eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
647 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب‌نشینی به سبک حاج احمد ... حاج‌احمد حتی نمی‌گذاشت که شب ها هم بیکار بمانیم ...! معلوماتش بالا بود و باما زیاد بحث میکرد. شب‌ها بچه ها را در اتاق جمع می‌کرد و برای اینکه بتواند بُعد عقیدتی- فکری ما را هم تقویت کند، بحثهای مختلف را وسط می‌ کشید. مثلا یک بار گفت: «من کمونیست هستم و شما مسلمان باید برای من اسلام را ثابت کنید.» آقا طوری بحث می شد که کار به دعوا می کشید! خدا بیامرز شهید دستواره آخر سر کم می‌آورد و می گفت: «حرفِ من درست است اما تو چون فرمانده‌ای نمی‌خواهی قبول کنی.» حاج احمد می‌گفت: «نه برادر ، من با منطق دارم این حرف را میزنم». یک‌ شب هم گفت: «هرکسی هرچه دلش میخواهد بگوید» یکی از بچه ها که جعفر نام داشت و اهل کاشان بود، خیلی خجالتی بود. نوبت به جعفر که رسید او گفت: «برادر ما رویمان نمیشود چیزی بگوییم» حاجی گفت: «خب یک حمد بخوان» جعفر گفت: «رویم نمیشود» حاجی گفت: «یک قل هوالله بخوان» جعفر گفت: «رویم نمی شود» احمد گفت: «خوب یه بسم الله الرحمن الرحیم بگو.» حاجی آخر سر شاکی شد و گفت: «اینقدرکه تو میگویی رویم نمی‌شود تا به حال یک بقره را خوانده بودی»! ツ ۱۲ تیرماه ۱۳۶۱ سنگر فرمانده قوای ایرانی پادگان زبیدانی سوریه راوی : سردار مجتبی عسگری ۲۷حضرت‌رسولﷺ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"خاطرا‌ت‌طنزجبهہ"🙃 یڪبار سعید خیلے از بچہ‌ها کار کشید... دستہ بود شب برایش جشن پتو گرفتند... حسابے کتکش زدند من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😕 سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے آن جشن پتو ، نیم‌ساعت قبل از وقت صبح، گفت... همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄 بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچہ‌ها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت: اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔 گفتند : ما خواندیم..!✋🏻 گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳 گفتند : سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من برایِ شب اذان گفتم نہ نماز صبح 🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
° 💕 . . ﺷﺎﻳـﺪ بهترین لحظہ هایے ﻛہ با ﻫـﻢ ﺩﺍﺷﺘـﻴمـ🍃 نمازاے دو نفره مون بود...📿 ﺍﻳݧ کہ ﻧﻤﺎﺯاﻣﻮ ﺑهش ﺍقتدا ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ🌸 ﺍﮔہ ﺩﻭﺗﺎیے² کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺍﻣﻜﺎن ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮنیم🌙 منطقـه کـہ میرفت...👣 تحمـل خونہ🏩° بدون حمید واسم سخت بود✋🏻 "وقتے تو نباشے چہ امیدے به بقایمـ این خانہ‌ے بےنام و نشان سهم کلنگ استـ " . . ☁ُ• 🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5874983823149631586.mp3
5.57M
🙁🖤❤️ برای سرزمین عشق و نور و ایمان دل من پر میزنه تنگه بقرآن 🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
🍃 *﷽ 🍃 ❣ ❣ 🌾تو را می‌جویم فراتر از انتظار فراتر از خودِ خویشتنم و آنچنان دوستت دارم♥️ که نمیدانم کدامیک ازما غایب است⁉️ 💢ولی در آخر به این نتیجه میرسم که غایب من هستم! زیرا تو همیشه بوده ای✅ ولی چشمان_من تو را نمی بینند😔 اللهــم عجــل لولیـک الفــرج                🌼🍃🌺🍃🌼 ✿💚لـبـیـک یـامـهدۍ(عج)💚✿ نشـرپـیام‌صـدقه‌جـاریه‌است💯 🌺ظهور (عج) صلوات دعای فرج * 🍃 🌼🍃 @takhooda 🦋
🌷سردار 🍃ولادت: 1337خوی 🍂شهادت :1363 مـسئولیت: فرمانده محوره عملیاتی لشکر مکانیزه 31عاشورا عملیات والفجر4 🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🕊💕🕊💕🕊💕🕊 ✍وصیت نامه ↯↯ ★بارالها روز اوّل ماه محرّم است با چشمانی گریان و با گامهایی لرزان و روحی پر التهاب جهت طلب عفو و به امید رضایت رو به درگاهت ایستاده ام خود می دانی برای چیست ولی می خواهم با زبان ناله بگویم.خدایا من بغیر تو کسی را ندارم،تویی صاحب من،تویی خالق من،تویی معبود و امید من،تویی که درهایت به تمام توبه کنندگان باز است،خدایا توبة مرا بپذیر،خدایا بیامرز مرا به گناهانی که از من آگاهتری،ببخش مرا به پیمانهایی که با تو بستم و لیکن بدان عمل نکردم خداوندا تو را به عزّت و شرف خانم فاطمه زهرا(س)از گناهانم بگذر. ★عجب روزی قلم به دست گرفته ام،روز اوّل محرّم،ماه پیروزی خون بر شمشیر،ماه نشانگر حماسه های اسلام،ماه شهادت سرور شهیدان حسین ابن علی؛ السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح الّتی حلّت بفنائک السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین وعلی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین یا ابا عبدالله سه سال است که با دیگر پاسداران در جبهه ها از اسلام دفاع می کنیم و بوی کربلایت رزمندگان را دیوانه کرده است.یا حسین مظلوم چقدر هستند کسانی که مثل من منتظر آزادی حرم پاکت هستند و چقدر از رزمندگانی در این مسیر در آرزوی دیدنت به خون خود غلطیده اند. ★یا امام حسین خیلی آرزو دارم که در کنار حرمت،حرم شش گوشه ات،برای مظلومیّتت و مصیبتت در عاشورایت گریه و زاری کنم باری برای دومّین بار و این بار صدای «هل من ناصر حسین»در دشتهای ایران طنین افکند و یاران خود را دوباره طلبید،پیر و جوان از تمام نقاط به این ندا لبیک گفت من هم یکی از مشتاقان،برای رضای خدا در این دشت سرازیر شدم،خود می دانستم که لایق نیستم ولی به خودم فشار آوردم که شاید از این ندا بهره ای داشته باشم،در این دشت خونین دفعاتی پاهایم سست شدند که فقط با یاد خدا و به یاد تشنه لب کربلا و یاد مادران جگر سوخته شهداء و یاد ناله های یتیمان شهداءدوباره مرا بقرب الهی بلند کرد. «الا بذکر الله تطمئن القلوب» 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
به شهید تورجی زاده ارادت خاصی داشتم . یه شب به خوابم اومد ، بهش گفتم ، محمدرضا این همه از حضرت زهرا (س) گفتی و خوندی ، چه ثمری برات داشت ؟ شهید تورجی زاده هم بلافاصله گفت ، همین که توی آغوش فرزندش امام زمان (عج) جان دادم برام کافیه.... به روایت آیت الله میردامادی ــــــــــــــــــــــــ🕊🌷ـــــــــــــــــــــ 🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تصاویری ماندگار ازچهره نورانی شهدای مدافع حرم🌷 : پروردگارا!! برای این حقیر و برای هر کسی که علاقه مند است، شهادت را به عنوان اخرین پله زندگی قرار بده. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
‍ 💢 باران شدت گرفته بود ... بیرون از سنگر را نگاه می‌کردم، ناگهان چیزی در میان باران توجه مرا به خودش جلب کرد ، دقت که ڪردم دیـدم یک نفر در حال نماز خواندن است ! زیر بـاران ؟!!! با دقت بیشتری که نگاه کردم از تعجب دهانم باز مانده بود مصطفـــی بود ... کہ زیر باران داشت نماز می‌خواند !! بعد ها ازش پرسیدم که چرا زیر باران نمـاز می‌خواندی ؟! گفت: می‌خواهم خودم را برای خدا لوس کنم !! ✍ ‌راوی : همرزم شهید 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش مرحمت هست🥰✋ *شهیدی که حکم جهادش را از دستان رهبرمان گرفت*🕊️ *شهید مرحمت بالا زاده*🌹 تاریخ تولد: ۱۷ / ۳ / ۱۳۴۹ تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱۲ / ۱۳۶۳ محل تولد: چای گرمی/ اردبیل محل شهادت: عراق 🌹به حضرت آقا میگویند که یک بچه روستایی است که با التماس میگه میخوام با آقا حرف بزنم🌷حضرت‌آقا میفرمایند: «بذارید بیاد💫 شهید بالازاده بعد از احوالپرسی که با بغض و گریه همراه بود🥀با کلماتی بریده بریده میگوید: *«آقا جان! حضرت قاسم (ع) 13 ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه داد برود در میدان بجنگد*🌷من هم ۱۳ ساله‌ام ولی فرمانده سپاه اجازه نمیدهد به جبهه بروم🥀هر چه التماس میکنم میگوید ۱۳ ساله‌ها را نمیفرستیم🥀 *اگر رفتن ۱۳ ساله‌ها به جنگ بد است پس این همه روضه حضرت قاسم (ع) را چرا میخوانند؟*🥀🖤 آقا میگوید پسرم درس خواندن هم یک جور جهاد است🌷ولی او گریه میکرد تا اینکه حضرت آقا او را در آغوش میگیرد💚 *و به محافظانش میگوید که کارش را درست کنید تا به جبهه برود*🕊️او خوشحال به جبهه میرود🕊️ *شهید حتی با اِگزوز لودر عراقی‌ها را به اسارت گرفت و با چند نارنجک مجبورشان کرد تا به خودشان شلیک کنند*💥سرانجام این مرد شجاع در عملیات بدر (با فرماندهی شهید مهدی باکری) *او با اصابت تیر و ترکش به گلو و چشم*🥀🖤میهمان سفره حضرت قاسم(ع) شد🕊️🕋 *شهید مرحمت بالا زاده* *شادی روحش صلوات* 🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
.... 🌷خيلى خسته بودم بعد از شام تا سرم را روى بالش گذاشتم خوابم برد چون شب قبل و تمام روز با فرمانده گردانمان چنگیز رفته بودم شناسایی من بی سیمچی گردان بودم معابری که گردان تخریب باز کرده بودند را یکی یکی بازبینی می کردیم. خدا می داند که چقدر راه رفتیم تمام بدنم درد می کرد. ولی با این حال، زود خوابم برد. 🌷وسط های شب دیدم یکی تکانم می دهد گفت: فلانی آب کتری داغ است بلند شو وضو بگیر دیدم عمو است. عمو مردی میان سال بود با من بسیار دوست بود همه او را عمو صدا می زنند و فکر می کردند که عموی واقعی من است. نگاهی به ساعتم انداختم گفتم عمو هنوز خیلی به اذان مانده، با این حرف متوجه صورتش شدم که بسیار نورانی شده بود و زیر نور فانوس می درخشید اینچنین او را ندیده بودم به آرامی گفت: پس اون چرا نماز می خواند نگاهی به گوشه سنگر انداختم دیدم یکی از بچه ها مشغول خواندن نماز بود گفتم: عمو او دارد نماز شب می خواند گفت: بلند شو ما هم بخوانیم. گفتم: بخدا خستم نمی توانم او نیز اصرار نکرد فقط گفت: نمی دانم چطور بخوانم گفتم: مثل نماز صبح است، ١١ رکعت، ٥ تا دو رکعتی مثل نماز صبح و یکی تنها سوره حمد بخوان و تمامش کن به نیت نماز شب، بلند شد و رفت و من خوابیدم دیگر او را ندیدم.... 🌷در بازگشت از عملیات دیدم چیزی را از من پنهان می کنند. آخر یکی از دوستان کنارم نشست گفت: فلانی، عمو با شما چه نسبتی داشت؟ گفتم: چرا می پرسید؟ خوب عموم بود! گفت: واقعی؟ گفتم: نه اینجا با او آشنا شدم. گفت: آخر در هنگام حمل یکی از مجروحان که نزدیک سنگر عراقی ها افتاده بود مورد هدف تیر دشمن قرار گرفت و به ملکوت اعلی پیوست یعنی دقیقاً کمتر از ١٠ ساعت پس از خواندن نماز شب. 🌷یاد صورت نورانی اش افتادم، فهمیدم که همان لحظه گواهی شهادتش امضا شده بود. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌷نزدیکی های بغداد یکی از دژبانها به بچه ها گفت: کربلا سبعین کم.(کربلا هفتاد کیلومتر)، نام کربلا که برده شد بغض کهنه ی اسرا ترکید. گویی دجله از چشم ها جوشید. صدای گریه اسرا بلند شد، بلند بلند زدم زیر گریه. از آن همه آزار تشنگی، بی مهری، نیش زبان و تحقیر به ستوه آمده بودم. دلم پر بود. در چند روز گذشته تحمل و ظرفیت خیلی از آن درد ها و رنج ها را در آن سن کم نداشتم. 🌷دنبال بهانه ای بودم تا یک دل سیر گریه کنم. احساس می کردم با یک گریه ی درست و حسابی سبک مى شوم.به همان شکلی که به پشت دراز کشیده بودم دو دستم را روی صورتم کاسه کردم و بلند بلند گریه کردم. به بهانه ی آقا امام حسین(ع) برای دل خودم و آن چه بر من و دوستانم گذشته بود. 🌷گریه از آن همه تحقیر، توهین و مظلومیت شهدای خندق ، جنازه هایی که در ان جاده ماندند، توهین به شهدا، از دست دادن جزیره مجنون، معلوم نبودن سرنوشت علی هاشمى، شهدایی که به جنازه هاشان تیر خلاص زدند، شهیدی که پرچم عراق روی شکمش نصب شد، بچه هایی که پشتشان خالی شده بود، شهادت محمدحسین حق جو که پنج دختر چشم انتظارش بود و پسر نداشت شهادت جعفر الوند نژاد تک فرزند یک خانواده ی روستایی که جنازه اش به دست عراقی ها افتاد، سوختن جنازه ی جان محمد کریمی و ابراهیم نویدی پور، عمامه شهیدی که عراقی ها جلو چشمانم با آن رقاصی کردند، ماشین هایی که جنازه ی شهدا را زیر گرفتند. 📚 قسمتى از كتاب "پايى كه جا ماند" خاطرات سيد ناصر حسينى پور در اسارت 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊