دعوتنامه عروسی مان را خودمان نوشتیم.
کارتهای عروسی را که توزیع می کردیم، جای برخی مهمانان را خالی دیدیم..
شروع به نوشتن دعوتنامه کردیم برای امام علی(ع)، امام حسین(ع)، حضرت ابوالفضل(ع)، امام جواد(ع)، امام موسی کاظم(ع)، امام هادی(ع) و امام حسن عسگری(ع)
بعد دعوتنامه ها را به عموی آقامرتضی که راهی کربلا بودند دادیم تا در حرم این بزرگواران بیندازند.
برای حضرت مهدی(عج) هم نامهای مخصوص نوشتیم.
حتی برگه هایی را برداشتیم و در آن احادیث و جملات بزرگان را نوشتیم و بین مهمان ها توزیع کردیم و جالب آنکه عده ای به ما گفتند آن جملات، راه زندگیمان را عوض کرد.
🌷شهید مرتضی زارع🌷
📎به روایت همسر شهید
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
#ازشهدا بیاموزیم
🌹درماموریت سال ۹۲ اشنویه که هوای بسیار سرد
وبرفی داشت و پایگاه ما در عمق خاک عراق
قرار
داشت ، روزها هوا سرد وبرفی بود وموقع
نگهبانی اگر خودت را تکان نمی دادی تبدیل به
آدم برفی میشدی و شرایط جوری بود که هر
کس به فکر خودش بود . ولی جواد بطرهای آب
را داخل سبد پلاستیکی روی چراغ نفتی به دیوار
سوله ی آهنی می بست تا گرم شود ونیروها برای
دستشویی و وضو از آن استفاده کنند ...
#راوی همرزم شهید جوادعبدی
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
🏴سری به نیزه بلند است ...
🌴اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ
🇮🇷پیکر بی سر سردارشهید عبدالله اسکندری پس از 8 سال در سوریه شناسایی و به همراه ۴ مدافع حرم دیگر به کشور انتقال داده شد.
✍در نخستین روزهای خردادماه 1393 بود که تصویر سر بر نیزه کرده سردار شهید اسکندری در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی دست به دست شد و بار دیگر کربلا و روز عاشورا را برای همگان تداعی کرد، سردار شهید عبدالله اسکندری که در حلب سوریه به دست شقیترین انسانهای روزگار ما به شهادت رسید امروز سیدالشهدای مقاومت استان فارس نامیده میشود.
😭 پیکر ایشان به دست گروه اجناد الشام افتاد و سر وی توسط یکی از فرماندهان این گروه تروریستی تکفیری از تن جدا شد.
از سردار اسکندری به عنوان نخستین مدافع حرمی یاد میکنند، که به مانند مولایش حضرت سیدالشهدا (ع) سر از بدنش جدا شده است.
سردار شهید اسکندری پس از بازنشستگی از سپاه، به تبعیت از امر رهبری در دفاع از حرم اهل بیت به سوریه رفت و در دفاع از حرم حضرت زینب کبری (س) به شهادت رسید.
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
در یکی از روزهای ماه محرم وقتی مرا به دانشگاه رساند، ماشینش را روبهروی یک بوتیک پارک کرد، آن زمان به احترام ماه مُحرم، لباس مشکی پوشیده بود و ریشِ پُری داشت، آقای مُسنّی که صاحب بوتیک بود، به شیشهی ماشین زد و گفت: آقا به این "یا حسین" که پشت ماشین نوشتهای، چقدر اعتقاد داری؟ جلال جواب داد: برای دلِ خودم نوشتهام، صاحب بوتیک گفت: نخیر! تو نوشتهای که جامعه ببیند، جلال گفت: عزای امام چیز کمی نیست، دلم خواست ماشین ناچیز منم برای امام عزادار باشد، آن آقا گفت: به ریشی که گذاشتهای، چقدر اعتقاد داری؟ جلال گفت: من همیشه اینقدر ریش ندارم، این ریش هم به احترام عزای امام است، از آن روز به بعد، هربار جلال و آن آقا همدیگر را میدیدند، سلام میکردند و دست تکان میدادند.
🌷شهید جلال ملکمحمدی🌷
📎 به روایت همسر شهید
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
سیدمهدی یک فرد آرام و گوشهنشینی نبود، تمام تلاش خودش را در پایگاه بسیج و مسجد محله برای مباحث فرهنگی انجام میداد، ۱۰ دیگ غذا نذری میپختند و سید، پای ثابت آشپزی آن نذریها بود.
سید از آرزوهایش زیاد میگفت، یک روز گفت: دوست دارم آنقدر پول داشته باشم تا بتوانم هر اندازه که میشود، به مردم کمک کنم، برای خودم هیچ نمیخواهم؛ عشقم فقط کمک به مردم است، توانایی انجام کار برای دیگران را نیز داشته باشم، گفتم: آقا سید! توکل به خدا انشاءالله که هرچه زودتر به آرزویت برسی، وقتی که سیدمهدی شهید شد، پیش خودم گفتم: سید به آرزویت رسیدی! چون شهدا زندهاند و دستت باز است، به هر کسی که لیاقت دارد، کمک کنی.
سید عاشق شهادت بود اما همیشه میگفت: من لیاقت شهادت را ندارم، ما کجا و شهدا کجا، مقام شهدا خیلی بالاست، همیشه هم به حال شهدای دفاعمقدس حسرت میخورد و میگفت: خوشا به حالشان، کاش من هم با آنها بودم.
#شهید سیدمهدی موسوی
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊