eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
662 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌ دوستان مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋ *پایانِ ماموریتِ بسیجی*🕊️ *شهید محمد حسین حدادیان*🌹 تاریخ تولد: ۲۳ / ۱۰ / ۱۳۷۴ تاریخ شهادت: ۱ / ۱۲ / ۱۳۹۶ محل تولد: تهران محل شهادت: تهران *🌹مادرش← خیلی دغدغه رفتن به سوریه را داشت🕊️ دوست داشت مثل شهید حججی شهید شود🥀او به سوریه اعزام شد🕊️ اما خدا خواست که سالم برگردد🕊️محمدحسین شب حادثه پیش من بود🍂گفت: مامان خیابان پاسداران شلوغ شده و تیر‌اندازی است💥 گفتم: شما نرو! مسئولان باید رسیدگی کنند، شما بسیجی هستید🍂بسیجی همیشه دستش خالی است و سینه‌اش سپر🍃 با عشق می‌روند، شما نرو🥀 می‌دانستم می‌رود🥀می‌شناختمش، محال بود برای دفاع نرود🍂دستش را به احترام روی سینه‌اش گذاشت و تعظیم کرد✨حرفی نزد حتی یک چشم هم نگفت که با رفتنش به من دروغ گفته باشد🍂 او به هیئت رفته بود🍂 و میان هیئت از او و دوستانش خواسته میشود که خودشان را به خیابان پاسداران برسانند🕊️راوی← دشمن با میله به سر محمد زد🥀و یک میله نیز در چشمش فرو کرد🥀و بعد با اسلحه شکاری و با شلیک بیش از ۸۰ گلوله💥 به بدن و پیشانی‌اش زدند🥀سپس با خودروی سمند او را زیر گرفتند🥀و بعد با تیغ موکت بری به جانش افتادند🥀🖤 قصد داشتند پیکرش را مفقود کنند اما نتوانستند🍂او مظلومانه به دست عوامل فتنه به شهادت و به آرزویش رسید*🕊️🕋 *شهید محمد حسین حدادیان* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *Zeynab:Roos..*🖤💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سبک بصیرتی(مبارزه با نفس) 🌺🌺 فرار شهید سربازیش را باید داخل خانهٔ جناب سرهنگ می گذراند. آن هم زمان شــاه! وقتی وارد خانه شد و چشمش به زن نیمه عریان سرهنگ افتاد بدون معطلی پا به فرار گذاشت و خودش را برای جریمه ای که انتظارش را می کشید، آماده می کرد جریمه اش تمیز کردن تمام دستشویی های پادگان بود. ۱۸ دستــــشویی که در هر نوبت ۴ نفر مامور نظافتشان بودند. هفت روز از این جریمه سنگین می گذشت که سرهنگ برای بازرسی آمد و گفت: بچه داهاتی: سر عقل اومدی؟ عبدالحسین گفت: این ۱۸ توالت که سهله، اگه سطل بدی دستم و بگی همه این کثافت ها رو خالی کن تو بشکه و ببر توی بیابون و تا آخر سربازی هم کارت همین باشه با کمال میل قبول می کنم؛ اما دیگه تو اون خونه پام رو نمی ذارم 📚کتاب خاک های نرم کوشک،ص ۱۶ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍در چند ساله ی جنگ کہ بنده با شهید زین الدین برخورد داشتم هیچ گاه ندیدم نیرویےرا طرد ڪند. جاذبہ عجیبے داشت و در ساختن افراد، استعدادے خارق العاده. اگر مےدید کسے در مسئولیت خودش از لحاظ مدیریت ضعیف است، طردش نمےڪرد؛ او را از آن مسئولیت برمے داشت، مےآورد پیش خودش در فرماندهے آن وقت هر جا مےرفت ، او را هم با خودش مےبرد؛ و به این شکل روحیہ ے مسئولیت پذیرے و حسن انجام وظیفہ را عملاً بہ او مےآموخت و بعد دوباره از او در جایے دیگر استفاده مےڪرد. با همین روحیہ ی کریمانہ بود کہ بہ هر دلے راهے مےگشود. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
!! 🌷وقتی یک شاگرد شوفر، مکبر نماز شود، بهتر از این نمی‌شود. نمی‌دانم تقصیر حاج آقای مسجد بود که نماز را خیلی سریع شروع کرد و بچه ها مجبور بودند با سر و صورتی خیس در حالیکه بغل دستی هایشان را هم خیس می‌کردند، خود را به نماز برسانند یا اشکال از بچه ها بود که وضو را می‌گذاشتند دم آخر و تند تند یاالله می‌گفتند و به آقا اقتدا می کردند که مکبر مجبور بود پشت سر هم یاالله بگوید و ان الله مع الصابرین. 🌷بنده خدا، حاج آقا هر ذکر و آیه ای بود می‌خواند تا کسی از نماز جماعت محروم نماند. مکبر هم کوتاهی نکرده، چشمهایش را دوخته بود به ته سالن تا اگر کسی وارد شد به جای او یاالله بگوید و رکوع را طولانی‌تر کند. وقتی برای لحظاتی دیگر کسی نبود که تو بیاید، ظاهراً بنا به عادت شغلی اش بلند گفت: ".....یاالله....نبود!؟ حاج آقا بزن بریم." نمی‌دانم چند نفر توی نماز زدند زیر خنده ولی بیچاره حاج آقا را دیدم که شانه هایش حسابی افتاده بودند به تکان خوردن....! راوی: رزمنده دلاور حاج محمود تیموری 📚 کتاب "وضوی جنجالی"، ص ۶۹ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین انتشار ❌وقتی بعد از سه سال مادری با چفیه یادگاری فرزندش که از سوریه رسیده روبرو میشود.😔 شهید _مدافع_حرم علی جمشیدی 👌👌 🌹شادی روح مطهرهمه شهدا فاتحه بخوانیم🌹 🌹صبوری مادران شهداصلوات 🌹 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
tafsir_yasin_9.mp3
14.84M
سوره یس ✨ نهم استاد عالی🎤 🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋 https://eitaa.com/joinchat/1130168404C9e93fa7632
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بعد از عملیات والفجر مقدماتی پیکر شهیدی را آوردند که شناسایی نشده بود. بدنش سالم بود اما نشانه‌ای نداشت. پس از مدتی او را در جوار آیت الله اشرفی اصفهانی در گلستان شهدا به خاک سپردند. 🌷چهار سال گذشت. برای زیارت رفته بودم مشهد، یکی از دوستان مرا دید و بدون مقدمه پرسید: آیا در کنار مزار آیت‌الله اشرفی شهید گمنامی دفن شده است؟ گفتم: بله چطور؟ دوباره پرسید: آن شهید اواخر سال ۶۱ به شهادت رسیده؟ با تعجب بیشتری پاسخ دادم؟ بله. 🌷بدون مقدمه گفت: آن شهید دیگر گمنام نیست و نامش «مهدی شریفی» است. او بعد از آن ماجرای خوابی از مادر این شهید را تعریف می‌کند که در آن از طریق علمای بزرگواری همچون مرحوم آیت‌الله ارباب، خوانساری و خراسانی متوجه محل دفن شهید می‌شود و به آرزوی مادرانه‌اش می‌رسد. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مهدی شریفی 📚 کتاب "شهید گمنام"  نشر امینیان منبع: خبرگزاری جمهوری اسلامی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام‌ دوستان مهمون امروزمون داداش احمد هست🥰✋ *حافظ کل قرآن*🕊️ *شهید احمد مکیان*🌹 تاریخ تولد: ۱۵ / ۸ / ۱۳۷۳ تاریخ شهادت: ۱۸ / ۳ / ۱۳۹۵ محل تولد: آبادان محل شهادت: سوریه *🌹یکی از روحانیون جوان خوزستانی‌ است🍃 او حافظ کل قرآن کریم بود✨ که در تاریخ 18 خرداد 1395 بر اثر اصابت موشک🥀به شهادت رسید🕊️مادرش ← درد فراق و دوری احمد برایم رنج‌آور شده بود🥀و گاهی سخنان اطرافیان بر دردم می‌افزود🥀تا این‌که شبی در عالم رویا، احمد را در کنار بانویی پوشیه زده💚خوشحال و سبکبار دیدم✨ آن خانم علت بی‌تابی را جویا شد🍂و به من گفت: فرزندت در جوار من و در آرامش قرار دارد💛 در همان لحظه با دستان خود، قلب سوزان مرا لمس کرد💛 از آن پس آرامش و طمأنینه بر من غالب شد و قلبم التیام یافت💚 در قسمتی از وصیت نامه‌اش نوشته: دوست دارم اگر جنازه ام به دست شما رسید🕊️پیکر بی جان مرا غریبانه تحویل گیرید🍂وغریبانه تشییع کنید و غریبانه در بهشت معصومه قطعه ۳۱ به خاک بسپارید🍂و روی سنگ قبرم چیزی ننویسید🥀واگر خواستید چیزی بنویسید فقط بنویسید“ تنها پرکاهی تقدیم به پیشگاه حق تعالی “🕊️ چون من از روی پر نور و باجمال شهدای گمنام خجالت میکشم🥀که قبر من مشخص و جنازه ام با احترام تشییع و دفن شود.🥀طبق وصیتش همان را نوشتند🥀و او را غریبانه🥀در قُم به خاک سپردند*🕊️🕋 *طلبه شهید احمد مَکیان* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *Zeynab:Roos..🖤💔*
!! 🌷شب عملیات «والفجر ۸» شهید «محمد شمسی» در حاشیه اروند رود به مانعی برخورد و به شدت مجروح شد؛ هر چه اصرار کردیم که به عقب برگردد، قبول نکرد و گفت: «شما به عملیات ادامه دهید و نگذارید عملیات لو برود.» 🌷وضع عجیبی بود، خون مثل جوی آب از بدنش جاری۸ بود، به هر زحمتی بود بچه‌ها را متقاعد کرد تا به پیشروی ادامه دهند، من از فاصله نه چندان دور او را زیر نظر داشتم؛ زخم‌هایش عمیق بود و خونریزی شدیدی داشت. برای آنکه سر و صدا نکند و عملیات لو نرود، سرش را داخل رود فرو کرد و در همان حال مظلومانه به شهادت رسید. ✅ نیروهای اطلاعات عملیات ماه‌ها قبل از اجرای عملیات «والفجر ۸» در فاو و اروندرود شرایط جغرافیایی و موقعیت دشمن را شناسایی کردند و این عملیات که یکی از طولانی‌ترین عملیات‌های دفاع مقدس است، در ۲۰ بهمن ۱۳۶۴ آغاز شد و تا ۷۵ روز به طول انجامید. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز محمد شمسی 📚 "حکایت سرخ" ❌❌ مسئولین حواستون هست!! 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام‌ دوستان مهمون امروزمون داداش محمود هست🥰✋ *جانشین گردان الفتح ، تیپ ۳۳ المهدی*🕊️ *شهید محمود عالیشوندی*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۳۵ تاریخ شهادت: ۳ / ۱۲ / ۱۳۶۳ محل تولد: فراشبند / فارس محل شهادت: جفیر *🌹همرزم← با محمود و یکی دیگر از برادران به گلزار شهدای فراشبند رفتیم🌷همین طور که در گلزار شهدا قدم می زدیم به قبری رسیدیم که تازه حفر شده بود🍂 محمود بالای قبر ایستاد و گفت: «چه قبر بزرگ و خوبی است🍂 اگر شهید شدم من را در همین قبر دفن کنید‼️هفته بعد محمود عازم منطقه شد🕊️ هنوز چیزی از رفتنش نگذشته بود که خبر شهادتش رسید🕊️تیپ المهدی (عج) برای عملیات خیبر آماده می شد💚 که هواپیماهای دشمن مقر تیپ را بمباران کرده بود💥 محمود ورزشکار بود و درشت جثه💚 اما خمپاره جای سالمی از بدنش نگذاشته بود🥀💥 روز تشییع حواسم به وصیت محمود نبود🍂 اما چند روز بعد از خاکسپاری که برای زیارت ایشان رفتم🌷یادم به وصیت افتاد📃 دیدم محمود را بی آنکه ما چیزی گفته باشیم🍂در همان قبر که خودش اشاره کرده بود دفن کرده اند‼️محمود عزيز در غروب در حالی که با دوستان شب قبل حنا بسته بودند🎊 و شادی حضور در عمليات خيبر وجودشان را پر کرده بود🎊فردای آن شب در اثر بمباران هوایی💥 سر و دست و پا را🥀در راه معبود همچون سيدالشهداء🏴 فدا کرد🥀و به آرزويش رسيد*🕊️🕋 *شهید محمود عالیشوندی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *Zeynab:Roos..🖤💔*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.... 🌷آن روزها که سالهاى فرشته و شکوفه بود، دوستى داشتم به نام سید قاسم طباطبایى. سید آدم شوخ طبعى بود و مدام سعى می‌کرد بچه ها را بخنداند و برایش مهم نبود که کجاست. سید همیشه بعد از اتمام غذا در حالى‌که هنوز پاى سفره بود جمله اى می‌گفت که با گفتن آن، بچه ها همه می‌خندیدند. او با آنکه می‌خواست بچه ها را بخنداند ولى در اصل می‌خواست نکته اى مهم را گوشزد کند. 🌷او می‌گفت: خدایا! مرا آدم کن! هیچکس معناى این جمله سید را نمی‌دانست. تا زمانى که در شلمچه بودیم پى به این جمله سید بردیم. زمانى که در زیر آتش شدید دشمن، سید مجروح شده بود و باید به دیدار فرشته ها می‌رفت. بدجورى خون از بدن سید رفته بود. هیچ امیدى به زنده ماندنش نداشتیم. این را می‌شد از رنگ زرد و پاییزى او فهمید. هیچ کارى نمی‌توانستیم بکنیم. آتش دشمن مثل باران هاى بهارى سنگین بود و تند. 🌷تصمیم گرفتم بروم بالاى سر سید. آمدم بالاى سرش. چشمهایش درخشندگى همیشه را نداشت. لبهایش تا مرا دید باز شد اما نه به لبخند همیشگى اش. سرش را بلند کردم. چشمهایش را گشود. گفتم: سید! می‌توانى بلند شوى برویم عقب؟ چون احتمال رسیدن دشمن هست. مکثى کرد تا توانى بگیرد. آرام در جوابم گفت: فلانى یادت هست که همیشه بعد از غذا دعا می‌کردم خدایا! مرا آدم کن! سرى تکان دادم. گفت: حالا دعایم مورد اجابت قرار گرفته، آن وقت تو می‌گویى برویم عقب! 🌷اما من باز هم اصرار کردم. دوست داشتم یکبار دیگر شوخ طبعى هاى سید را داشته باشیم. او بگوید ما بخندیم. اما اصرار من بى فایده بود. سید قرارش را با فرشته ها گذاشته بود و در جوابم گفت: دعایم مستجاب شده، نگاهى به چهره اش کردم و نگاهى به آسمان. سید آخرین پلکش هم با لبخند همراه بود. به سختى لب باز کرد و آرام زمزمه کرد: یا حسین! 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سید قاسم طباطبایی راوی: رزمنده دلاور امیرحسین حسینی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...! 🌷رفاقت‌های زمان جنگ عجیب بود؛ یک فرمانده گردان به نام «ماشاءالله رشیدی» داشتیم، او شب عملیات «کربلای ۵» می‌خواست وارد عملیات شود؛ دم خط به سنگر من آمد؛ گردان هنوز نرسیده بود، او موضوعی تعریف کرد. 🌷رشیدی فرمانده گروهانی به نام ذکی‌زاده داشت که دو روز پیش شهید شده بود؛ رشیدی می‌گفت: من و ذکی‌زاده با هم عهد بستیم که هر کدام از ما زودتر شهید شد، وارد بهشت نشود، تا دیگری بیاید، دیشب ذکی‌زاده را خواب دیدم که به من می‌گفت: «ماشاءالله مرا دم در نگه داشتی چرا نمی‌آیی؟!» 🌷وقتی رشیدی این موضوع را تعریف کرد، فهمیدم که به زودی شهید می‌شود؛ او را نگه داشتم اما رفت و درگیر خط شد؛ بلافاصله هم شهید شد. 🌹خاطره ای به یاد شهیدان ماشاءالله رشیدی و ذکی‌زاده راوی: سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊