🌹☘🌹☘🌹
🍇 قسمت دهم
#خاطرات_شهید_تورجی_زاده
مسئول فرهنگی
راوی : علی تورجی زاده (برادر محمد رضا )
بهار 1359 از راه رسید. محمد آن زمان در سال اول دبیرستان بود. در جلسه
مسجد وظایف بچه ها مشخص شد.
هر یک از بچه ها برای پیشبرد اهداف انقلاب وظیفهای داشتند. با نظر بزرگان
جلسه، محمد مسئول فرهنگی دانش آموزان راهنمایی شد!
تصور كنيد، نوجوان اول دبیرستانی مسئول فرهنگی شده بود! در حالی که بیشتر شاگردانش یک سال از او کوچکتر بودند! من درآن زمان اول راهنمایی بودم و شاگرد برادرم شدم.
سالها از آن دوران گذشته. وقتی خاطرات آن زمان را مرور میکنم واقعًا
تعجب میکنم!
ً محمد هیچگاه کار فرهنگی آن هم در مسجد انجام نداده بود. اصلا سن او به این مسائل نمیخورد. اما به بهترین نحو کارش را انجام میداد.
برنامه ریزی کرده بود. روزهای شنبه بعد از نماز جلسه قرآن داشتیم. دوشنبه ها
حدیث و احکام، چهارشنبه ها ایدئولوژی داشتیم.
تبليغات و نوارخانه و کتابخانه را در همان ایام با کمک دوستان مسجد راهاندازی کرد.
تعداد بیست نفر در مقطع راهنمایی ثبت نام کردند. محمد خیلی خوب بچه ها را
مدیریت میکرد.
همه او را دوست داشتند. به همراه او در بیشتر برنامه های مذهبی و... شرکت
میکردیم.
هر هفته روزهای جمعه برنامه اردو داشتیم. بیشتر اردوها در غالب کوهنوردی بود. در نمازجمعه هم شرکت میکردیم.
کلیه کلاس ها و برنامه ها شبها بعد از نماز آغاز میشد. از بچه ها خواسته بود
برای نماز به مسجد بیایند.
به این طریق بچه ها را به نماز اول وقت مقید میکرد. محمد احادیث نورانی
معصومین در مورد اهمیت نمازجماعت را میگفت:
اينكه »اگر همه دریاها مرکب، درختان قلم، و بندگان نویسنده شوند نمیتوانند
ثواب یک رکعت نمازجماعت را بنویسند«.
مسجد اولین جایی بود که محمد کار مدیریتی را تجربه میکرد. او هر روز قویتر از قبل میشد.
این آغازی بود برای فعالیتهای محمد. گویی خدا میخواست محمد را برای
روزهای سخت آماده سازد.
روزهایی که باید صدها رزمنده اسلام را در مقابل دشمنان دین همراهی و
مدیریت میکرد.
ادامه دارد....
📚 کتاب یازهرا
🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
تصـویـر باز شـود👆
سفارشـ شهید مدافعـ حـرم😊
با چشـم دل ببینیم
با گوشـ بشنویم
با جان عمـل ڪنیم
🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
شبنشینی به سبک حاج احمد ...
حاجاحمد حتی نمیگذاشت
که شب ها هم بیکار بمانیم ...!
معلوماتش بالا بود و باما زیاد بحث میکرد.
شبها بچه ها را در اتاق جمع میکرد
و برای اینکه بتواند بُعد عقیدتی- فکری
ما را هم تقویت کند، بحثهای مختلف را
وسط می کشید. مثلا یک بار گفت:
«من کمونیست هستم و شما مسلمان
باید برای من اسلام را ثابت کنید.»
آقا طوری بحث می شد که کار به دعوا
می کشید! خدا بیامرز شهید دستواره
آخر سر کم میآورد و می گفت:
«حرفِ من درست است اما تو چون
فرماندهای نمیخواهی قبول کنی.»
حاج احمد میگفت: «نه برادر ،
من با منطق دارم این حرف را میزنم».
یک شب هم گفت:
«هرکسی هرچه دلش میخواهد بگوید»
یکی از بچه ها که جعفر نام داشت
و اهل کاشان بود، خیلی خجالتی بود.
نوبت به جعفر که رسید او گفت:
«برادر ما رویمان نمیشود چیزی بگوییم»
حاجی گفت: «خب یک حمد بخوان»
جعفر گفت: «رویم نمیشود» حاجی گفت:
«یک قل هوالله بخوان» جعفر گفت:
«رویم نمی شود» احمد گفت:
«خوب یه بسم الله الرحمن الرحیم بگو.»
حاجی آخر سر شاکی شد و گفت:
«اینقدرکه تو میگویی رویم نمیشود
تا به حال یک بقره را خوانده بودی»! ツ
۱۲ تیرماه ۱۳۶۱
سنگر فرمانده قوای ایرانی
پادگان زبیدانی سوریه
راوی : سردار مجتبی عسگری
#فرمانده_لشکر۲۷حضرترسولﷺ
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
"خاطراتطنزجبهہ"🙃
یڪبار سعید خیلے از بچہها کار کشید...
#فرمانده دستہ بود
شب برایش جشن پتو گرفتند...
حسابے کتکش زدند
من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش
دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا
شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😕
سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے
آن جشن پتو ، نیمساعت قبل از وقت #نماز صبح، #اذان گفت...
همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ
بچہها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت:
اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔
گفتند : ما #نماز خواندیم..!✋🏻
گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳
گفتند : سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت من برایِ #نماز شب اذان گفتم نہ نماز صبح
#خاطرات_طنز_جبهه
#شوخ_طبعیها
#طنز
🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
° #عاشقانہ_شهدا💕
.
.
ﺷﺎﻳـﺪ بهترین لحظہ هایے
ﻛہ با ﻫـﻢ ﺩﺍﺷﺘـﻴمـ🍃
نمازاے دو نفره مون بود...📿
ﺍﻳݧ کہ ﻧﻤﺎﺯاﻣﻮ ﺑهش ﺍقتدا ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ🌸
ﺍﮔہ ﺩﻭﺗﺎیے² کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ
ﺍﻣﻜﺎن ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮنیم🌙
منطقـه کـہ میرفت...👣
تحمـل خونہ🏩°
بدون حمید واسم سخت بود✋🏻
"وقتے تو نباشے چہ امیدے به بقایمـ
این خانہے بےنام و نشان سهم کلنگ استـ "
.
.
☁ُ• #شهید_حمید_باکرے
🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
4_5874983823149631586.mp3
5.57M
🙁🖤❤️
برای سرزمین عشق و نور و ایمان
دل من پر میزنه تنگه بقرآن
🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊