود و بعد از گذشت سه سال و حضور مداوم در جبهه‌های هشت سال دفاع مقدس سرانجام در دی ماه سال 65 در عملیات کربلای4 ، جزیره ام الرصاص به شهادت می‌رسد . پیکر او بعد از ۲۹ سال در گور دستجمعی غواصان شهیدی که با دست و پای بسته مدفون شده بودند در جریان تفحص شناسائی شد . پدر شهید در این باره می گوید : پس از مفقودشدن پسرم، مناطق عملیاتی را زیرپا گذاشتم، اما تنها با ساک شخصی‌اش به خانه بازگشتم. پیکر مطهر شهیدان بسیاری را جست‌وجو کردم، اما... هرگاه جاوید الاثری می‌آوردند نخست نام عملیات را می‌پرسیدیم تا اینکه خبر از کشف یک گور دستجمعی از غواصان دست بسته شهید دادند . این بار به دلم افتاده بود که حسینعلی می‌آید. ماه رمضان بود و پس از خواندن نماز در مسجد، راهی معراج شهدای تهران شدم. می ‌دانستم حسینعلی میان ۱۷۵ غواص است، اما نمی‌دانستم کدام تابوت، پسرم را در خود جای داده است. در کنار پیکر شهدا به خواب رفتم. حسینعلی به خوابم آمد و گفت: پدرجان! من کنارت هستم. چرا ناراحتی، من آمده‌ام. او ۱۳ ساله بود که از من اجازه خواست به جبهه برود. من هم بیمار بودم و وجودش برایم نعمتی بود. با اصرارهای فراوانش رضایت دادم. سه ماه از او خبری نداشتیم، تا اینکه پس از مدتی برای مرخصی آمد و گفت: سه ماه داخل آب بودیم و آموزش غواصی می‌دیدم و نمی‌توانستم از وضعیت خودم به شما خبر دهم. یکبار دیگر هم پیش از سال نو که در حال ساختن سقف خانه‌ مان بودیم، در اخبار پیام امام را شنید که فرمودند: «جبهه‌ها را گرم نگاه دارید». پس از سخن امام رفت تا لباسهایش را جمع کند. ما از حسینعلی خواستیم شب عید پیش ما بماند و با اصرار دوتایی به پابوس امام رضا (ع) رفتیم و چند روزی را در مشهدالرضا بودیم. آنجا با هم عکس یادگاری هم گرفتیم و حسینعلی تسبیحی برای خودش خرید. پس از زیارت امام رضا(ع) به خانه آمدیم، دو روزبعد او راهی جبهه‌ها شد ... و ۲۹ سال بعد برگشت ... خبر دادند کارت شناسایی پسرمان به همراه یک تسبیح پیدا شده است. تسبیح را که دیدم یقین کردم این شهید، حسینعلی است ، تسبیحش همان تسبیحی بود که در مشهد خریده بود ... پدر شهید بالویی نقل می کند زمانی که جنازه پسرم هنوز پیدا نشده بود ، روزی بر سر مزار فرزندم در گلزار شهدای بهشهر رفته بودم. دیدم زن و شوهری بر سر مزار پسرم نشسته‌اند و به شدت گریه می‌کنند. رفتم نزدیک قبر و علت را جویا شدم. به آنها گفتم که این سنگ قبر پسر من است اما در این قبر شهیدی نیست که شما اینقدر برایش گریه می‌کنید. پسر من مفقود الجسد است. در ضمن من اصلا شما را نمی‌شناسم. از سر و وضعشان هم معلوم بود که شمالی نبودند. خانمی که گریه می‌کرد در جواب من گفت: فرزند مریضی دارم که از ناحیه دو پا فلج بود. دوا و درمان‌های ما نتیجه نداد و از سلامتی‌اش ناامید شدیم اما پسرم یک شب در خواب دید که جوانی به سراغش آمده است و به او می‌گوید که از جایش بلند شود. پسرم در پاسخ جوان می‌گوید که من فلج هستم و قادر به راه رفتن نیستم. جوان می‌گوید برخیز تو شفا یافته‌ای من شهید بالویی از مازندران هستم. فرزندم از خواب بلند شد در حالی که شفا گرفته بود. من تمام گلزار شهدای شهرهای مازندران را یک به یک رفتم و روی سنگ مزارها را خواندم. تا اینکه بالاخره در گلزار شهدای بهشهر(اینجا) این سنگ قبر را پیدا کردم. پدر شهید می‌گفت: نشستم و دوباره برایم مسلم شد که فرزندم زنده حقیقی است و براستی شهدا صاحب حیات طیبه‌اند... شادی روح شهدا صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @aShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5992058571439738745.mp3
871.7K
👌یک دستور العمل مهم جهت 👈برای خدا کار کنید. ✅مختصر و بسیار مفید زمان: سه دقیقه ✨حتما گوش دهید. 🎧: استاد حاج آقا زعفری زاده 🦋🦋🦋🦋🦋 https://eitaa.com/joinchat/1130168404C9e93fa7632
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...! 🌷در جبهه پدر و پسری بودند که بسیار یکدیگر را دوست داشتند. خنده‌هایشان با هم بود و گریه‌هایشان دور از چشم هم که مبادا دیگری ناراحت شود. در عملیاتی هر دو با هم به اتفاق شرکت کردند، ما در محاصره بودیم که این پدر و پسر نفس را برای نیروهای بعثی حرام کرده بودند. ناگهان.... 🌷ناگهان در گوشه‌ای از این زمین خاکی بمبی بر روی جوانی فرود آمد و او را به خاکستر تبدیل کرد. از دست هیچ‌ کس کاری ساخته نبود. بعد از پیروزی، بچه‌ها شهدا را از گوشه و کنار جمع کردند و روی آنها پتویی انداختند. شب از نیمه گذشته بود و پدر دلهره‌ی پسر را داشت. در آن شب مهتابی اشک در چشمان پدر دیده می‌شد. ناگهان فریاد زد: «بچه‌ها بوی بهروز می‌آید.» و به طرف پتوی شهدا رفت. 🌷در تاریکی شب هر کس آرام آرام برای این پدر و پسر گریه می‌کرد، پیرمرد پتو را کنار زد و با بدن سوخته‌ی پسر روبه‌رو شد، توان ایستادن نداشت، دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد و فریاد زد: «خدا……» و شروع به گریه کرد. توان دیدن این صحنه را نداشتم، شانه‌هایم لرزید و من هم با آن پدر هم‌صدا شدم. 🌷ناگهان حس کردم فقط صدای گریه‌ی من است که فضا را پر کرده؛ پیرمرد را از آغوشم بیرون آوردم، نفس نمی‌کشید، اشک بر روی صورتم خشک شد، ‌دستانم یخ کرد، او را تکان دادم اما صدایی نیامد فریاد زدم، اما باز هم صدایی نیامد، ناخودآگاه به یاد حضرت رقیه (س) و سر بریده‌ی امام حسین (ع) افتادم. با صدای بلند شروع به گریه کردم،‌ تا جایی که دیگر هیچ بغضی در گلویم نماند. روحشان شاد. راوی: رزمنده دلاور علی‌اکبر علیزاده 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا