eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
677 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃 🍃🍂 🍁 2⃣ در زندگي بسياري از بزرگان که دقت ميکنيم متوجه ميشويم که به خاطر ارتباط با مسجد و علماي رباني، مسير زندگيشان تغيير کرد. در حديث زيبايي پيامبر اسلام (ص) ميفرمايد: كسي كه براي نماز جماعت به سوي مسجد ميرود، در برابر هر قدميكه بر ميدارد، خداوند هفتاد هزار حسنه به وي پاداش ميدهد. جداي از اين، در روايات آمده است که ارتباط با مسجد بسياري از نيازهاي ما مانند دوست خوب، علم خوب و... را برطرف ميکند. پدر ما به اين موضوع بسيار اهميت ميداد. براي همين تمام منازلي که در آن زندگي ميکرديم در مجاورت مسجد بود. من به خوبي يادم هست که به همراه برادرها به مساجد علوي و علي خان و بعدها به مسجد جوادالائمه (ع) ميرفتيم. ما در کنار مسجد علوي ساکن بوديم که علي عباس متولد شد. بعد ازمدتي به ميدان انوشيروان وسپس به محله( مطهري )کوچه مسجد علي خاني نقل مکان کرديم و از آن زمان رفت وآمد ما به مسجد جوادالائمه (ع)زياد شد. علی عباس هشت ساله بود که مکبر مسجد جوادالائمه (ع) شد. نماز و روزه خود را با اينکه به سن تکليف نرسيده بوده به جا ميآورد. شنبه شبها مسجد مراسم داشت، علي عباس با اينکه کودکي کم سن و سال بود در مراسمهاي مسجد پذيرايي ميکرد و به اين کار علاقه داشت برخي از دوستان از ما ميپرسند که شخصيت علي عباس کجا و چگونه شکل گرفت که الگوي بسياري از جوانان شد و مجموعه اي از صفات عالي انساني را در خود بوجود آورد. من نيز گفته ام که شخصيت برادر ما در مسجد شکل گرفت. او تلاش ميکرد به آموخته هايش عمل کند و در اين راه موفق بود. در اين مسجد بود که با دکتر کاکانژاد و شهيد اسدي و مرحوم محسني آشنا شد. اين افراد بسيار بر روي علي عباس تأثير داشتند. اما درست از زماني که برادر ما پا به عرصه نوجواني نهاد، يک عالم وارسته و يک انسان الهي وارد خرم آباد شد و چند سالي را در محله ما حضور داشت. اين انسان الهي بسيار تأثير مثبت در رفتار و اخلاق علي عباس بوجود آورد. در سالهاي اوليه دهه پنجاه، خرم آباد به دعوت آيت الله کمالوند، ميزبان يکي از علماي انقلابي بود. کسي که مجبور به ترک ديار خود شده بود. آيت الله سيد اسدالله مدني، به جرم حمايت از امام خميني و انقلابيون، از شهر خود تبعيد شد و در آن سالها به خرم آباد آمده بود. تمام شدن تحصیلات ابتدايي علي عباس درست همزمان با تبعيد شهيد آيت الله مدني به خرم آباد بود. در آن دوران علي عباس مکبر نماز شهيد مدني بود و در جلسات ايشان مرتب شرکت ميکرد. به منزل ايشان رفت وآمد داشت. آیت الله مدني نماز ظهر و عصر را در مسجد جامع حوزه کماليه و نماز مغرب و عشا را در مسجد جوادالائمه (ع) ميخواندند. علي عباس هم ايشان را رها نميکرد. همواره در جلسات و سخنرانيهاي اين عالم وارسته حضور داشت. با شناختي که شهيد مدني از علي عباس بدست آورد، او را به عنوان رابط خود و بازاريان براي انجام کارهاي انقلابي و رد و بدل کردن نامه ها و اعالمیه ها انتخاب کردند. علي عباس نوجوان بود و کسي به او مشکوک نميشد. او هم به خوبي از عهده فعاليت انقلابي بر ميآمد. آيت الله مدني، حتي لباس و وسايلي که به فقرا اهدا ميکردند را به علي عباس ميداد، او هم آنها را به دست فقرا ميرساند. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃 🍃🍂 🍁 3⃣ دوران ابتدايي ما در مدرسه سعدي بود. علي عباس نسبت به من خيلي درسش بهتر بود. ايشان کلاس سوم بودند و بنده کلاس اول. همکلاسيهايش او را خيلي دوست داشتند، من خيلي شيطنت ميکردم معلمها و هم کلاسيها هميشه به من تذکر ميدادند. هميشه ميگفتند از برادرت ياد بگير. و اين يک واقعيت است که معلمان، ايشان را خيلي دوست داشتند. من بچه اي پر از شيطنت بودم. به طوري که معلم و مدير و همه مدرسه از دستم کلافه بودند. ميگفتند چرا شما مانند علي عباس نيستي؟ علي عباس کجا و شما کجا؟ ناظمي داشتيم به نام آقاي جمشيدي که يکبار سر صف از علي عباس تعريف کرد. گونه هاي علي عباس از خجالت سرخ شد. سرش را پايين انداخت. آن حالت و آن تبسمش هميشه در ذهنم هست. آن زمان چندين خانواده در يک خانه بزرگ زندگي ميکردند. ما هم با چند خانواده ديگر زندگي ميکرديم. علي عباس از نظر اخلاقي بر همه ي ما تأثير داشت. خيلي با محبت و حرف گوش کن بود. علي عباس خيلي کم حرف بود. آرام ميخنديد. بازي و سرگرمي ما، هفت سنگ، الک دولک و فوتبال بود. با هم ميرفتيم بازي، چون زياد بوديم دوران ابتدايي برادر و دوست شهيدميگفتند حسين پورها اومدن! خودمون با هم يک تيم بوديم. يادم هست در زمين خاکي فوتبال بازي ميکرديم. يک بار در حين بازي من آسيب ديدم. علي عباس خيلي ناراحت شد. همينطور حال من را ميپرسيد. آخر شب وقتي که همه خواب بودند، آمد دست روي بدنم گذاشت که مطمئن بشه حال من خوبه، بعد بره بخوابه، اما طوري که من متوجه نشم. سريال يوسف پيامبر كه پخش ميشد، آن اوايل كه دوران نوجواني يوسف بود، من ياد علي عباس ميافتادم. حجب و حيا و چهره زيباي علي عباس در نظرم مجسم ميشد. علي عباس هميشه با اجازه مادر بيرون ميرفت. با اينکه دبستاني بود، اما براي رسيدگي به پدر مادر خود وقت ميگذاشت. دوستش ميگفت: در اواخر دوران ابتدايي با علي عباس به مسجد جوادالائمه (ع) ميرفتيم. آنجا در خدمت آيت الله مدني بوديم. ايشان خيلي چيزها به ما ياد ميداد و به بچه ها مسئوليت ميداد. مثال علي عباس مسئول مکبرها بود. شخصيت علي عباس هم در همان مسجد شکل گرفت. يک نمونه اش که برايم جالب اينکه در دوران ابتدايي، علي عباس نزديک شب عيد به بچه ها ميگفت: هر کس هر اندازه که ميتواند براي نيازمندان کمک کند. از لباس گرفته تا برنج و روغن و... جمع آوري ميشد. بچه ها هم وسايل را بسته بندي ميکردند. شب عيدي کمکها به دست نيازمندان ميرسيد. اين کارها را هيچ وقت فراموش نميکنم. 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍂🍁🍃🍂 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✴️بســم الله الرحمن اارحیم✴️ 🌸شهید مجید زین الدین 🌸 ❇️❇️❇️❇️ یه موتور گازی🏍 داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و قارقارقارقار باش میومد مدرسه و برمیگشت . یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت ، رسید به چراغ قرمز🚦 ترمز زد و ایستاد . یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :🗣 ✅الله اکبر و الله اکــــبر … نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .😯😦 ✅اشهد ان لا اله الا الله … هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید 😂😂 و متلک مینداخت و هر کیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد 😵😶 که این مجید چش شُدِه ؟!🤔 قاطی کرده چرا ؟ ! خلاصه چراغ سبز شد🚥 و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو ؟ حالتون خوب بود که ! مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت : “مگه متوجه نشدید ؟‼️ پشـتـ چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن .👀👀 من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه . به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . 💪 دیدم این بهترین کاره !” همین. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید مدافع حرم محسن حیدری صبح ۲۸ مرداد ۹۲ محسن برای دیده بانی جلو رفته بود. نیرو‌های خودی متوجه تحرکات دشمن شدند. محسن پشت بیسیم گفت "دارند دورمان می‌زنند شروع کنید دور منطقه ای که ما هستیم را بزنید". حالا توپخانه خودی دور تا دور تپه را می‌زد. مسئول آتشبار نگران نیروهای خودی بود و از محسن می‌خواست حواسش را بیشتر جمع کند. محسن در جواب پشت بی سیم گفت: "دوربینم را زدند، جایم بد است". قرار شد جایش را عوض کند تا بتوانند اجرای آتش کنند. کنار خاکریز بود که با اصابت ترکش خمپاره از ناحیه پا مجروح شد. در آن شرایط که خیلی ها دنبال جان پناه می‌گردند محسن باز به دنبال انجام وظیفه اش بود، به هوای پانسمان پایش لنگان لنگان به سنگر بهداری رفت ولی وقتی وضعیت دیگر مجروحان را دید به مسئول بهداری گفت "من خوبم به دیگران برس" و برگشت حالا تانک‌های زرهی خودی هم به منطقه رسیده بودند و می‌خواستند تک دشمن را جواب دهند. محسن که دوربینش را زده بودند کنار یکی از تانک ها جلو می‌رفت تا دیدبانی کند. مسئول آتش بار بی سیم زد، محسن جواب داد "دارند ما را می‌زنند... من کنار تانک هستم". داشت گرای محل خودش را می‌داد که در این حین تیربار روی تانکی که محسن کنار آن قرار داشت مورد اصابت قرار گرفت. محسن در بی سیم گفت:" دارند ما را می‌زنند ... زدنمون ... یا حسین روحش شاد🌷 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5943005861621270472.mp3
11.67M
🔊 سخنرانی استاد رائفی‌پور 📝«زنان عاشورایی» 📅 ۱۱ شهریور ١٣٩٩ - تهران، میدان امام حسین علیه السلام 🍃 🌼🍃 @takhooda 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اتاق آقا حجت توسط خود ایشان هنگامے که تنها نوزده سال سن داشتند طراحے شده بود... ایشان عکس های خودشان را در کنار عکس های شهدا نصب کرده و با جملاتے همچون : آخرش حاجتم را میگیرم و... مزین کرده بود. حجره دوازده متری آقا حجت و فضای ساده و معنوی اتاق؛ با کاغذهای روغنے که با عکس شهدا و امام مزین شده و دو مبل کهنه و تمیز، تخت خواب، کتابخانه و رایانه چیده شده بود... ایشان بر سر در اتاق خود این چنین نوشته بود : [ + حجره شهید حجت رحیمے ..🌱 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃 🍃🍂 🍁 4⃣ بارها ديدهام که برخي دوستان، از اينکه فرزندشان اهل مسجد نيست و به راههاي انحرافي کشيده شده گله ميکنند، من هم از اين دوستان سؤال ميکنم که در زمان نوجواني فرزندتان، چقدر او را با خودتان به جلسات ديني و قرآني برديد؟ چقدر همراه او به مسجد رفتيد؟ جواب اکثر اين افراد منفي است. يعني در زماني که شخصيت فرزند شکل ميگيرد، با جلسات مذهبي بيگانه بوده، حال توقع داريم که به سمت دين و مذهب گرايش پيدا کند. که اين کمي دور از ذهن است. علي عباس هم از اين قاعده مستثنا نبود. او درست در زمان نوجواني پايش به مسجد و هيئت باز شد. اوايل دهه پنجاه کلاسهاي قرآن، بصورت پنهاني در خرم آباد برگزار ميشد. برادر شهيد ابطحي، علي حسين وعلي عباس را به اين کلاسها ميبرد. مربيان جلسه قرآن، علي عباس را خيلي دوست داشتند. متولي اين جلسه قرآن، پدر شهيد ابطحي بود، اين جلسات در منزل ايشان برگزار ميشد. يادم هست اولين مربي جلسه قرآن يک نظامي ارتشي به نام آقاي حسيني بود. اين خيلي برايم جالب بود. شبهاي جمعه آقاي حسيني و آقاي ابطحي دعا هم ميخواندند. اين جلسات آنقدر گسترش پيدا کرد که به هيأت باقرالعلوم تبديل شد. بعدها غير قرآن برادر و دوست شهيداز آموزش قرآن، به آموزشهاي نظامي و درسي نيز ميپرداختند. علي عباس به اين کلاسها خيلي علاقه داشت و هميشه در آن شرکت ميکرد. او هميشه دوستانش را به انس با قرآن و حضور در جلسات قرآني دعوت ميکرد و ميگفت: به برکت قرآن است که انسان راه درست را پيدا ميکند. به برکت اين جلسات است که تفکر انقلابي پيدا ميکند. او هميشه قرآن جيبي کوچکي همراه داشت. هر فرصتي که پيدا ميکرد به ذکر گفتن و قرآن خواندن مشغول ميشد. يادم هست در مدرسه راهنمايي »علي محمد ساکي« نيز برخي بچه ها مثل علي عباس جلسه قرآن داشتند و قرآن ميخواندند و افرادي مثل آقاي ساکي به تلاوت بچه ها به صورت جدي توجه ميکردند. دوست علي عباس ميگفت: از زماني که با او آشنا شدم، براي من به يک الگوي کامل تبديل شد. هيچ موقع از همنشيني با او سير نميشدم. من به تدريج خصلتهايي را مشاهده کردم که اين ويژگيها و روحيات باعث شد که براي ما يک الگو و سرمشق باشد. يکي از ويژگيهاي بارز ايشان که در ما بسيار اثر گذاشت، انس با قرآن بود. در بسياري از مواقع که ايشان فرصت پيدا ميکرد، قرآن کوچک را بر ميداشت و تلاوت ميکرد. علي عباس با قرآن انس داشت و از خواندن آن لذت ميبرد. با آن سن کم، قلب بزرگي داشت. با تمام وجود قرآن را درک کرده بود. 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊